جنگ حکومت ایران با دگراندیشان
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند, ۱۳۹۴
سهراب احمری*
در طول بخش زیادی از تاریخ ایران واژه «سیاست» در زبان فارسی دارای دو معنا بوده است. سیاست یا به هنر امپراتور در حفظ دودمان در مقابل رقبا و مهاجمان اشاره داشته و یا مجازاتهای ظالمانه و غیرمعمول از تازیانه گرفته تا کور کردن و گردن زدن مقاماتی را شامل میشده که باعث خشم امپراتور شده بودند.
در نظر داشته باشیم که امپراتور کنونی علی خامنهای، رهبر ایران روز جمعه انتخاباتی را برگزار کرده که نخستین انتخابات پس از توافق هستهای تابستان گذشته با قدرتهای جهانی محسوب میشود. در این دور، انتخابات مجلس یا پارلمان و همچنین مجلس خبرگان برگزار شد؛ خبرگان نهادی متشکل از روحانیان است که جانشین خامنهای بیمار را انتخاب و به طور اسمی بر او نظارت خواهد کرد.
در این انتخابات، صندوقهای رای و صفهای رایدهندگان وجود داشته و خبرنگاران غربی دسترسی نادری داشتند تا این رویداد را که رژیم علاقمند به نمایش دادن آن به عنوان یک رویه دموکراتیک و مشروع است پوشش دهند. با این وجود، تک تک نامزدها توسط لایههای مختلف افراد امنیتی غربال و توسط فقهای اسلامی دستچین شدهاند.
نیمی از ۱۲۰۰۰ نامزد اولیه برای کسب ۲۹۰ کرسی مجلس پیشاپیش رد صلاحیت شدند. همچنین ۷۵ درصد از ۸۰۱ نامزد مجلس خبرگان ۸۸نفره از جمله حسن خمینی، نوه آیتالله خمینی، بنیانگذار رژیم رد صلاحیت شدند. بدین ترتیب، نسبت نامزدها به کرسیها در مجلس خبرنگان کمتر از دو بوده است.
بیشتر ردصلاحیتشدگان متعلق به جناحهای به اصطلاح اصلاحطلب و میانهرو رژیم بودند. حتی در صورتی که همه موارد ردصلاحیت معکوس میشدند باز هم چیزی تغییر نمیکرد چرا که بخشهای مردمی و انتخابی رژیم زیر دست نهادهای غیرانتخابی آن هستند که رهبر در راس آنها قرار دارد و این پاکسازی پیش از انتخابات به این معنا است که هر کسی جانشین آقای خامنهای شود در همه مسائل مهم، احتمالا دارای همان نقطه نظرات مشابه او خواهد بود.
نبوغ انحرافی جمهوری اسلامی در این نهفته است که دیگران را تشویق میکند تا رژیم را به عنوان چیزی غیر از دیکتاتوری مذهبی ببینند. مقامات غربی و بسیاری از ایرانیان امیدوار هستند انتخابات و همهپرسیهای متناوب نهایتا منجر به قدرتیابی افرادی شود که رفتار تهران را تعدیل کنند؛ اما ۳۷ سال از برقراری رژیم میگذرد و طرفداران لیبرال خمینی همچنان از گفتن واقعیت طفره میروند.
تندروها که کنترل نیروهای مسلح به عنوان یک دستگاه سرکوب، برنامه هستهای، قوه قضاییه و رسانههای دولتی را در دست دارند در حال تقویت قدرت و به رخ کشیدن برتری مستمر خود هستند.
در جبهه داخلی هم رژیم سرکوبهای جدیدی را بر ضد دگراندیشان از شاعران گرفته تا فیلمسازان، روزنامهنگاران و داستاننویسانی که حاکمیتش را زیر پرسش میبرند شروع کرده است. تهران همچنین در حال هشدار دادن به ایرانیان آمریکایی تباری است که پس از رفع تحریمها علاقمند به درآمدزایی از طریق پیوندهای تجاریشان هستند. نیروهای امنیتی در ماه اکتبر سیامک نمازی را که مشاور انرژی بوده و از دیرباز از برداشتهشدن تحریمها و گشایش در روابط واشنگتن و تهران حمایت میکرده بازداشت کردند. باقر، پدر سیامک نمازی که او هم شهروند آمریکا است ظاهرا پس از تطمیع شدن توسط رژیم به ایران رفت و بازداشت شد.
محدودیتها در زمینه حقوق زنان مانند همیشه شدید است. دریا صفایی، یک کنشگر مستقر در بلژیک که بر ضد ممنوعیت ورود زنان ایرانی به ورزشگاهها فعالیت میکند میگوید: «بر خلاف انتظار غربیها، روزبهروز شرایط زنان بدتر میشود.»
پس از توافق هستهای، دو آزمایش موشک بالیستیک به علاوه دستگیری و تحقیر کردن ۱۰ ملوان آمریکایی در ماه ژانویه نشان از آن دارد که آیتاللهها در حال افزایش قلدرمآبی و زورگویی منطقهای خود هستند. این هفته تعدادی از رسانههای دولتی ایران اعلام کردند مبلغ ۶۰۰ هزار دلار برای کشتن سلمان رشدی اهدا کردهاند و به این ترتیب جایزه در-نظر-گرفتهشده برای سر این رماننویس بریتانیایی به خاطر توهین به پیامبر اسلام نزدیک به ۴ میلیون دلار میشود.
با این وجود، رویای اصلاح رژیم از درون همچنان زنده است. نخبگان رژیم بر سر لحن سیاست خارجی با هم نزاع دارند و در خصوص مدیریت داخلی نیز برخی از آنها تلاش میکنند ظاهری تکنوکراتیک از خود نشان دهند. ولی آنها در خصوص بنیادیترین پرسشها یعنی تقدس برنامه هستهای، سیاست خارجی ضد غربی و ساختار دینی رژیم اتفاق نظر دارند. همچنانکه یک اصلاحطلب خارجنشین به من گفت: «اصلاحطلبان حتی نمیتوانند یک سوراخ در بدنه کشتی جمهوری اسلامی ایجاد کنند زیرا آنها مسافران همان کشتی هستند و بدون آن غرق میشوند.»
اگر گذشته یک رویه باشد ممکن است اصلاحطلبان درون نظام هم از کشتی نظام به دریا پرتاب شوند حتی اگر آبی به درون این کشتی کشیده نشود. در واقع این میتواند همان پاکسازی و تصفیهای باشد که امروز در جریان است. بسیاری از این چهرهها در دورهی موسوم به میانهروی و اصلاحات قدرت را در دست داشتهاند؛ یعنی از زمان مرگ آیتالله خمینی در سال ۱۹۸۹ تا سال ۲۰۰۵ که محمد خاتمی قدرت را از دست داد.
در آن دوره هم اصلاح طلبان روابط مخدوش ایران با جهان خارج را به شیوهای ترمیم کردند که تندروها آن را مفید یافتند. با این همه، تندروها با ساختن بازداشتگاههای مخفی، قتلهای زنجیرهای فراقضایی و موارد مشابه، دولت پشتپردهی خود را حفظ کردند. این “دولتِ در دولت” پایگاه شهری آقای خاتمی و طبقه متوسط را هدف قرار داد و در نهایت، اغلب اصلاحات ملایم خاتمی را از بین برد و بسیاری از اصلاحطلبان سر از زندان در آوردند.
با این وجود، ایرانیانِ تشنهی تغییر فکر میکنند تنها شانس آنها برای پیگیری آمال و آرزوهایشان از طریق این دعواهای جناحی است. اصلاحطلبان اما جدیت و پافشاری کمتری دارند. آنها در زمینههای حاشیهای، آزادیهای فردی بیشتری به مردم ارائه میکنند.
آیا مردم ایران قابل سرزنش هستند؟ سرکوب خونین شورش پس از انتخابات سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) و به دنبال آن وقوع تحولات سوریه باعث شد مردم به این نتیجه برسند که تظاهرات همگانی راه به جایی نمیبرد. یکی از دلایل کمک ملایان به کشتار مردم توسط بشار اسد این بود تا به مردم خود بفهمانند حاکمانشان پیش از دست کشیدن از قدرت تا کجا میتوانند پیش بروند.
بسیاری از ایرانیان بیتفاوت شدهاند و یا حتی بدتر به شوونیسم پارسی به عنوان جایگزینی برای روحیه دموکراسیخواهانه تابستان سال ۱۳۸۸ روی آوردهاند. جالبترین موضوع این است که رژیم جمهوری اسلامی حتی شیر گشایشی را که میتوانست در سیستم انتخابات نمایشیاش باز بگذارد، بسته است چرا که مقامات ایران پس از انعقاد توافق هستهای با شرایط مطلوب خود، دیگر حتی نیازی به نقاب کسب احترام از طریق پروژه اصلاحطلبی ندارند.
—————————-
* سهراب احمری، یکی از نویسندگان بخش لندنِ صفحهی سردبیری روزنامهی “والاستریتژورنال” است. نسخهی انگلیسی این یادداشت روز ۲۵ فوریه ۲۰۱۶ در این روزنامه منتشر شده است.
ترجمهشده در مرکز مطالعات لیبرالیسم
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar