گلشیفته فراهانی 'نماینده' فرهنگ ایرانی نیست
- 9 ساعت پیش
انتشار عکس برهنه گلشیفته فراهانی در شماره اخیر یک مجله فرانسوی با واکنش های زیادی در بین ایرانیان روبرو شد. عده ای خانم فراهانی را به نادیده گرفتن فرهنگ ایرانی متهم کردند و گفتند که او نمایندگی این فرهنگ را به عهده داشته و نمیبایست برهنه در مقابل دوربین عکاس قرار می گرفت. اما در این میان عده دیگر هم بر آزادی انتخاب فرد تاکید کردند.
پیام یزدانجو در این مقاله که برای صفحه "ناظران میگویند..." بیبیسی فارسی نوشته، بر حق انتخاب افراد تاکید کرده است و می گوید که گلشیفته فراهانی نماینده ایران و فرهنگ ایرانی نیست.
در تحلیل واکنشها به مرگ مرتضی پاشایی، یوسف اباذری، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، ابراز عقایدی کرد و خود پدیدهای رسانهای، همانند مرگ مرتضی پاشایی، شد. حرفهای اباذری به وفور و با هیجان قابل پیشبینی مورد تأیید و تکذیب قرار گرفت، و مناظرههایی به ویژه بر سر بحث او در باب «سیاستزدایی از جامعه ایرانی» به راه افتاد.
در هر حال، با گذشت چند هفته، به نظر میرسید این موج و اثراتش از میان رفته باشد که با «پدیده» دیگری، عکسهای برهنه گلشیفته فراهانی، دوباره خیز برداشت: تحلیل «پدیده گلشیفته» با توجه به آنچه اباذری «سیاستزدایی از جامعه» خوانده، با اتکا به تعاریف مارکسیستی از سازوکار جوامع سرمایهداری و استدلالهای رایج روشنفکرانه در باب این که چهگونه فرهنگ غربی، این امالفساد ابدی، تن زن را به کالای کمارزشی بدل کرده و هستی او را به حد شیء بیروح و بیجاذبه تقلیل داده، و اسباب «ابتذال» مخاطبان و البته انحراف اذهان آنان از الزام سیاستورزی در جامعه ما را فراهم کرده است.
من علاقهای به تناورتر کردن بحث «سیاستزدایی»، آنچنان که اباذری عنوان کرده، ندارم. به نظرم، استدلال او ادامه اشتیاق روشنفکران ما به سیاسیسازی هرچیز و همهچیز، و در راستای بسیج تودهها برای خلق «سیاست مردمی» و اینگونه افکار انقلابی است. وگرنه، در یک جامعه مدنی، بخش بزرگی از مردم اصولاً نیازی به سیاستورزی روزمره ندارد؛ دموکراسی انتخاباتی عملاً به معنی تقسیم وظایف و تحویل نقشها است: محول کردن نقشهای سیاسی به نهادها و نمایندگان مردم، و برداشتن بار این کار از دوش تک تک شهروندان.
از این نظر، مشکل ما سیاستزدودگی مردم نیست؛ به عکس، سیاستزدگی اجباری آنها است. جامعهای که به نمایندگان و نهادهای سیاستورزیاش (نه فقط سیاست رسمی که همچنین احزاب مستقل، رسانههای همگانی، تشکلهای دانشجویی، سازمانهای مردمنهاد، و ...) آزادی عملی برای کنشهای سیاسی نمیدهد، سیاستورزی روزمره را به مشغله بیدلیل مردم مبدل میکند. و این همه در حالی است که، فقدان آزادی سیاسی را با سیاسیسازی مردم نمیشود جبران کرد.
در عین حال، و صرف نظر از آن سخنان جنجالی، یک نکته همچنان قابل پیگیری است. در حاشیه اظهارات اباذری، دختر دانشجویی به استاد جامعهشناسی اعتراض میکند که او حق ندارد آنها (دوستداران و سوگواران مرتضی پاشایی به عنوان بخشی از جامعه) را تحقیر کند چون نماینده مردم نیست. در مقابل، استاد جامعهشناسی اذعان میکند که او نماینده مردم نیست و آن دختر دانشجو نماینده مردم است: استاد جامعهشناسی از جانب خودش «به عنوان یک آدم» حرف میزند، و این مردم و آن دختر دانشجو به نمایندگی از اکثریت مردم انتخاب نمیکنند و انتخاب میشوند و برای فهماندن این نکته به آنها باید به زبان برخورنده سخن گفت. (در واکنش به این مناقشه، حاضران در جلسه – بخشی از مردم – برای هردو طرف دست میزنند!)
جالب آن که، در جریان واکنشها به عکسهای گلشیفته فراهانی، هردو سوی این مناقشه در عمل به موضع مشترکی برای محکوم کردن او میرسند. از یک سو، اقلیت «نخبه» انتقاد میکنند که این هنرپیشه جلوه دیگری از ابتذال عوام و همردیف مرتضی پاشایی است: نماینده بیهنری که با برهنهنمایی خود اذهان مردم را از مسائل مبرمشان منحرف کرده، با ابتذال خود آبی به آسیاب سیاستزدایی از جامعه میریزد.
از سوی دیگر، اکثریت مردم اعتراض میکنند که گلشیفته آداب و ارزشهای ملت ما را ندیده گرفته و نسبت به جامعه ما ناسپاسی کرده: هنرمندی که، به جای الگوسازی و فرهنگسازی، به هنجارشکنی و فرهنگزدایی اقدام کرده و در نتیجه نماینده ناشایستهای برای فرهنگ و جامعه ایرانی است. مأمور سیاستزدایی از جامعه یا مشتاق فرهنگزدایی از مردم: در هر حال، گلشیفته فراهانی نمایندهای معرفی میشود که به تعهدات نمایندگیاش اعتنا نکرده، کارش عملاً تحمیق و یا تحقیر مردمی است که او را نماینده خود میدانند.
حل «مسئله گلشیفته» دقیقاً منوط به تحلیل همین «نمایندگی» است. مسئله این نیست که چرا یک هنرپیشه ایرانیتبار مقیم اروپا میتواند این اندازه جامعه ما را سیاستزدوده کند، اما یک استاد جامعهشناس ایرانی با برندهترین زبان هم نمیتواند این جامعه را به سیاستورزی دلخواه خود متقاعد کند؛ مسئله این نیست که چرا برهنهنمایی یک هنرپیشه ایرانیتبار مقیم اروپا میتواند ارزشهای فرهنگی ما را به خطر بیاندازد و آبروی ما را ببرد، اما توقیف و تحقیر انبوه زنان و دختران ایرانی به جرم «بدحجابی» این اندازه خطرساز و آبروبر نیست.
مسئله دقیقاً در منتسب کردن / محول کردن آن نمایندگی، نمایندگی فرهنگ و جامعه ایرانی، به یک هنرپیشه ایرانیتبار مقیم اروپا است: منصبی که در جهان معاصر (و مخصوصاً در دنیای هنر، و باز هم به ویژه در هنر سینما) نه توجیه قابل درکی دارد، نه از سوی آن هنرپیشه به رسمیت شناخته میشود. در «مسئله گلشیفته»، همین وکالت اجباری است که باید به پرسش کشیده شود.
برخلاف آنچه به نظر میرسد، این وکالت غیراختیاری، این نمایندگی اعطایی / الصاقی به تمام اتباع یک کشور (و نه فقط ساکنان فعلی آن)، اتفاقی اساساً طبیعی و ذاتی نیست، امری ایدئولوژیک و برآمده از این الگوی اصولاً سیاسی است که هر عضو جامعه باید نماینده ایدئولوژی حاکم باشد. و هرچه این ایدئولوژی تمامیتخواهتر باشد این حلقه را به گردن اتباع خود تنگتر میبندد: فردیت فرد را به رسمیت نمیشناسد، جماعت و جمعیت را به تشخص و فردیت اولویت میبخشد، و آزادی فردی و انتخاب شخصی را به محاق میبرد.
ایدئولوژی مسلط اتباع تحت امر خود را نماینده تام و تمام آرمانها و اولویتهای خود (تحت عناوین مطنطن «فرهنگ»، «جامعه»، «ملت»، «دین»، «دولت»، یا هرچه دیگر) معرفی میکند، و تمامیت آنها را در خدمت آمال و اهداف خود میخواهد: این فراخوان ایدئولوژی است که فرد را محکوم میکند تا در برابر دیگران – و به ویژه بیگانگان – همیشه «نماینده» جمع، و دقیقاً همان جمع مورد تأیید نظام حاکم، باشد.
طرفه آن که، در ایران معاصر، نظام حامی این ایدئولوژی نه فقط ایرانیان را به جرم «سیاهنمایی» و «تبلیغ علیه نظام» و «ارتباط با رسانههای بیگانه» کیفر میدهد، که انبوهی از آنان را از انتخاب «نماینده»ای مطابق میل و اراده خود محروم میکند.
دههها است که بخش بزرگی از جامعه ایرانی (بنا به روالهای قانونی و غیرقانونی، تعهدات غیردموکراتیک، نظارت استصوابی، و امثال آن) اجازه ندارد نماینده مطلوب و مستقیم خود را به خواست خود انتخاب کند؛ دههها است که بخش بزرگی از جامعه تنها در موارد معدودی اجازه دارد افراد و گروههایی را به عنوان نمایندگان نیابتی خود بپذیرد و باز هم به انتخاب اجباری از میان بد و بدتر اکتفا کند. و تلختر آن که، چنان که تاریخ جمهوری اسلامی در این دههها نشان داده، این نمایندگان نیابتی، با وجود این وکالت تسخیری، عملاً اعتنایی به موکلان غیرمستقیم خود نکرده، همواره حامی ایدئولوژی حاکم و موکلان مستقیم خود میمانند.
این گفته مشهوری از آیتالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، است که «نگویید انقلاب برای ما چه کار کرد، بگویید ما برای انقلاب چه کار کردیم.» دههها بعدِ این گفته، نسل انقلاب – نسل ما و بعد ما – حق دارد بپرسد: انقلاب برای ما چه کار کرد؟ ایران انقلابی برای ما چه کار کرد؟ و با پاسخی که میدهد، نوع همدلی و همبستگیاش با ملت و فرهنگ و نظام ایران را انتخاب کند.
در مواجهه با «مسئله گلشیفته»، هرکس حق دارد اقدام او را اخلاقاً بپسندد یا نپسندد، عکسهای او را هنرنمایی، برهنهنگاری، یا هرزهنگاری به حساب آورد یا نیاورد، اما هیچکس حق ندارد او را از آزادی انتخاباش محروم کند. هر ایرانی حق دارد این عکسها را، به زعم خود، موافق معیارهای ملی و فرهنگی ایران بشمارد یا نشمارد، اما هیچ ایرانی حق ندارد او را به دلیل رفتار مغایر با معیارهای ملی و فرهنگی ایران، و به دلیل سلب نمایندگی از خود، محکوم کند.
ایرانی یا غیرایرانی، غربزده یا غیرغربزده، گلشیفته فراهانی حق دارد انتخاب خودش را داشته باشد؛ گلشیفته «نماینده» ایران و فرهنگ ایرانی نیست.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar