måndag 30 september 2019

نادر نوری‌کهن: برای شکستنم، یک شب ۸۰۰ ضربه شلاق به من زدند

نادر نوری‌کهن: برای شکستنم، یک شب ۸۰۰ ضربه شلاق به من زدند - بخش دوم

نادر نوری کهن که سوم تیر ۱۳۹۱ بازداشت شد و پس از ۲۵ ماه زندان ، ۱۱ مرداد ۱۳۹۳ آزاد شد ، قرار بود در سناریوی وزارت اطلاعات برای پرونده های قتل های هسته ای ، به عنوان افسر ارشد اطلاعاتی موساد معرفی شود.
ایران وایر :انواع و اقسام شکنجه را در آن مدت تحمل کردم. وقتی از شلاق زدن خسته می‌شدند، پابندها و دستبندهایم را باهم قلاب می‌کردند و سر قلاب را به یکی از زنجیرهای سقف آویزان می‌کردند و زنجیرها را بالا می‌کشیدند و من را در همان حالت، ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت نگه می‌داشتند، درد وحشتناکی داشت. احساس می‌کردم دست‌ها و پاهایم دارد کنده می‌شود… در بازجویی‌ها، دو تا از ناخن‌هایم با ضربه کابل کنده شد. بعد از مدتی هم معده‌ام خون‌ریزی داشت، هم در ادرارم مقدار زیادی خون بود و هم خون بالا می‌آوردم. خون‌مردگی داخلی بعد از شکنجه از کلیه دفع می‌شد. هرروز خون دفع می‌کردم. قد من ۱۸۴ است و وقتی بازداشت شدم ۱۲۰ کیلو وزن داشتم. بعد از ۴ ماه، وقتی بهدار زندان برای گزارش وضعیتم قبل از اعزام وزنم کرد ۶۵ کیلو شده بودم.

این بخش دیگری از روایت «نادر نوری‌کهن»، یکی از متهمان پرونده ترورهای هسته‌ای است ازآنچه در دوران زندان و بازجویی بر او گذشته است. در بخش نخست گفتگو که دیروز منتشر شد، روایت او از شیوه بازداشت و ۲۷ روز نخست بازجویی او در بند ۲۴۰ زندان اوین را خواندیم. در ادامه این گفتگو، به ۴ ماه بازداشت و بازجویی و شکنجه‌های شدید آقای نوری‌کهن در زندان مخفی که زیر نظر وزارت اطلاعات قرار دارد می‌پردازیم. نادر نوری‌کهن که سوم تیر۱۳۹۱ بازداشت شد و پس از ۲۵ ماه زندان، ۱۱مرداد۱۳۹۳ آزاد شد، قرار بود در سناریوی وزارت اطلاعات برای پرونده قتل‌های هسته‌ای، به‌عنوان افسر ارشد اطلاعاتی موساد با نام مایکل معرفی شود که اعضای تیم ترور دانشمندان هسته‌ای را جذب، سازمان‌دهی و هدایت کرده است.
گفتید که پس از ۲۷ روز بازداشت و بازجویی در بند ۲۴۰ زندان اوین، وارد زندانی شدید که به گفته شما و آقای «مازیار ابراهیمی» زندان ۳۰۰ نام دارد و با توجه به نهاد بازداشت‌کننده شما قاعدتا زیر نظر وزارت اطلاعات است. در مورد جای نگهداری‌تان در زندان جدید بگویید.
من را وارد سوییتی کردند که در آهنی داشت. یک هال بود که در یک قسمتش یک دست‌شویی و حمام بدون در قرار داشت و کنارش سلولی بود حتی کوچک‌تر از سلول‌های انفرادی ۲۴۰ اوین. کنار در سلول، یک جالباسی بود که کنار آن می‌ایستادیم، چشم‌بند را باز می‌کردیم و روی آن می‌گذاشتیم و وارد سلول می‌شدیم و تا وقتی در سلول پشت سرمان بسته نمی‌شد، نمی‌توانستیم به عقب نگاه کنیم. داخل سلول دوربین مداربسته بود و ۳ پروژکتور قوی هم ۲۴ ساعته روشن بود. در همان سلول کوچک، در تمام طول شبانه‌روز دستبند و پابند داشتیم. برای رفتن به دستشویی هم باید در می‌زدم بیایند در سلول را باز کنند تا بتوانم از دستشویی استفاده کنم. روزی یک‌بار مجاز بودیم از دستشویی استفاده کنیم و هفته‌ای یک‌بار می‌توانستیم حمام کنیم. همان یک‌بار دستشویی را هم پس از چند ساعت در زدن و درخواست کردن اجازه می‌دادند البته با کلی فحاشی و عصبانیت؛ اما حتی زمان استفاده از دست‌شویی و حمام هم پابندها و دستبندهایم باز نمی‌شد. دست‌شویی رفتن و تمیز کردن خودم با دستبند و پابند عذابی بود وحشتناک. این را یادم رفته بود که بگویم که در ۲۷ روز نخستی که اوین بودم یک‌بار اجازه دادند حمام کنم.
در زندان جدید، بازجویی‌ها چگونه بود و اولین بار کی سراغت آمدند؟سه روز اول انتقالم به آنجا، خبری از بازجویی نبود. شب‌ها صدای وحشتناک دادوفریاد را از دور می‌شنیدم، به نظر می‌رسید صدای کسی یا کسانی بود که داشتند شکنجه می‌شدند. در طول روز هم چند بار صدای همان فریادها را شنیدم. ترسناک بود. تصویر ذهنی‌ام این بود که در سالنی کسانی را آویزان کرده‌اند و می‌زدند. بعدتر فهمیدم این صداها از زیرزمین آن زندان می‌آمد و من آن‌ها را می‌شنیدم چون سوییت من، اولین سوییت کنار پله‌هایی بودم که به زیرزمین می‌رفت. روز چهارم انتقالم به زندان جدید، دادوفریاد زندانی که کتک می‌خورد خیلی نزدیک بود. زندانی را در سوییت بغلی من می‌زدند. هم‌پرونده‌ای من نبود چون در میان دادوفریاد شنیدم که بازجو می‌گفت دوربین کار گذاشته‌اند و از او فیلم گرفته‌اند. بعد که کارشان با او تمام شد سراغ من آمدند.
سراغ شما آمدند برای بازجویی معمول یا به همان شیوه‌ای با شما رفتار کردند که می‌گویید با زندانی سوییت بغلی شما رفتار کردند؟ نه کتکی در کار نبود. در سلول را باز کردند، گفتند بیرون بیایم. میزی فلزی داخل هال گذاشته بودند. روی صندلی نشستم، رو به دیوار، قلم و کاغذ روی میز بود. پشت سرم دو بازجو نشسته یا شاید ایستاده بودند. یکی از آن‌ها شروع کرد: می‌دانی کجایی؟ شنید‌ه‌ای می‌گویند جایی که عرب نی نینداخت؟ تو ازاینجا زنده بیرون نمی‌روی، اینجا آدم‌هایی داریم که ۱۵ سال است زندانی هستند و رنگ آفتاب را ندیده‌اند. آن‌قدر اینجا می‌مانی تا بپوسی. ما اینجا، جا داریم و وقتی مُردی هم همین‌جا چالت می‌کنیم. شناسنامه‌ات باطل‌شده است، کسی نمی‌داند کجایی و هیچ‌کس هم از مکان این زندان اطلاع ندارد. به‌جایی هم نیازی نیست پاسخگو باشیم و نیستیم. قلم را بردار و خودت بنویس چکار کرده‌ای تا بی‌جهت اذیت نشوی و زحمت ما را هم زیاد نکنی.
من دوباره نوشتم بی‌گناهم و هر آنچه را حقیقت داشت تکرار کردم. برگه کاغذ را گرفت و خواند و پاره کرد. گفت چرت ننویس، دوباره و این بار درست بنویس. دوباره نوشتم من شغلم پیمانکاری است و کاملا بی‌گناهم. دوباره پاره کرد و گفت چرت‌و‌پرت می‌نویسی. به شیوه دیگری باید با تو رفتار کرد و رفت و من را به سلولم بازگرداندند.
 دوباره کی سراغت آمدند و منظورش از شیوه دیگر رفتار کردن چه بود؟ در ادامه چگونه از تو بازجویی کردند؟دو شب بعد دوباره سراغ من آمدند. این بار من را به زیرزمین بردند. بعد از پایین رفتن از راه‌پله‌ها یک سالن دراز را رد کردیم که ته آن، سمت چپش، اتاق شکنجه بود. در این اتاق علاوه بر تخت فلزی تعزیر، آن‌طور که بعدتر تجربه کردم چند جا زنجیر آویزان شده بود، زنجیرهایی که می‌توانند کسی را که به آن بسته می‌شود بالا بکشند. یک آب‌سرد‌کن هم در اتاق بازجویی بود که تنها بازجویان از آن استفاده می‌کردند. سپس من را به تخت بستند و شلاق زدن کف پاهایم شروع شد. اما درد شلاق اینجا خیلی از شلاق اوین بیشتر بود. شکنجه‌گر شلاق را به من نشان داد و گفت حیوان! این را مخصوص تو ساخته‌ایم. چیزی بود با قطر یک اینچ یا شاید هم بیشتر و دور آن قابی فلزی بود که مانع خم شدن کابل می‌شد و درد زدن با آن را چند برابر می‌کرد. می‌زدند، پاهایم ورم می‌کرد، راهم می‌بردند، ورم پاهایم می‌خوابید و دوباره شلاق زدن شروع می‌شد. چند بار حین شلاق خوردن بی‌هوش شدم. یکی که روپوش سفید یا آبی داشت و دمپایی به پا بود و دکتر صدایش می‌کردند، آمد. معاینه‌ای کرد و می‌گفت حالش خوب است و دوباره شروع می‌کردند.
 در زیرزمین تنها همان یک اتاق شکنجه وجود داشت؟بازجو یک روز من را که باید هر بار بعد از شلاق خوردن راه می‌رفتم تا ورم پاهایم بخوابد به یک سالن چهارگوش بزرگ برد که دورتادورش در بود. گفت در این اتاق‌ها ما تجربه ساواک را داریم. از روسیه هم خیلی چیزها وارد کرده‌ایم. در هرکدام از این اتاق‌ها یک دستگاه هست. از اتاق شماره یک شروع می‌کنیم. اگه حرف نزنی به اتاق شماره دو می‌رویم. اگر در اتاق شماره دو هم به حرف نیامدی به اتاق شماره سه می‌رویم و بعد اتاق شماره چهار که مقاومت کردن در آن بسیار سخت است؛ اما حتی اگر اتاق شماره چهار را هم رد کنی، در اتاق شماره پنج حتما مُرده‌ای. البته آن‌ها هیچ‌گاه در اتاق‌ها را باز نکردند و من نمی‌دانم واقعا پشت آن درها چه خبر بود. شاید تنها می‌خواستند من را بترسانند.
 انواع دیگری از شکنجه را هم غیر از شلاق خوردن، در این زندان تجربه کردید؟ انواع و اقسام شکنجه را در آن مدت تحمل کردم. یک شب که من را به اتاق شکنجه می‌بردند، از همان پای پله‌ها، کف زمین خون ریخته بود. خونی که بار قبلش که به اتاق شکنجه رفته بودم کف زمین نبود. این رد خون تا اتاق شکنجه ادامه داشت و آنجا هم بود. از زیر چشم‌بند این خون کاملا معلوم بود. من را روی تخت نشاندند. بازجو گفت بوی خون را می‌شنوی؟ از زیر چشم‌بندت هم می‌بینی کف اتاق همه‌اش خون است. نفر قبلی مغزش ترکید. دادیم همین‌جا چالش کنند امشب نوبت توست. یا حرف می‌زنی یا چالت می‌کنیم. خون زیادی بود. به نظر می‌‌رسید واقعا کسی را همین‌جا کشته‌اند. یا از دستشان دررفته بود و در شکنجه زیاده‌روی کرده بودند یا به‌قصد او را کشته بودند. بعدازاین حرف یک نفر که سمت راستم ایستاده بود از پشت‌سر طناب داری به گردن من انداخت و از بالا شروع کرد به کشیدن طناب و با آن بازی کردن. یک نفر دیگر هم که سمت چپم بود شروع کرد به دست زدن به ناخن‌های دستم. انگار می‌خواست ناخن‌های دستم را بکشد. کسی که مقابلم نشسته بود گفت این دو نفر بغل‌دستی‌ات عزراییل هستند. ناخن‌هایت را می‌کشند و در ادامه جانت را هم می‌گیرند. نیم ساعت به تو وقت می‌دهم. اگر در این نیم ساعت، اعتراف کردی که هیچی، اما اگر حرف نزنی به این دوتا می‌سپارمت. همان چیزی را می‌دانستم و واقعیت داشت تکرار کردم. به پشتم با شوکر ضربه می‌زدند. بارها در این چهار ماه با شوکر به پشتم می‌زدند. نیم ساعت تمام شد و من حرف خودم را تکرار کردم و به چیزی که نمی‌دانم چیست اعتراف نکردم. بازجوی اصلی رفت و آن دو نفر با طناب داری که گردنم بود من را روی زمین کشیدند از راهرو به سالنی بزرگ آوردند. دست‌ها و پا‌ها و چشم‌هایم بسته بود. با کابل و چوب شروع کردن به زدن من. به نظرم پنج‌نفری بودند. همدیگر را با صدای بلند صدا می‌کردند تا من را بیشتر وحشت‌زده کنند. من را از این‌طرف سالن به آن‌طرف پرت می‌کردند. داد می‌زدم که من کاری نکردم. می‌گفتند هرچقدر دوست داری داد بزن، صدایت به هیچ کجا نمی‌رسد … یک ساعتی این کتک‌کاری ادامه داشت، بی‌هوش شدم و من را به سلول برگردانده بودند. در اثر شکنجه‌های آن روز، گردن و کمرم آسیب دید که عکس‌هایش را برایت می‌فرستم.

از شلاق زدن که خسته می‌شدند، پابندها و دستبندهایم را باهم قلاب می‌کردند و سر قلاب را به یکی از زنجیرهای سقف آویزان می‌کردند و زنجیرها را بالا می‌کشیدند. و من را در همان حالت ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت نگه می‌داشتند، درد وحشتناکی داشت. اول احساس می‌کردم دست‌ها و پاهایم دارد کنده می‌شود و بعد که جریان خون‌رسانی به آن‌ها مختل می‌شد، دست‌هایم سر می‌شد. به نظرم آن نیم ساعت آستانه زنده ماندنم در آن حالت بود و چون نمی‌خواستند بمیرم پایینم می‌کشیدند ... [مکثی طولانی می‌کند] ۷ سال از این موضوع گذشته است، الان که این‌ها را تعریف می‌کنم دوباره حس همان روزها را دارم … تمام بدنم به لرزه افتاده است.
تصویر سر  نادر نوری کهن که بر اثر شکنجه دچار آسیب شده استدر اثر این شکنجه‌ها چه آسیب‌هایی دیدید؟در همین بازجویی‌ها، دو تا از ناخن‌هایم با ضربه کابل کنده شد. وقتی به کف پاهایم شلاق می‌زدند اما تمرکز روی نوک پاهایم بود. می‌دانستند دردش بیشتر است، ناخن‌هایم بلند شده بود و در جریان شلاق خوردن ناخن‌های دو تا از انگشت‌های پایم کنده شد و از شدت درد بی‌هوش شدم و بعد که به خودم آمدم در سلولم بودم. استخوان‌های پایم چند جا شکسته است و خودش جوش‌خورده است.

بعد از مدتی، به نظر می‌رسید تمام اعضای داخلی بدنم خونریزی داشت. هم معده‌ام خون‌ریزی داشت و هم در ادرارم مقدار زیادی خون بود و هم خون بالا می‌آوردم. خون‌مردگی داخلی بعد از شکنجه از کلیه دفع می‌شد. هرروز خون دفع می‌کردم. من ۱۸۴ قدم است و وقتی بازداشت شدم ۱۲۰ کیلو وزن داشتم. بعد از ۴ ماه، وقتی بهدار زندان برای گزارش وضعیتم قبل از اعزام وزنم کرد ۶۵ کیلو شده بودم. پوست‌واستخوان شده‌ بودم. دنده‌ها و انگشت‌هایم زده بود بیرون. کمرم خم شده بود، دچار لرزش شده بودم و تیک عصبی گرفته بودم.
تصویر کمر نادر نوری کهن که بر اثر شکنجه دچار آسیب شده استبه تو می‌گفتند دقیقا باید به چه چیزهایی اعتراف کنی یا نه فقط از تو می‌خواستند بپذیری مایکل هستی و بقیه داستان را خودشان می‌نوشتند؟من نمی‌دانستم داستان چیست. می‌گفتم من به خاطر نوع شغلم هرروز یک تعداد آدم مشخص را دیده‌ام. سوابق خانوادگی، درسی و شغلیم دست شماست، هرروز چند نامه و فرم امضا کرده‌ام و زندگی‌ام کاملا مشخص است. می‌گفتند تو حتی دیپلم هم نداری. شناسنامه‌ات را هم باطل کرده‌ایم. اصلا آدمی با نام تو وجود خارجی ندارد که بخواهی مدعی هویتش شوی. اعتراف کن جاسوسی. من هنوز نمی‌دانستم از من چه می‌خواهند. وقتی تحت‌فشار برای کم کردن شکنجه می‌گفتم خوب دست‌کم بگویید از من چه می‌خواهید و باید چه بگویم می‌گفتند ما نباید چیزی بگوییم، تو خودت باید اعتراف کنی و همه‌چیز را بگویی. بعدا فهمیدم قدم اول این بود که قبول کنم مایکل هستم بعد خودشان کمک می‌کردند تا نقشی را که آنان در سناریوی خود برای من نوشته بودند در اعترافاتم موبه‌مو بنویسم.
 کجا به این نتیجه رسیدی که دیگر دوام نمی‌آوری و ناچار شدی همکاری کنی و داستان آنان را بپذیری؟تقریبا ۴ ماه شده بود که من در آن زندان بودم و شکنجه می‌شدم. کسی بود که به او دکتر می‌گفتند، مثلا بهیار بود و هرروز پس از شکنجه به سلولم می‌آمد و تنها کارش این بود که برای شکنجه، من را زنده نگه دارد. به من سرم وصل می‌کرد، آمپول می‌زد و به زخم‌ پاهایم کرم می‌زد تا برای شکنجه روز بعد آماده شوم. یک‌بار به من گفت اصلا پزشکی یا پرستاری نخوانده است و تحصیل‌کرده حقوق است و از سر بیکاری شغلش این شده است. این بهیار روزی که من خونریزی شدید داخلی داشتم، برای تیمار کردن به سلولم آمده بود گفت من نمی‌دانم تو چیکار کردی، اصلا نمی‌خواهم چیزی هم بدانم. وظیفه من کارهای درمانی توست و فقط می‌خواهم بهت بگویم وضعیت سلامتیت وخیم است. از من خواست خونی را که دفع می‌کنم توی بطری بریزم تا اندازه بگیرد. این کار را کردم و برگشت گفت با این میزان خونریزی تو دو روز دیگر بیشتر زنده نمی‌مانی. کلیه‌‌هایت در حال از کار افتادن است. این زمانی بود که هم از معده خونریزی داشتم و هم از طریق ادرار و هم خون بالا می‌آوردم. گفت من توصیه می‌کنم هرچه می‌خواهند به آن‌ها بگو. تا ده سال دیگر هم مقاومت کنی، همین داستان است. من دیده‌ام آدم‌ها اینجا زیر شکنجه مرده‌اند، همکاری کن. خودمم احساس می‌کردم دیگر بدنم جواب نمی‌دهد، احساس می‌کردم امروز و فردا مردنی هستم.
بعد دوباره برای بازجویی سراغت آمدند؟ در همان شرایطی که وضعیت سلامتیت به‌شدت بحرانی شده بود؟بله دو شب بعد از صحبت‌های بهیار، من را دوباره به اتاق شکنجه در زیرزمین بردند. من را روی تخت نشاندند. کسی که خودش را «محمدی» معرفی کرد گفت من رییس اداره تعزیرات وزارت اطلاعات هستم. برگه‌ای به من نشان داد که می‌خواست از زیر چشم‌بند ببینم، نتوانستم بخوانم. گفت این حکم اعدام توست، یا همین امشب می‌کشمت یا حرف می‌زنی. کسان دیگری هم در اتاق حضور داشتند که همین محمدی نام گفت این‌ها از راه دور آمده‌اند و نماینده دادستان و قاضی اجرای احکام و کسانی دیگر هستند و امشب آمده‌اند شاهد اجرای حکم تو باشند. جوری این‌ها را دور اتاق نشانده بودند که گویی عمد داشتند که من از زیر چشم‌بند پاهایشان را ببینم. شلوار پارچه‌ای و کفش‌های چرمی به پا داشتند. آنجا بازجوها هم دمپایی به پا داشتند و برای همین معلوم بود این‌ها کاره‌ای هستند و از بیرون زندان آمده‌اند.

محمدی گفت روش این است که یا همین الان حرف می‌زنی یا برابر با مقررات صد ضربه شلاق می‌زنیم. از پا شروع می‌کنیم تا به فرق سرت برسیم، هر جا هم که مُردی که یعنی حکمت اجرا شده است. اگر در حین شلاق خوردن هم بگویی من کرده‌ام و اعتراف می‌کنم، شلاق خوردن متوقف نمی‌شود. اما بین هر صد ضربه، ده ثانیه صبر می‌کنیم و فرصت داری حرف بزنی و اعتراف کنی. اگر اعتراف نکنی باز صد ضربه شلاق می‌خوری و همین‌طور ادامه خواهد داشت تا این‌که اعتراف کنی یا بمیری. لباس‌هایم را درآوردند و من را روی تخت دراز کردند و به آن بستند. داد زدم که آقای مسئول، آقای دادستان من بی‌گناهم. کاری نکرده‌ام. خندیدند و صدایی گفت بله حتما اشتباه گرفته‌ایم …

شروع کردند، از نوک پاهایم شروع کردند و رفتند بالا؛ یکی از رو می‌زد و یکی از زیر می‌زد. من آن شب هشت سری شلاق صدتایی را تونستم با درد شدید و داد زدن، فریاد کشیدن و گریه کردن تاب بیاورم. بعدا قاضی «شهریاری» به من می‌گفت چطور تحمل کردی. اینجا نوشته‌اند ۸۰۰ ضربه شلاق تعزیری. چطور توانستی؟ یکجا احساس کردم روحم از بدنم خارج شد. چند ثانیه خودم را از بیرون دیدم. بی‌هوش شدم. به هوش که آمدم، همان محمدی گفت فقط بگو به اسراییل رفته‌ام تا تمام کنیم. من مرگ را مقابل چشم‌هایم دیدم، روحم را دیدم که از بدنم خارج شد. گفتم چرا باید بی‌گناه بمیرم ... ببخشید من زیاد حالم مساعد نیست … [بغض کرده است، مدتی طولانی مکث می‌کند.]

گفتم فرصتی برای خودم بخرم شاید اتفاقی بیفتد. گفتم اگر بگویم اسراییل رفته‌ام، شکنجه تمام می‌شود؟ محمدی گفت آره، فقط بگو اسراییل رفتی. گفتم بازم کنید تا بگویم. گفت نه همین‌جوری بگو. گفتم نه بازم کنید. گفت قبول اما اگر تکرار کنی بی‌گناهی، دوباره می‌بندمت و می‌کشمت. بازم کردند، نتوانستم بشینم، بلندم کردند، من را نشاندند و گرفتند که نیفتم و بهم آب دادند. گفتم بله من اسراییل رفتم. گفت حالا بگو چطور رفتی اسراییل. گفتم شما گفتید فقط بگویم اسراییل رفتم. گفت نه همین را بگو می‌فرستمت بالا.

نمی‌دانستم بگویم چطور رفته‌ام. همین‌طوری گفتم از دبی رفتم اسراییل. زدند زیر خنده. محمدی گفت از دبی؟ مگر دوبی به اسراییل پرواز دارد؟ راستش را بگو وگرنه دوباره می‌بندمت. گفتم از عراق رفتم. گفت از عراق چطور رفتی؟ گفتم با ماشین. خندید که مگر می‌شود؟ چرت نگو، راستش را بگو. گفتم رفتم ترکیه. گفت داری نزدیک می‌شوی. به خودم فشار آوردم و یادم آمد که قبرس در دریای سیاه هست. تصویر ذهنی داشتم که اسراییل نزدیک قبرس است. گفتم رفتم قبرس و ازآنجا با کشتی رفتم.

تمام شد و من را به سلولم در طبقه بالا برگرداندند. محمدی وارد سلول شد و گفت رو به دوربین مداربسته بگو من افسر ویژه اطلاعاتی موساد هستم، آقایان می‌خواهند از پشت دوربین تو را ببینند. من هم با همان حال خرابی که داشتم به دوربین نگاه کردم و گفتم من مایکل، افسر ویژه اطلاعاتی موساد هستم. گفت بشین. نشستم. گفت تعریف کن چه‌کارهایی کردی؟ گفتم کاری نکردم. گفت مگر می‌خوای بازهم بروی پایین. نمی‌دانستم قضیه چیست و چرا من را گرفته‌اند و نمی‌دانستم باید چه بگویم. گفت حالا مدت طولانی انفرادی بودی، تعزیر شدی و فشار بهت آمده، حالت بهتر شود کم‌کم یادت می‌آید. از انفجار در کارخانه اصفهان شروع می‌کنیم بعد می‌رویم سراغ شهدای هسته‌ای که ترور کردی و بعد هم می‌رویم سراغ انفجار پادگان ملارد. کمک می‌کنم به یاد بیاوری. حالا استراحت کن، کمی حالت بهتر شود. بهیار را صدا زد و گفت دکتر این را برایمان بساز، فردا بهش نیاز داریم. نمی‌دانم بهیار چه آمپول‌هایی به من زد که بی‌هوش شدم.
و به‌این‌ترتیب شکنجه‌ها تمام شد و تو همکار کردی؟ یا با بهتر شدن حالت دوباره مقاومت شروع شد؟ بگذارید اول در مورد غذایی که در آن ۵ ماه به من می‌دادند بگویم تا به این برسم که وضعیت در لحظه اول چگونه تغییر کرد. غذای من در آن مدت پر از مو، خرده آشغال و کثافت بود. انگار غذایم را عمدا می‌ریختند زمین و دوباره جمع می‌کردند و در ظرفم می‌گذاشتند. روزهای اول غذا را نمی‌خوردم. بعد گرسنگی امانم را برید، غذا را در حد امکان با بطری آب‌معدنی می‌شستم و می‌خوردم. می‌گفتند اعتراف کن تا غذای خوب بهت بدیم. ناچار بودم غذا را با همان وضعیت و کیفیت بخورم.

اما فردا صبح اعتراف اولیه در سلول را باز کردند، روی میز بازجویی داخل سوییت شیرینی و آبمیوه و داخل ظرف یک‌بارمصرف غذای رستوران گذاشته بودند. ماهی پلو بود، میز چیده شده بود. رو به دیوار نشستم، کسی داخل آمد و پشت سرم ایستاد و گفت ببین الان حرف زدی چه غذای خوبی برات گرفتیم و آشغال‌ خوردن تمام شد. الان که بریدی هم کار ما را راحت کردی هم کار خودت را. خیلی خوب آموزش دیده بودی، هیچ‌کس نتوانسته ۴ ماه دوام بیاره، دمت گرم واقعا. منتظر بودی هلی‌کوپتر بیاید دنبالت؟ دیدی نیامدند؟ دیدی اسراییل نیامد. منتظر نفوذی بودی؟ ولی کسی اینجا نبود که نجاتت بده، فهمیدی و بریدی. حالا این‌ها را بخور و بعد بشین بنویس چه‌کارهایی کرده‌ای.

مقداری از غذا و آبمیوه را خوردم، حالم کمی بهتر شده بود و فکر می‌کردم می‌توانم دوباره مقاومت کنم. دوباره نشستم نوشتم من بی‌گناه هستم، من پیمانکار ساختمانی هستم و شما من را به‌اشتباه و به‌جای کس دیگری گرفته‌اید. یک ساعت بعد که مشغول نوشتن در صفحه دوم بودم، بازجو برگشت و کاغذها را خواند و پاره کرد و داد زد که مایکل داری با ما لاس می‌زنی؟ دیشب به همه‌چیز اعتراف کردی و همه دیدند. توی دوربین گفتی من مامور اطلاعات موساد هستم الان می‌گویی بی‌گناهم. حالت خوب شده و سرحال شدی. پرتم کرد توی سلول و در را بست.

تا شب خبری نشد. درهایی که باید باز می‌شد خیلی چفت و بند داشت و با سروصدا باز می‌شد و در اولی که باز می‌شد من می‌فهمیدم کسی دارد داخل می‌شود. در سلول هم قفل داشت و وقت باز کردن صدا می‌داد و من متوجه می‌شدم. نمی‌دانم چقدر آرام این کار را کرده بودند که بی‌آنکه من متوجه آمدن کسی شوم در سلول باز شد و چند نفر یک‌باره ریختند سرم و من را زیر رگبار فحش و مشت و لگد گرفتند. به من چشم‌بند زدند و کشان‌کشان بردند زیرزمین و دوباره به تخت بستند. نمی‌دانم چقدر زدند. چون چند بار از حال رفتم و به هوشم آوردند و دوباره شروع می‌کردند بی آن‌که حرفی بزنند. یکی دو ساعت زدند. شنیدم که بهیار گفت بسه دارد می‌میرد. بازم کردند و من را روی تخت نشاندند و به من آب دادند. سرحال‌تر شدم. دوباره حس مرگ بهم دست داد.

آقای محمدی گفت تو حالت خوب شد و رفتی این حرف‌ها را زدی؟ امشب یا از اینجا زنده بیرون نمی‌روی یا می‌نشینی می‌نویسی. گفت رفتی اسراییل؟ گفتم بله رفتم. گفت چطور یهودی شدی؟ گفتم دوست‌دختری داشتم یهودی بود به خانه‌اش رفت‌وآمد داشتم با پدرش آشنا شدم، پدرش من را با موساد آشنا کرد و مهمانی می‌رفتیم. داستان‌سرایی می‌کردم تا بگذرد. گفتم همان‌جا من را یهودی کردند. من آن زمان نمی‌دانستم در یهودیت دین از مادر منتقل می‌شود. گفت داستان قشنگیه و دستور داد من را بالا ببرند. همه بدنم می‌لرزید، وضعم خراب بود، تیک داشتم. گفت می‌بریمت بالا ولی اگر چرت‌وپرت بگویی دوباره برمی‌گردی پایین. من را بردند بالا و در سوییت روی صندلی نشستم و درباره اسراییل رفتن و یهودی شدن من صحبت کردیم. تمام که شد من را داخل سلولم فرستادند.
 و صبح روز بعد دوباره همان داستان تکرار شد یا روش تغییر کرد؟ فردای آن روز هم روش تغییر کرد و هم بازجو. دوباره من را آوردند بیرون و در سوییت رو به دیوار نشاندند. بازجویی آمد پشت‌سر من روی صندلی نشست و پاهایش را دراز کرد گذاشت کنار سرم من و با پاهایش می‌زد به گوش‌هایم. یک ربع در سکوت به این شکل گذشت. گفت: «ما که می‌دانیم تو افسر موساد هستی و مقام بالایی داری و آموزش‌های مختلف مثل جاسوسی دیدی و برای همین تحمل کردی. تحقیق کردیم فهمیدیم مقامت هم خیلی بالاست. برای همین من را فرستادند برای بازجویی از تو. تو زندگی ما هستی، نمی‌توانی در بروی، معامله‌ نمی‌توانی بکنی، زندانی ما هستی و اینجا هم همه‌چیز یک‌طرفه است، قانون بین‌المللی حاکم نیست و به وکیل هم دسترسی نداری و خودت هم می‌دانی هرچه را من بگویم باید انجام بدهی. اگر با ما کنار آمدی که باهات کنار می‌آییم در غیر این صورت روش‌های خودمان را داریم.»

این بازجو طوری برخورد می‌کرد که انگار با یک افسر رسمی موساد صحبت می‌کند. گفتم ۵ دقیقه به من فرصت می‌دهید؟ گفت اگر می‌خواهی چرت‌وپرت بگویی نه. گفتم دو دقیقه به من فرصت بدهید بعدش هرچه از من خواستید را من انجام می‌دهم. چند بار التماس کردم فقط یک دقیقه یک‌چیزی بگویم. گفت باشه ولی می‌دانم چرت‌وپرت می‌گویی. گفتم حاج‌آقا شما بازجوی من هستید ولی من بی‌گناهم.

تا گفتم بی‌گناهم با همان پایش کوبید توی سر من و بلند شد و این بار کوبید توی صورتم که گوشه چشمم شکست و باد کرد که هنوز اثرش هست. داد زد که دیگر نبینم همچین حرفی بزنی که بی‌گناهم! قرار شد با ما همکاری کنی. محمدی کمی بعد آمد و گفت چون تو بریدی و اعتراف کردی از بخش تعزیرات آمدی بیرون و این آقا هم بازجوی شماست. اگه همکاری کردی کارت جلو می‌رود وگرنه دوباره به بخش ما تحویلت می‌دهند و ما می‌دانیم با جنس مرجوعی چگونه رفتار کنیم. محمدی رفت و بازجویی من شروع شد. من واقعا شکستم. بعد از ۵ ماه بازداشت قبول کردم برای زنده ماندن باید به هر آنچه می‌خواهند اعتراف کنم.
و ازاینجا به بعد تو بر اساس همان سناریویی که آن‌ها نوشته بودند شروع به اعتراف کردن کردی یا خودت بر اساس جرایمی که به تو نسبت می‌دادند سناریویی در ذهنت می‌نوشتی و روی کاغذ می‌آوردی؟بازجو گفت تمام اقداماتی که علیه جمهوری اسلامی انجام دادی را بنویس. من اصلا نمی‌دانستم چه باید بنویسم، برگه سفید بود. گفت نمی‌خواهم فشار بیاورم. گفتم نمی‌دانم چه بنویسم. گفت این‌همه ترور کردی، این‌همه سال توی ایران فعالیت می‌کردی، چطور نمی‌دانی؟ دو سه ساعت طول کشید، آرام صحبت می‌کرد. در این مرحله شکنجه‌ای در کار نبود. گفت نور و خون بهت نرسیده است، تحت‌فشار بودی، بهت فرصت می‌دهم فکر کنی. یک نگهبان آنجا بود و او رفت. وقتی برگشت و دید برگه سفید است، عصبانی شد و فحش داد و دوباره زد توی صورتم. گفت عنوان عملیاتی که انجام دادی را بنویس. گفتم من به کله‌‌ام ضربه و میله خورده و یادم رفته است. سرم ضربه خورده بود و باد کرده بود، گفتم ببین ضربه خورده است، حافظه‌ام آسیب دیده است. گفت عناوین را بنویس: انفجار در کارخانه هسته‌ای اصفهان. بعدتر به این عنوان موارد دیگر هم اضافه شد: ترور دانشمندان هسته‌ای، انفجار ملارد.

اما جرایم من به همین سه مورد هم‌پرونده‌ای‌هایم ختم نشد. آن‌ها «یک افسر موساد» را گرفته بودند که باید تمام آنچه را در آن سی‌وچند سال پس از انقلاب رخ داده بود گردنش بیندازند. گاهی یادشان می‌رفت من افسر اسراییلی هم که باشم سن مشخصی دارم و سنم اجازه نمی‌دهد همه ترورها و انفجارهای پس از انقلاب مسئولیت داشته باشم. گفتند در انفجار حزب جمهوری اسلامی بچه بودی اما کیف حاوی بمب را تو به دستور پدرت در محل گذاشتی. گفتند «صیاد شیرازی» را تو ترور کرده‌ای، برای ترور سید «علی خامنه‌ای» برنامه داشته‌ای اما ناکام مانده‌ای. «ندا آقاسلطان» را تو کشته‌ای. ترور «عماد مغنیه» در سوریه، ترور پسر امام‌جمعه مریوان، انفجار در سکوی نفتی خلیج‌فارس، انفجار در مسجد شیراز، انفجار حرم امام رضا و خیلی موارد دیگر. همه را همان‌طور که خواسته بودند گردن گرفتم، برایش داستان نوشتم و امضا کردم. ۳۶ مورد بود.

افشای هویت شهروند فرانسوی بازداشت شده همراه فریبا عادلخواه برای نخستین‌بار


افشای هویت شهروند فرانسوی بازداشت شده همراه فریبا عادلخواه برای نخستین‌بار

افشای هویت شهروند فرانسوی بازداشت شده همراه فریبا عادلخواه برای نخستین‌بار
روز ۲۰ تیرماه ۱۳۹۸، «آمدنیوز» در خبری از دستور محرمانه «حسین طائب، رئیس سازمان اطلاعات سپاه» به معاونت ضد جاسوسی این سازمان برای تشدید فعالیت‌های این واحد و گروگان‌گیری از اتباع خارجی با اتهام «جاسوسی» خبر داد و به گزارش منابع آگاه خود نوشت: دکتر «فریبا عادل‌خواه»، پژوهشگر بنیاد مطالعات علوم سیاسی پاریس ۳۳ روز قبل (حدودا در تاریخ ۱۷ خردادماه ۱۳۹۸/ ۷ ژوئن ۲۰۱۹) پس از مراجعت به ایران با دوست فرانسوی‌اش، در منزل خود تحت بازداشت سازمان اطلاعات سپاه قرار گرفته است.»
سه روز پس از انتشار این خبر، «علی ربیعی» سخنگوی دولت در نشستی با اهالی رسانه، این خبر را تأیید کرد و گفت: «نمی‌دانم چه کسی وی را بازداشت کرده است.» هم‌چنین وزارت امور خارجه فرانسه نیز در نشست خبری روز ۲۴ تیرماه، ضمن تایید بازداشت این پژوهشگر دوتابعیتی، از مقام‌های جمهوری اسلامی خواست که درباره این بازداشت توضیح داده و بلافاصله دسترسی کنسولی خانم عادل‌خواه را فراهم کنند.
از دیگر سو، وزارت امور خارجه فرانسه و جمهوری اسلامی، هیچ سخنی از فرد فرانسوی بازداشت شده همراه «فریبا عادلخواه» سخنی به میان نیاوردند و هویت این فرد تا کنون مخفی مانده است. تلاش‌های سه ماهه‌ی «آمدنیوز» نیز تا امروز برای کشف هویت این فرد بی‌نتیجه مانده بود تا این‌که یکی از منابع خبری این رسانه اعلام کرد که فرد بازداشت شده به همراه «فریبا عادلخواه» شهروند دو تابعیتی ایرانی - فرانسوی، «رونالد مارشال» (Roland Marchal) شهروند فرانسوی است. 
آقای «مارشال» که به همراه «فریبا عادلخواه» توسط سازمان اطلاعات سپاه (ساس) بازداشت شده، هم‌اکنون در زندان انفرادی بند دو الف سپاه پاسداران به سر می‌برد. 
بر اساس گزارش منابع خبری «آمدنیوز»، آقای «مارشال» متخصص اقتصاد و جنگ در کشورهای جنوب صحرای آفریقا خصوصا کشور سودان بوده است. 
«آمدنیوز» توانسته تصویری از خانم «فریبا عادلخواه» و «رونالد مارشال» به دست بیاورد که این تصویر برای نخستین‌بار در این رسانه منتشر می‌شو

درخواست آلمان از سازمان ملل برای تشکیل دادگاه ادیان

درخواست آلمان از سازمان ملل برای تشکیل دادگاه ادیان

سه شنبه ۰۹-۰۷-۱۳۹۸
مأمور دولت آلمان فدرال در حوزه آزادی دینی، از سازمان ملل متحد خواست تا دادگاهی برای رسیدگی به آزار و اذیت پیروان ادیان تشکیل دهد.
«محبت نیوز»- مارکوس گروبل که یکی از نمایندگان حزب دموکرات مسیحی آلمان در پارلمان این کشور است، سال گذشته به عنوان مأمور دولت آلمان برای آزادی دینی انتخاب شد. به گفته او پیروان ادیان در سراسر جهان مورد آزار و اذیت گروه‌های افراطی قرار می‌گیرند.
مارکوس گروبل با اشاره به کشتار مسلمانان میانمار و آزار و اذیت مسیحیان، ایزدی‌ها و سایر گروه‌های مذهبی از سوی داعش در عراق و سوریه، گفت: «سازمان ملل متحد باید دادگاهی تشکیل دهد که پرونده‌های مربوط به آزار و اذیت پیروان ادیان در آن رسیدگی شود.»
به گفته او، پیروان ادیان مختلف اغلب به بهانه خشونت و ترور گروه‌های افراطی، مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند. گروبل گفت:«این در حالی است که ادیان الهی در ایجاد صلح جهانی نقش مهمی ایفا می‌کنند.» وی همچنین به نظریه اصلی هانس كونگ، کارشناس حوزه الهیات كاتوليك اشاره کرد. کونگ معتقد است صلح جهانی بدون صلح دینی ممکن‌ نیست. گروبل با تأکید بر سخنان کونگ افزود: «بدون آزادی مذهبی، صلح میان پیروان ادیان در جامعه ایجاد نمی‌شود. آزادی مذهبی در واقع پایه و اساس صلح در جامعه اروپا است.»
او گفت: «آزادی مذهبی سبب می‌شود که پیروان ادیان مختلف درباره حقیقت وجود خدا و ارزش‌های اخلاقی در جهان با یکدیگر به گفت‌وگو بپردازند و شرایط بهتری برای زندگی همه انسان‌ها به وجود خواهد آمد.»
به گفته او این امر موجب تبادل افکار میان پیروان ادیان می‌شود و هیچ‌چیز به اندازه این گفت‌وگو‌ها نمی‌تواند به صلح در جهان کمک کند.

söndag 29 september 2019

روزهای تلخ برادران لاریجانی در میدان سیداسماعیل

روزهای تلخ برادران لاریجانی در میدان سیداسماعیل

ایندیپندنت فارسی :روزگار چندان بر وفق مراد برادران لاریجانی نمی‌گردد. خانواده لاریجانی که تا چند ماه پیش قدرتمند‌ترین خانواده در ساختار قدرت جمهوری اسلامی بودند اکنون هدف حملات متحدان سیاسی‌شان قرار گرفته‌اند. تا چند ماه پیش، از پنج  پسر میرزا هاشم آملی، علی، پسر سوم، رییس قوه قانون‌گذاری ایران بود و صادق، پسر چهارم، رییس قوه قضاییه. محمدجواد، پسر اول خانواده هم معاون بین‌الملل برادر کوچکترش در دستگاه قضایی بود. باقر، پسر پنجم، هم معاون آموزشی وزارت بهداشت است. فاضل، پسر دوم خانواده نیز تا چند هفته پیش رییس دانشگاه  آزاد آمل بود که به افتخار پدرشان واحد آیت‌الله آملی نامیده می‌شود.

انتقادات از برادران لاریجانی رخداد جدیدی نیست. در زمان دولت اصلاحات که علی لاریجانی در مسند ریاست صدا وسیما نشسته بود و جواد لاریجانی تئوریسین ضداصلاحات جناح راست بود، این خانواده محبوب جناح راست آن زمان و مغضوب اصلاح‌طلبان بودند. ارادت اصولگرایان به خانواده لاریجانی آن‌چنان گسترده بود که در پایان دولت خاتمی، یکی از گزینه‌های اصلی این جناح برای پست ریاست‌جمهوری علی لاریجانی بود. ناکامی لاریجانی و انتخاب احمدی‌نژاد، او را به قوه مقننه کشاند. شیخ صادق برادر چهارم هم مورد توجه علی خامنه‌ای قرار گرفت و پس از اتمام دوره ریاست محمود هاشمی شاهرودی در قوه قضاییه، این مسند مهم به او که چهره‌ای گمنام بود سپرده شد.

همه چیز تا یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۹ خوب پیش می‌رفت. دو قوه از سه قوه در اختیار برادران لاریجانی بود و سه برادر دیگر هم سمت‌های مهمی در وزارت بهداشت، دانشگاه و قوه قضاییه داشتند. اما در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ و در جریان رسیدگی به استیضاح وزیر کار احمدی‌نژاد، در حالی که علی لاریجانی بر صندلی ریاست مجلس تکیه زده بود، احمدی‌نژاد درخواست کرد تا فیلمی از جلسه فاضل لاریجانی با سعید مرتضوی، رییس وقت سازمان تامین اجتماعی پخش شود. در این فیلم، برادر بزرگ رییس مجلس و رییس قوه قضاییه پیشنهاد دریافت رشوه در مقابل حل مشکل بابک زنجانی در خرید شرکت‌های سازمان تامین اجتماعی را مطرح می‌کرد.

هرچند انتشار این فیلم و حواشی پس از آن تا سال‌ها بعد تغییری در جایگاه این برادران ایجاد نکرد و حتی پرونده فساد فاضل لاریجانی نیز هیچ‌‌گاه به نتیجه نرسید ولی برادران لاریجانی به ناگاه موقعیتی متزلزل پیدا کردند و ۹ سال طول کشید تا اصولگرایان بر حذف لاریجانی‌ها از قدرت به اجماع برسند. تغییر زودتر از موعد صادق لاریجانی از ریاست قوه قضاییه از سوی رهبر ایران سبب شد تا به ناگاه حجم انبوهی از حملات و اتهامات مالی و سیاسی به سمت لاریجانی‌ها روانه شود. جریان این حملات نه از سوی اصلاح طلبان و یا حتی طیف احمدی‌نژادی‌ها که از سوی کسانی هدایت می‌شود که شرکای سیاسی برادران لاریجانی و از نزدیکان رهبر ایران هستند.

دستگیری معاون دفتر شیخ صادق به اتهام فساد مالی، برکناری فاضل از دانشگاه آزاد آمل، تمسخر شیخ صادق در صدا و سیما، حمله محمد یزدی به صادق لاریجانی و اتهام ساخت حوزه علمیه لوکس و حمایت از مفسدان اقتصادی همه در ۴ ماه گذشته رخ داده است. در آخرین مورد از حملات به لاریجانی‌ها، رسیدگی به طرح تشکیل وزارت تجارت و بازرگانی در مجلس شورای اسلامی بهانه‌ای شد تا علی و صادق لاریجانی هدف حملات کلامی جریان اصولگرایی قرار بگیرند. نصرالله پژمانفر، نماینده مشهد و از اعضای جبهه پایداری که بر سر نحوه تصویب این طرح وارد مجادله با علی لاریجانی شده بود و با دیکتاتور خواندن او  گفت: «برادر شما ۱۰ سال رئیس قوه قضائیه بود، ضمن اینکه شما ۱۲ سال است که رئیس مجلس هستید. این در حالی است که در میدان سید اسماعیل می‌گویند بین دیدگاه شما و آقای روحانی تفاوتی وجود ندارد. اگر اجازه می‌دادید در این مجلس حرف‌هایی را بگوییم، مردم برای بیان اعتراضات خود به خیابان‌ها نمی‌آمدند و وقتی مردم نتوانند حرف‌شان را از طریق نماینده‌شان در مجلس بزنند در خیابان‌ها جمع می‌شوند.»

گرچه مجادله کلامی در مجلس امری عادی است و علی لاریجانی نیز عموما این مجادلات را با خونسردی پاسخ می‌دهد ولی سخنان علی لاریجانی در پاسخ به حملات این نماینده اصولگرای مجلس نه مانند همیشه که شبیه به سخنانش خطاب به احمدی‌نژاد در ۱۵ بهمن ۱۳۸۹ بود. او که در چندماه گذشته و در جریان حملات تند حامیان رهبر ایران به صادق لاریجانی سیاست سکوت را در پیش گرفته بود این موضوع را بهانه‌ای کرد تا نارضایتی خود را از وضع این روزهای سیاست در ایران ابراز کند: «همه تریبون‌ها دستتان است. هر چه خواستید به همه می‌گویید کسی هم چیزی به شما نمی‌گوید که این مملکت این طور شده است. ۴ نفر این طور حرف می‌زنند و بقیه تسلیم می‌شوند، ما چیزی به شما نمی‌گوییم ولی شما هر چه دلتان خواست گفتید.»

رخدادهای چندماه گذشته در صحنه سیاست ایران برادران لاریجانی را به ناگاه از هسته قدرت به حاشیه رانده است. گرچه هنوز یک برادر رییس مجلس است و برادر دیگر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، ولی لاریجانی‌ها آن‌قدر تجربه سیاسی دارند که بدانند دیگر محبوب علی خامنه‌ای نیستند و باید منتظر افول تدریجی‌شان در صحنه قدرت ایران باشند.
+35
رأی دهید
-1

گزارشی تکان دهنده از زمین‌خواری‌ها: فقط در سال ۹۵، «۲/۵ برابر وسعت قطر و بحرین در ایران زمین خواری کشف شده»

گزارشی تکان دهنده از زمین‌خواری‌ها: فقط در سال ۹۵، «۲/۵ برابر وسعت قطر و بحرین در ایران زمین خواری کشف شده»

گزارشی تکان دهنده از زمین‌خواری‌ها: فقط در سال ۹۵، «۲/۵ برابر وسعت قطر و بحرین در ایران زمین خواری کشف شده، به غیر از مواردی که کشف نشده...»
+12
رأی دهید
-0

“یوسف ندرخانی” از دگراندیشان مسیحی غیرتثلیثی در اوین دست به اعتصاب غذا زد

“یوسف ندرخانی” از دگراندیشان مسیحی غیرتثلیثی در اوین دست به اعتصاب غذا زد

شنبه ۰۶-۰۷-۱۳۹۸
اعتصاب غذای این زندانی در اعتراض به وضعیت تعلیقی تحصیل فرزندانش و امتناع مدارس از ثبت نام این دانش آموزان در آستانه سال تحصیلی جدید صورت گرفته است.
«محبت نیوز»- یوسف ندرخانی دگراندیش مسیحی غیرتثلیثی که در اوین زندانی است، از روز دوشنبه اول مهرماه سالجاری دست به اعتصاب غذا زده است.
سایت مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران روز شنبه ۷ مهرماه، با اعلام این خبر نوشت: «اعتصاب غذای این زندانی در اعتراض به وضعیت تعلیقی تحصیل فرزندانش و امتناع مدارس از ثبت نام این دانش آموزان در آستانه سال تحصیلی جدید صورت گرفته است.»
یک منبع مطلع در این خصوص به هرانا می‌‌گوید، «یوسف ندرخانی صاحب سه فرزند (پسر) ۱۵، ۱۶ و ۱۷ ساله هستند. فرزندان وی با توجه به گرایش خانوادگی به مسیحیت از شرکت در کلاس‌های دینی و قرآن در مدرسه امتناع کرده بودند و برای این دو درس نمره‌ای برای آن‌ها منظور نشده و با وجود حضور مرتب در سایر کلاس‌‌ها از مقطع نهم به بالا، برای این دانش آموزان کارنامه قبولی صادر نشده است. البته برخی مدارس، بطور موقت فرزندان آقای ندرخانی را به عنوان مهمان، تا زمان تعیین نتیجه و رای دادگاه در مورد این پرونده، پذیرفته‌اند.»
این منبع مطلع در ادامه گفته: «به همین جهت ندرخانی از ابتدای مهرماه برای اعتراض به وضعیت تعلیقی تحصیل فرزندانش دست به اعتصاب غذا زده و اعلام کرده است تا زمان رفع ممانعت های پیش روی فرزندانش برای ادامه تحصیل، به اعتصاب غذا ادامه خواهد داد.»
پیش از این نیز در سال ۹۶ از ثبت نام فرزندان ندرخانی در مدارس ممانعت به عمل آمده بود.
این زندانی دگر اندیش ۳۱ تیرماه ۹۷، در شهر رشت بازداشت و برای اجرای حکم، به زندان «گیل» رشت منتقل شد و یک روز بعد جهت اجرای حکم ۱۰ سال حبس به زندان اوین در تهران منتقل شد.
او سال ۹۶ در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق ترویج مسیحیت به ۱۰ سال حبس تعزیری و ۲ سال تبعید به شهرستان نیک شهر محکوم شد.
یوسف ندرخانی از اعضای گروهی موسوم به «کلیسای ایران» است که پیش از این نیز در سال ۱۳۸۸ در رشت به جرم ارتداد بازداشت و به اعدام محکوم شده بود که پس از دو سال با رای دیوان عالی کشور حکم اعدام وی لغو و پس از تحمل حدود ۳ سال حبس از زندان آزاد شد.

lördag 28 september 2019

توضیحات تکمیلی درباره ممنوعیت ورود مقامات رژیم ایران و بستگان آنها به آمریکا

توضیحات تکمیلی درباره ممنوعیت ورود مقامات رژیم ایران و بستگان آنها به آمریکا

 وزیر خارجه آمریکا و نماینده ویژه ایالات متحده در امور ایران در دو کنفرانس خبری جداگانه درباره فرمان اجرایی پرزیدنت ترامپ سخنرانی کردند.صدای آمریکا :مایک پمپئو، وزیر خارجه ایالات متحده، و برایان هوک، نماینده وزارت خارجه آمریکا در امور ایران، روز پنجشنبه در دو نشست خبری جداگانه، به ارائه توضیحات تکمیلی درباره فرمان اجرایی پرزیدنت ترامپ برای محدود کردن ویزای مقام‌های ارشد ایران و خانواده‌های آنها به ایالات متحده پرداختند.

آقای پمپئو روز پنجشنبه ۴ مهر در یک نشست خبری در نیویورک گفت که مقام‌های سرشناس رژیم ایران چهل سال است شعار «مرگ بر آمریکا» سر می‌دهند، اما برای زندگی به آمریکا می‌روند؛ دیگر این اتفاق نخواهد افتاد. وی افزود که بسیاری از ایرانیان با این نفاق و دورویی مخالف بودند و پرزیدنت ترامپ دیروز برای پایان دادن به این شرایط اقدام کرد.

وزیر خارجه آمریکا همچنین در یک بیانیه با اشاره به فرمان روز گذشته پرزیدنت ترامپ برای محدود کردن ویزای مقام‌های ارشد ایران و خانواده‌های آنها به ایالات متحده گفت که با اجرای این فرمان، مقام‌های جمهوری اسلامی دیگر نمی‌توانند در حالی که مردم ایران از فساد و سوءمدیریت آنها در رنج هستند از مزایای یک جامعه آزاد بهره‌مند شوند.

مایک پمپئو در این بیانیه می‌گوید که مقام‌های ایرانی و خانواده آنها سال‌ها در سکوت از آزادی و رفاه موجود در ایالات متحده، از جمله فرصت‌های فوق‌العاده آموزشی، شغلی، سرگرمی، و فرهنگی، استفاده کرده‌اند؛ اما مقام‌های ارشد تحت شمول فرمان اجرایی پرزیدنت ترامپ و اعضای درجه یک خانواده‌های آنها دیگر اجازه ورود به آمریکا را نخواهند داشت.

وی در ادامه، با بیان این که حکومت ایران درصدر حامیان دولتی تروریسم در جهان بوده و دست به اقدامات بی‌ثبات کننده در خلیج فارس و حمله به تاسیسات نفتی و کشتیرانی در منطقه کرده است، تاکید کرد که حمایت جمهوری اسلامی از حوثی‌ها در یمن و شبه‌نظامیان شیعه در عراق و سوریه، به بی‌ثباتی در منطقه و بحران انسانی در این کشورها دامن می‌زند.
فرمان پرزیدنت ترامپ برای محدودیت ورود مقامات جمهوری اسلامی و بستگان آنها به آمریکا
دونالد ترامپ رئیس جمهوری ایالات متحده روز چهارشنبه سوم مهر ماه با صدور یک فرمان اجرایی مجوز ورود مقام‌های ارشد حکومت جمهوری اسلامی ایران و اعضای درجه اول خانواده آنها را به ایالات متحده محدود یا تعلیق کرد.

پرزیدنت ترامپ گفت طبق اختیاراتی که قانون اساسی و دیگر قوانین ایالات متحده به من تفویض کرده، و با توجه به این که دریافته‌ام مجوز ورود بدون محدودیت مهاجرتی یا غیرمهاجرتی مقام‌های جمهوری اسلامی و اعضای درجه یک خانواده‌های آنها برای ایالات متحده زیان‌بار است، از این رو، بدینوسیله فرمان تعلیق یا محدودیت مجوز ورود این افراد را صادر می‌کنم.

مجوز ورود ایرانی‌هایی که طبق این فرمان محدود یا تعلیق می‌شود عبارتند از: مقام‌های ارشد حکومت ایران، اعضای درجه یک خانواده‌های آنها، اعضای هیئت‌های نمایندگی ایران، که وزیر خارجه ایالات متحده مسئول شناسایی آنها بوده و می‌تواند طبق این فرمان با مشورت وزارت امنیت داخلی اقدام کند.

رئیس جمهوری آمریکا در ادامه خاطر نشان کرده است آنهایی که اقامت قانونی دائم ایالات متحده، یا از قبل پناهندگی دریافت کرده‌اند، مشمول این فرمان نخواهند شد.
اقدامی به نمایندگی از مردم ایران علیه مقامات رژیم
برایان هوک نماینده ایالات متحده در امور ایران نیز روز پنجشنبه در مرکز رسانه های خارجی در شهر نیویورک با خبرنگاران درباره تصمیم پرزیدنت ترامپ برای ممانعت از ورود مقامات ارشد رژیم ایران و بستگان آنها سخن گفت. او گفت که این اقدام دولت پرزیدنت ترامپ در جهت حمایت از مردم ایران است و به نمایندگی از مردم ایران انجام شده است.

چرخی که دیگر نمی‌چرخد


چرخی که دیگر نمی‌چرخد

نویسنده : روح‌الله زم

چرخی که دیگر نمی‌چرخد
این روزها حال برادران لاریجانی اصلا خوب نیست. بی‌شک خانواده‌ لاریجانی از نیروهای اصلی مدیریتی نظام بوده‌اند و در تمام تصمیمات کلان کشور صاحب‌نظر، اما آنان دیگر هیچ جایگاهی در بیت رهبری و نزد «علی خامنه‌ای» ندارند. ایام بر وفق مُراد خانواده «لاریجانی» نمی‌گذرد. «لاریجانی‌ها» در روزگاری نزدیک، جزو قدرتمندترین خانواده‌ها در ایران بودند، به هیچ ارگان و نهادی پاسخ‌گو نبوده و تمامی کشور را «ملک طلق» خود می‌پنداشتند و رقیب جدی برای «علی خامنه‌ای و فرزندانش» برای این مالکیت بودند! اما اکنون هر شخصی به راحتی آن‌ها را نقد یا مورد حمله قرار می‌دهد. 
تا مدتی قبل پنج پسر «میرزا هاشم آملی» همگی مسئولیت‌های مهمی در نظام داشتند. بسیاری از «سابقون انقلاب» معتقدند «میرزا هاشم» اصلا انقلابی نبود و پیشینه‌ی یهودی‌الاصل داشت، در هیچ زمانی با ٍآقای خمینی هم‌سو نبود و هیچ اعتقادی هم به او نداشت. این دو هیچ‌گاه هم رابطه‌ی خوبی با هم نداشتند. اما بعد از درگذشت «سیدروح‌الله خمینی» تنها یک چیز به نفع فرزندان «میرزاهاشم آملی» گذشت؛ «چرخ زمان». 
تا چندی قبل، «شیخ صادق لاریجانی» خود را جانشین به حق «علی خامنه‌ای» می‌دانست و «علی خامنه‌ای» هم به واقع او را دوست می‌داشت. «شیخ صادق» در بیشتر چهارشنبه‌ها با رهبر ملاقات‌های خصوصی داشت و حتی «مجتبی» هم به آن ملاقات‌ها راهی نداشت. برخی معتقدند زمانی‌که در ۱۵ بهمن‌ماه ۱۳۹۱ و در میانه‌ی استیضاح «شیخ‌الاسلامی» وزیر کار دولت احمدی‌نژاد، فیلم رشوه‌گیری «فاضل لاریجانی» از «سعید مرتضوی» در صحن علنی مجلس پخش شد، احمدی‌نژاد با بیت رهبری هماهنگی‌های لازم را کرده بود. پخش آن فیلم موج و تفکر جدیدی را در میان اصولگرایان به وجود آورد و پله‌ی نخستین افول خانواده لاریجانی را بنا نهاد. به راستی مگر می‌توان باور کرد «نورچشمی رهبر» بدون «اذن رهبر» کاری را انجام دهد؟ آن هم زمانی‌که نیمی از ارکان قدرتمند نظام، تحت مدیریت خانواده لاریجانی بود؟ 
نگارنده از زمان تأسیس رسانه‌ی «آمدنیوز» و پیش از آن در «سحام‌نیوز» همیشه نیم نگاهی به پرونده‌ی مفاسد خانواده لاریجانی، زمین‌خواری‌ها، سرمایه‌ی عظیم آن‌ها در استرالیا، ۶۳ حساب بانکی شخصی رئیس قوه قضائیه، پرونده تجاوز جنسی «سعید طوسی» قاری مشهور قرآن، پرونده مفاسد فاضل لاریجانی، پرونده جاسوسی زهرا لاریجانی برای انگلستان، پرونده تابعیت دوم علی لاریجانی در کانادا و بسیاری از پرونده‌های ریز و درشت مرتبط با این خانواده داشته است. هر چند «محمود احمدی‌نژاد» نیز بعد از طرح برخی از این پرونده‌ها، زبان از کام گشود و درباره‌ی آن‌ها سخنان تند و گزنده‌ای را در فضای سیاسی کشور مطرح کرد، اما همه‌ی این‌ها هیچ زمان تأثیری در وضعیت سیاسی خانواده‌ی لاریجانی نگذاشت و جایگاه آنان را متزلزل نکرد. به طوری‌که «فاضل لاریجانی» حتی برای یک‌بار هم که شده، برای مفاسدش بازجویی نشد و مورد مؤاخذه قرار نگرفت، زیرا هیچ نهادی جرأت طرح سؤال از خانواده‌ی لاریجانی را نداشت. 
طرح این سؤالات، فعالیت بر پرونده‌های متعدد و سنگین خانواده لاریجانی و افشای این مفاسد برای نگارنده هزینه‌ی بسیار گرانی داشت. این روزها شاهدیم که برای ادعای بازداشت برادر یک فعال مدنی مقیم آمریکا چه اخباری در رسانه‌های اصلی منتشر شده، چند ساعت در تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارج از کشور به آن برنامه اختصاص داده شده و چه شخصیت‌ها و نهادهایی هم‌چون شیرین عبادی، رضا پهلوی، عفو بین‌الملل و... به حق درباره‌ی این گروگان‌گیری موضع گرفته‌اند، اما در سال‌های ۹۶ و ۹۷، که پنج تن از اعضای خانواده‌ی اینجانب از جمله یک برادر، سه خواهر، یک شوهر خواهر و یک دختر عمه به طور بی‌گناه برای افشای مفاسد رئیس وقت قوه قضائیه، هر کدام دست‌کم هفت ماه در زندان‌های انفرادی بند ۲۴۱ قوه قضائیه زندانی و تحت شکنجه قرار گرفتند، به طوری‌که پس از آزادی‌شان ماه‌ها تحت درمان روانشناس و روانپزشک قرار داشتند، این آقایان، رسانه‌ها و نهادها کجا بودند و چرا چشمان خود را بر روی این گروگان‌گیری بستند؟ چرا ککی از آن‌ها نگزید؟ پاسخ شاید روشن باشد و فضای فرقه‌ای حاکم در میان عده‌ای را که خواهان گذار از «فرقه حاکم» هستند را به نمایش بگذارد؛ زیرا نگارنده هیچ‌گاه عضو تیم و باندی نبود و بدون باندبازی، تنها برای رهایی مردم کشورش از شر دیکتاتوری حاکم خالصانه تلاش کرد و تنها یک سرمایه را در زندگی برای خود اندوخته داشت؛ «اعتماد و محبت مردم.»
باری! «چرخ زمان» که پس از مرگ «سیدروح‌الله خمینی» تا سه دهه به نفع خانواده‌ی لاریجانی چرخیده بود، به ناگاه پس از سی‌سال روند معکوس به خود گرفت. هشت سال از پخش فیلم فساد گسترده‌ی خانواده لاریجانی در مجلس توسط «احمدی‌نژاد» گذشت و چندین بحران اجتماعی با افشای مفاسد خانواده‌ی لاریجانی توسط «آمدنیوز» و «روح‌الله زم» در کشور ایجاد شد تا اصولگرایان و «علی خامنه‌ای» متوجه «عمق فاجعه» شوند و شهامت یابند که به حذف این خانواده از قدرت فکر کنند! زمانی‌که در برنامه‌ی «بیان»، #حلقه_نارمک را فاش کردم، برخی که جزایر قدرت در ایران را نمی‌شناختند، آن را توهم دانستند اما همان زمان از جدایی زودهنگام «صادق لاریجانی» از قوه قضائیه و انتصاب او به «صندلی مرگ» مجمع تشخیص مصلحت خبر دادم. کمتر کسی باور می‌کرد این اتفاق بیفتد اما حالا «اکبر طبری» مدتی است بازداشت شده و روند برخورد با مفاسد خانواده لاریجانی وارد فاز جدیدی شده است. هر چند «صادق لاریجانی» با ارسال فیلم مستند دو ساعته از مفاسد کلان خانواده رهبر، فعلا سد بزرگی در برابر این برخورد ایجاد کرده و حملات جیره‌خواران رهبر به خود را خوابانده، اما اخبار دالان‌های قدرت، از ترک خوردن این سد حکایت دارد. «فاضل لاریجانی» که مدت طولانی، هیچ نهاد امنیتی حتی شهامت پرسیدن یک سؤال ساده را هم از او نداشت، مدتی قبل بازداشت شده و متعاقب آن، از ریاست واحد دانشگاهی «آملی لاریجانی» دانشگاه آزاد برکنار و تعدادی از کارمندان اداری او هم تحت بازجویی قرار گرفته‌اند. در کم‌سابقه‌ترین اقدام پس از تاریخ انقلاب و پس از سابقه‌ی فحاشی و شعار دادن ولایت‌معاشان در سال‌های کودتای ۸۸ علیه هاشمی رفسنجانی و پخش آن از صداوسیمای میلی، حالا «شیخ صادق لاریجانی» جانشین، دشمن اصلی، و طراح مرگ او، از همان صداوسیما مورد حمله‌ی بی‌سابقه‌ی عناصر وابسته به رهبر قرار گرفته تا «شیخ صادق» مفهوم «چرخ گردون» را بیش از پیش درک کند و زمزمه‌ی «لاجرم آن‌کس که بالاتر نشست، استخوانش سخت‌تر خواهد شکست» را، با خود نجوا کند. از سوی دیگر «علی لاریجانی» توسط فردی یک لاقبا، شپش در ریش و استخوان به دندان چون «نصرالله پژمانفر» مورد حمله‌ی لفظی در صحن علنی مجلس قرار گرفته و «دیکتاتور» خوانده شده تا «علی آقا»، خاطره‌ی سکوت خود در برابر حملات اشخاصی چون کوچک‌زاده و رسایی به رفسنجانی را در خلوت خود مرور کند. 
بر اساس گزارشات، اکثر اصولگرایان به این نتیجه رسیده‌اند که باید پایان عمر سیاسی خانواده‌ی لاریجانی در کشور را رقم بزنند. آنان حتی با «علی لاریجانی» نیز جلسه‌ای خصوصی و دوستانه برگزار کرده‌اند تا دیگر کاندیدای نمایندگی مجلس نشود و قبای ریاست مجلس را در دوره‌ی جدید از تن در بیاورد. خانواده‌ی لاریجانی دیگر فهمیده‌اند که جایگاه قبل را در «دل رهبر» و «قلب بیت» ندارند. آن‌ها می‌دانند که «علی خامنه‌ای» دیگر هیچ‌ نظر و اعتقادی به آنان ندارد. ولی آیا بیت رهبری نمی‌داند که «شیخ صادق لاریجانی» و برادران او، به این روزها فکر کرده‌اند؟ آیا او نمی‌داند که این خانواده در زمان اوج قدرت خود، به همه‌ی اسناد طراز اول کشور دسترسی داشته‌ و آن‌ها را در هاردهای متعدد از کشور خارج کرده‌اند؟
شنیده‌ها حاکی از آن است که از نیمه‌ی اول مهرماه به بعد، فصل جدیدی در زندگی «خانواده لاریجانی» آغاز و در شش ماه‌ آینده تغییرات چشم‌گیری در نظام برای تسویه‌ی درونی اتفاق خواهد افتاد. اما به راستی دست سرنوشت، با این خانواده‌ی قدرتمند چه خواهد کرد؟ خانواده‌ای که می‌داند «هیچ محبوبیتی» در دل مردم ایران ندارد و رأس هرم حاکمیت نیز دیگر به آن‌ها نظری ندارد! آیا «علی خامنه‌ای» جان سالم از دست این خانواده به در می‌برد؟ باید نشست و زمین بازی را به دقت دی

درخواست امام جمعه اهواز برای اعدام آقازاده‌های فاسد نظام

درخواست امام جمعه اهواز برای اعدام آقازاده‌های فاسد نظام

شنبه ۰۶-۰۷-۱۳۹۸
امام جمعه اهواز می‌گوید اگر چند تن از دانه درشت‌های مفسد اقتصادی را حتی اگر وابسته به هر آقازاده‌ای باشند اعدام کنید مشکل را حل خواهید کرد.
«محبت نیوز»- سید عبدالنبی موسوی‌فرد امام جمعه اهواز در خطبه‌های نماز جمعه ۵ مهر می‌گوید «وقتی برخی از بدنه دستگاه‌های دولتی حاضر نیستند مافیای بدبخت کننده در کشور را کنترل کنند خودمان مسئله را حل کنیم هرچند بعید به نظر می‌رسد.»
اون نگفته منظور از «خودمان» چه کسی است اما آنچه او در خطبه‌های نماز جمعه آشکار می‌‌کند فساد در کشور سیستماتیک گرچه رهبر جمهوری اسلامی آن را انکار می‌‌کند.
امام جمعه اهواز خطاب به رئیس قوه قضاییه گفته «از مرکز کربلای ایران پیغام مردم خوزستان را به رئیس قوه قضاییه ابلاغ می‌کنم که اگر چند تن از دانه درشت‌های مفسد اقتصادی را حتی اگر وابسته به هر آقازاده‌ای باشند اعدام کنید مشکل را حل خواهید کرد.»
وی افزود «یک روز برنج و روز دیگر کالاهای دیگر را احتکار می‌کنند که اگر دست دلال‌ها کوتاه شود و کالاها به صورت مستقیم به دست مردم برسد و همچنین مردم مدیریت کنند مشکلات اقتصادی قطعن حل خواهد شد.»
امام جمعه اهواز در حالی به قوه قضاییه پیشنهاد اعدام مفسدین را داده که پیش از اینها دانه درشت‌هایی مثل وحید مظلومین «سلطان سکه»، محمداسماعیل قاسمی یا حمید باقری درمنی «سلطان قیر» اعدام شدند اما مشکلی حل نشده است.
در روزهای اخیر به پرونده فساد در بانک ملت رسیدگی می‎شود و مجید سعادتی از متهمان آن با ۳۰۰ هزار درهم، بیش از ۲۱ میلیون دلار و ۹۵ میلیارد تومان به بریتانیا فرار کرده و یا در نمونه‌ای دیگر اواخر خرداد ماه قاضی صلواتی اعلام کرد ۸ متهم شرکت کیمیاخودرو متواری هستند.
صدها مدیر در بدنه نظام پرونده فساد دارد و شمار زیادی از آنها متواری هستند و پول‎ها را به خارج از کشور منتقل کردند. این مدیران همه در رده‎های بالا و میانی بودند و برای انتخاب و انتصابشان از فیلترهای مختلف عبور کردند و گزینش شدند تا پاکدست باشند و انقلابی اما در دزدی و غارت ماهر و استاد بودند!
آلوده شدن نظام‌های دیکتاتور به فساد مالی و رسوایی‎های اخلاقی چندان عجیب نیست اما آلوده شدن مدیران و مسئولانی نظامی که متکی به دین و ولایت است هم فاجعه بار است و هم باعث رسوایی و آبروریزی. فساد برای نظام جمهوری اسلامی به یک ماهیت تبدیل شده است و دروغگویی مکمل آن است. چه بسیار مدیرانی که قوه قضاییه آنها را به اتهام فساد بازداشت می‌کنند اما یکی دو هفته بعد با مبالغ کلان وثیقه آزاد می‌شوند. در مقابل زندانیان عقیدتی و سیاسی که جرمشان دگراندیشی است با اتهامات امنیتی به حبس‌های طولانی محکوم می‌شوند و عمرشان تباه می‌شود.

سرازیر شدن پناهجویان به «جزایر یونان» شدت گرفته است

سرازیر شدن پناهجویان به «جزایر یونان» شدت گرفته است

شنبه ۰۶-۰۷-۱۳۹۸
شمار مهاجران در کمپ های ثبت نام جزایر یونان به بیش از ۲۵ هزار تن رسیده است.
شمار پناهجویانی که به یونان می رسند، کماکان رو به افزایش است. یونان اعلام کرده است که تنها در روز دوشنبه این هفته ۳۷۹ تن از ترکیه خود را به جزایر یونان رساندند و به این ترتیب وارد اتحادیه اروپا شدند.
«محبت نیوز»- گرالد کناوس، محقق امور مهاجرت با توجه به شمار زیاد پناهجویانی که به جزایر یونان درروزهای اخیر می‌رسند، نسبت به شکست معاهده اتحادیه اروپا با ترکیه هشدار داده است.
کناوس که در تدوین معاهده سال ۲۰۱۶ شرکت داشت، به خبرگزاری آلمان (دی پی ای) در بروکسل گفت: «اگر این معاهده از هم بپاشد، دلیل آن شکست (در زمینه مدیریت و غلبه بر سرازیر شدن مهاجران) در جزایر یونان خواهد بود.»
یونان روز دوشنبه این هفته ۴۸۵ مهاجر را از جزایر این کشور به مناطق غیرجزیره ای انتقال داد تا به این وسیله، ازدحام در اردوگاه های مهاجران کاهش یابد. با این وجود حدود ۲۸ هزار و ۸۰۰ پناهجو در جزایر یونان در انتظار تعیین سرنوشت شان به سر می‌برند.
به گزارش شبکه رادیو و تلویزیون یونان، از زمان امضای توافقنامه مهاجرت میان اتحادیه اروپا و ترکیه در ماه مارچ سال ۲۰۱۶، میزان مهاجرت به یونان این قدر بالا نبوده است. بر این اساس وضعیت در کمپ موریا واقع درجزیره لسبوس نسبت به دیگر کمپ‌‌ها بدتر است و در داخل و اطراف کمپ که فقط گنجایش ۳۰۰۰ تن را دارد، بیش از ۱۲ هزار نفر زندگی می‌کنند.
مقام های مسئول یونان روز سه شنبه اعلام کردند که در یک کمپ واقع در جزیره ساموس که برای ۶۵۰ تن ساخته شده، بیش از ۵۲۰۰ مهاجر زندگی می‌کنند.
بر اساس توافقنامه اتحادیه اروپا و ترکیه، این اتحادیه می‌تواند همه مهاجرانی را که به طور غیرقانونی از ترکیه به جزایر یونان می‌آیند و درخواست پناهندگی شان در یونان رد می‌شود را پس به ترکیه بفرستد.
سازمان حامی پناهجویان «پروازول» نیز با نگرانی شدید از وضعیت وخیم پناهجویان در جزایر دریای اژه هشدار داده است. از منظر این نهاد حامی پناهجویان، تهدید این وجود دارد که در تلاش زورآزمایی میان ترکیه، یونان و اتحادیه اروپا، پناهجویان به توپ بازی مبدل شوند.
همچنین کیریاکوس میتسوتاکیس، نخست وزیر حکومت محافظه کار یونان قصد دارد روند رسیدگی به تقاضای پناهندگی را تسریع کند و مهاجرانی را که در یونان پناهندگی دریافت نمی‌کنند، سریع تر به ترکیه پس بفرستد.