دفترچه خاطرات موصل؛ زندگی پر هراس زیر پرچم داعش
- 21 سپتامبر 2016 - 31 شهریور 1395
وقتى تابستان دو سال پیش داعش کنترل موصل را بدست گرفت احمد دانشجوى مهندسى در دانشگاه موصل بود. اما با آن اتفاق همه زندگى او تغییر کرد. دانشگاه تعطیل شد و از آن به بعد احمد باید مثل خیلىهاى دیگر در مناطق تحت کنترل داعش، فقط به این فکر مىکرد که چطور زنده بماند. وقتى از او پرسیدم چرا همان اول فرار نکردید و ماندید برایم توضیح داد که خانوادهاش نگران بودند اگر خانهشان را ترک کنند داعش همه دار و ندارشان را غصب مىکند. او گفت پدرم معتقد است اگر قرار است بمیرد لااقل در خانه خودش بمیرد. وقتى راه ارتباط با احمد را پیدا کردم تازه توانسته بود به کمک اعتبارى که دوستش از بیرون به تلفنش فرستاده بود گوشى همراهش را بعد از مدتها راه بیاندازد و از طریق آن به اینترنت دسترسى پیدا کند. بازسازى چند آنتن شبکه تلفن همراه در مناطق پس گرفته شده از داعش در نزدیکى محل زندگى احمد به او این امکان را داده بود تا بعد از مدتها با دنیاى بیرون ارتباط بگیرد. مىگفت اصلا فکر نمىکرده که براى مردم بیرون از منطقه شرایط زندگى آنها اهمیت داشته باشد. "ما اینجا حس مىکنیم کلا مردهایم و کسى هم صدایمان را نمىشنود. یا بمباران یا داعش بالاخره به طریقى کشته مىشویم". او براى رساندن صدایش به بیرون خطر بزرگى را بجان خرید و هر روز به مدت یک هفته زندگى روزمره تحت سلطه داعش را برایم ضبط کرد و فرستاد.
دوشنبه:"آنها همه را مىکشند"
سلام. امروز با قاچاقچى ملاقات کردم. امیدوارم بتوانم در چند روز آینده فرار کنم. کمى ترسیدم چون راه صد در صد امن نیست. اگر در راه به یکى از نیروهاى داعش بربخوریم به دردسر بزرگى مىافتیم. اما خوبیش این است که در راه آدمهاى خودمان را هم داریم. آنها به ما علامت مىدهند که راه امن هست یا نه. پس دعا کن بخت با من یار باشد.
زندگى تحت کنترل داعش اصلا خوب نیست. مردها حق ندارند ریشهایشان را کوتاه کنند و مجبورند پایین شلوارها را کوتاهتر کنند.حق سیگار کشیدن ندارى. زنها مجبورند نقاب بپوشند و دستهایشان را بپوشانند. علاوه بر این استفاده از اینترنت و تلفن در خانه ممنوع است.
آنها اجازه نمىدهند مردم تلویزیون نگاه کنند و مىگویند بیشتر شبکههاى ماهوارهاى ضد مسلمانان هستند. بشقابهاى ماهواره را هم جمع کردهاند. اما همه مىدانند که آنها مىخواهند شکستهاى خودشان را بپوشانند. هر کس که قانون شکنى کند شلاق مىخورد و روانه زندان مىشود. باید جریمه مالى هم پرداخت کنى.
وقتى داعش موصل را در سال ٢٠١٤ گرفت کسى نمىدانست آنها واقعا کى هستند. فکر مىکردیم آنها گروههاى مسلح مقاومت دربرابر رنجى هستند که ارتش عراق مسببش بود. اما بعد آنها ادعاى خلافت کردند و شروع کردند به اعمال قوانین سفت و سخت بر مردم.
حالا همه مىدانند آنها چه کسى هستند. هر چیزى که ادعا مىکنند فقط براى منافع شخصیشان است. آنها هرکسى که با عقایدشان مخالف باشد مىکشند. آنها همه آثار تاریخى را در شهر ویران کردهاند. این روزها مردم دیگر آنها را رد مىکنند و منتظرند که ارتش عراق براى آزادسازى از راه برسد.
سه شنبه:"بدون شغل و بدون درآمد"
امروز صبح دوستم رفته بود بیرون براى خرید و دیده بود که داعش سه نفر را در میدان اعدام مىکند چون گویا داشتند درباره شکستهاى داعش حرف مىزدند. من واقعا از شنیدن این شوکه شدم. آنها مردم را براى چیزهاى جزئى از زندگى محروم مىکنند. بعد هم از اسم خدا سو استفاده کرده و هر کارى را به اسم او و براساس منافع شخصیشان انجام مىدهند.
پیش از این من مىتوانستم با دوستانم کافه برویم و فوتبال بازى کنیم یا با هم درس بخوانیم. اما حالا بیشتر جاهایى که مىرفتیم تعطیل شدهاند. وقتى بیرون مىروم همه حواسم هست که مراقب باشم و خیلى از خانه دور نشوم چراکه همه جا ناامن است.
امروز مادرم برایمان نوعى شیرینى پخت که در عراق به آنها کلوچه مىگوییم. موادش مثل آرد را مىشود از مغازه خرید اما اینجا همین هم خیلى گران شده. مردم اینجا با محصولات محلى سر مىکنند که خودشان به عمل مىآورند مثل گوجه فرنگى و سبزیجات و ماست اما کمتر مىتوانند چیزهایی مثل شکر و برنج را تهیه کنند بخاطر گرانیشان. مخصوصا که مردم دیگر نه پولى دارند چون نه کارى هست و نه حقوقى.
چهارشنبه:"خانه هایمان را غصب مىکنند"
امروز من واقعا دلم براى دانشگاهم تنگ شده. من قبلا مىتوانستم دانشگاه بروم و دوستانم را ببینم. اما بعد از آمدن داعش همه چیز عوض شد. آنها دانشگاه را به محل برگزارى جلسات فرماندهانشان تبدیل کردند. از آزمایشگاهها و انبارها هم براى ساخت بمب و مین و مواد منفجره استفاده مىکنند. در نتیجه هواپیماهاى ائتلاف هم ساختمان اصلى دانشگاه را با بمباران تبدیل به یک ویرانه کردند. روزى که این اتفاق افتاد من همه روز خیلى غمگین بودم.
امروز صبح اطراف شهر بمباران شد. هروقت من صداى انفجارها رو مىشنوم نگران خانواده و دوستانم مىشوم چرا که گاهى اوقات آنها غیرنظامىها را به اشتباه بمباران مىکنند.
از طرفى داعش شروع کرده به توقیف و غصب خانههاى کسانى از شهر رفتهاند و آنها خانهها را مىدهند به نیروهاى خودشان. حالا داعشیها در همه محلهها هستند و بین مردم عادى ساکن مىشوند تا ائتلاف نتواند محل زندگى یا جلساتشان را بمباران کند. خیلى از خانهها اما بعد از اینکه داعش آنها را گرفت بمباران شدند. این مردم را نگران و عاجز کرده. براى داعش اما مردم مهم نیستند. برعکس آنها ترجیح مىدهند که در بمبارانهاى ائتلاف مردم عادى بمیرند تا داعش بتواند آنها را علیه ائتلاف تشویق کنند.
پنجشنبه:"قایم کردن تلفنها"
امروز داعشیها خانهها را مىگشتند. آنها دنبال تلفنهاى همراه مىگردند و سعى مىکنند بفهمند چه کسى با نیروهاى ائتلاف در ارتباط است. امروز مردى را که در جیبش تلفن همراه داشت، گرفتند. بیچاره مرد بدبخت!
من کلى با دقت تلفنم را قایم کردهام اما هنوز نگرانم که مبادا روزى خانه ما را هم بگردند. ما حتى در خانه خودمان هم دیگر احساس امنیت نمىکنیم. اگر آنها در جیبت تلفن پیدا کنند دیگر مردهاى. این روزها اگر تلفن همراه با خودت داشته باشى عین این است که بمب اتم در جیبت دارى.
جمعه:"اوضاع وخیم "
امروز رفتم مسجد. داعش تلاش مىکند که مردم را ترغیب کند که با آنها همکارى و همراهى کنند اما کسى اهمیتى نمىدهد. امروز من به شدت گیج شدم. نمىدانم آیا باید بمانم و منتظر رسیدن نیروهاى عراقى شوم یا بهتر است ریسک کنم و از اینجا فرار؟ راستش من مىخواهم فرار کنم اما فکر نمىکنم وضعم از این بهتر شود چون احتمالا من را روانه یک اردوگاه کوچک با شرایط انسانى بد مىکنند که نمىتوانم از آن خارج شوم مگر اینکه کسى از جانب کردها یا دولت ضمانتم کند و حامىام شود...
وضعیت حالا اینجا خیلى وخیم شده. امیدوارم در روزهاى آینده راه امنتر شود تا بتوانم فرار کنم. براى اینکه دیگر نمىتوانم حتى یک لحظه زندگى تحت سلطه داعش را تحمل کنم. نمىدانم کى مىشود که بیدار شوم و ببینم این کابوس تمام شده و من مىتوانم زندگى عادى خودم را دوباره از سر بگیرم؟
...
احمد چندین روز بعد از فرستادن آخرین روزنگار صوتى اش بالاخره توانست با کمک قاچاقچى همراه پسر عمویش فرار کند و به کرکوک برسد. او حالا امیدوار است بعد از پشت سر گذاشتن امتحانهاى فشرده دوباره تحصیلاتش را در دانشگاه کرکوک شروع کند. اما مىگوید که به شدت دغدغه خانوادهاش را دارد و براى آغاز عملیات نیروهاى عراقى براى گرفتن آن مناطق روزشمارى مىکند. او برایم نوشته "باورم نمىشود که دیگر آزادم اما آرزو مىکنم کاش میشد پلک بهم بزنم و ببینم که خانوادهام هم از شر آنها رها شدهاند."
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar