بحران هویتی جوانان پناهجو در آلمان
هزاران جوان و نوجوان پناهجو در آلمان در شرایط سرگردانی و ترس و دلهره زندگی میکنند. آنان با مشکلات عدیده اقامتی و اداری و نیز فرم تازهای از زندگی روبرو هستند که پیش از این برایشان کاملا بیگانه بوده است.
جوانان پناهجو در آلمان ازفشارهای روانی ناشی از بحرانهایی رنج میبرند که در کشور خود یا در راه فرار و رسیدن به آلمان از سرگذراندهاند. این فشارهای روانی آنان را نه تنها در زمان حال رنج میدهد، بلکه حتی درصورت عدم توجه و پیگیری درآینده هم رها نخواهد کرد.
یکی از موضوعاتی که بر وضعیت روانی پناهجویان زیر سن قانونی ـ که مورد توجه این نوشته است ـ تاثیر میگذارد، هویت و یا هویتهایی است که آنها یا به انتخاب یا به جبر پیدا میکنند.
وضعیت زندگی پناهجویان جوان ایرانی و افغان در کشورشان متفاوت است. جوانان ایرانی که عمدتا از خانوادههای متوسط میآیند، در ایران از نظر رفاهی در وضع بدی نبودند. آنان در آنجا به عنوان فرزندان مورد حمایت و توجه خانواده، کمتر امکان زندگی مستقل را یافته بودند. سن کم آنان رابطه بیواسطه با جامعه پیرامونشان را ممکن نمیساخت. تصمیمگیری برای زندگیشان از سوی خانوادهها صورت میگرفت. به دلیل سن کم از نظر قانونی هم در شرایطی نبودند که سرنوشت خود را تعیین کنند. جوانانی که به این شکل رشد یافته بودند به دلایل مختلف که عمدا تلاش برای زندگی بهتر و ساختن آینده مطمئنتری در اروپا بود به خارج از کشور آمدهاند.
تصمیم به خروج آنان از کشور عمدتا از سوی خانواده گرفته شده، یا لااقل بدون موافقت آنها ممکن نبوده است.
جوانان کمتجربه در برابر مسئولیتهای بزرگ
به محض تصمیم به خروج از کشور مسئولیتهایی از سوی خانواده یا کسانی به آنان واگذار میشود که خروج آنها را هماهنگ میکردند. این مسئولیتها تازه و ناشناخته هستند. به فضاها و محیطهای دیگری مربوط میشوند که هم از نظر جغرافیایی، هم زبانی و هم فرهنگی متفاوت هستند. پذیرش این مسئولیتها از همان ابتدا کار دشواری است. آنهم برای کسانی که پیش از آن یا بار مسئولیتی بر دوش نداشتند یا در بر دوش کشیدن آن حمایت خانواده را داشتهاند. شور و هیجان و غرور جوانی در ابتدا مانع میشود تا آنان بتوانند ابعاد آنچه را پیش رویشان قرار دارد به درستی ارزیابی کنند.
پرهام ۳ ماه است که در آلمان است. متقاضی پناهندگی است و در یک مرکز نگهداری جوانان زیر سن قانونی زندگی میکند. خودش هم برای آمدن به اروپا اصرار داشته اما از شرایط زندگیاش در اینجا راضی نیست. او از تنهایی رنج میبرد، نمیتواند با همخانههایش رابطه برقرار کند و مطمئن نیست که آمدنش کار درستی بوده است:
«من به یکباره از یک زندگی راحت افتادم به میانه مشکلات. ایران مدرسه میرفتم ولی فکرکردم اینجا آدم آزادی بیشتری دارد و میتواند درس بخواند ولی نمیدانستم اینقدر مشکلات هست. خودم باید کارهای آمدنم را با قاچاقچی هماهنگ میکردم. آدمهایی که من به عمرم ندیده بودم و اصلا نمیدانستم چطور باید با آنها حرف بزنم، همهاش میترسیدم که سرم را کلاه بگذارند و تنها و بیپول بمانم. در ترکیه همه مسئولیتها با خودم بود. با آدمهایی مثل خودم آشنا شدم که ماهها بود در آنجا گیرکرده بودند. میترسیدم منم مثل اونا بشم .نمیدانستم به چه کسی میتوانم اعتماد کنم، همه با من مثل آدم بزرگی حرف میزدند که کلی تجربه داره و میتونه برای همه چیز درست تصمیم بگیره. بعضی وقتها خودم هم نمیدونم چطور به اینجا رسیدم. فکر میکنم که دارم خواب میبینم.»
او از جمله کسانی است که شانس آورده و دشواریهای سفر زمینی را از سر نگذرانده است، با اینحال به ناگهان هویت تازهای یافته که پر از مسئولیت است. ناگهان بزرگسال شده است، با همه توقعاتی که از یک بزرگسال وجود دارد. تصمیماتش میباید با منطق بزرگسالی و نصایح بزرگسالان همخوان باشد. اما احساساتش همزمان بزرگ نشده است، دلتنگیهای ناشی از جدایی یکباره از تمام خانواده ودوستان و کشوری که در آن بزرگ شده او را با عواطف ناشناخته تازهای هم مواجه کرده است.
علی پناهجوی ایرانی دیگری است که نزدیک دوسال است در آلمان زندگی میکند:
«من در ایران یک شب هم که به خانه دوستم میرفتم، شب دوم دلم میخواست برگردم خانه خودمان. وقتی قرار شد به اروپا بیایم میخواستم ادای بزرگ شدن را دربیاورم و بگویم که این چیزها مهم نیستند، حتی تا شب آخرهم که میخواستم بیایم یکجوری رفتارمیکردم که اصلا عین خیالم نیست ولی الان خیلی دلم برای خانوادهام تنگ شده . به زندگی اینجا عادت نکردم. اصلا معلوم نیست که پناهندگیام درست شود و اینجا بمانم. از دست کارهای اداری خسته شدم. در ایران اصلا نمیدانستم کار اداری چیست همه کارها را پدرم انجام میداد.»
نوجوانان افغان با شرایط دیگری به اروپا آمدهاند. آنان اغلب با گروههای بزرگ پناهندگان بعد از باز شدن مرزهای آلمان به اینجا رسیدهاند. چه در ایران و چه در افغانستان از مسئولیت کار کردن دور نبودهاند و رفاه چندانی نداشتهاند. با اینحال هویت فرزند خانواده بودن و از حمایتهای خانوادگی بهرهمند بودهاند را داشتهاند. با دور شدن از کانون خانواده در راه رسیدن به اروپا ناگزیر به گرفتن تصمیمهایی شدهاند که میتوانسته برایشان خطر جانی به همراه داشته باشد. به هنگام سوار شدن بر قایقهای ناامن، قاچاقچیان آنان را در کنارصدها پناهجوی دیگری قرار دادهاند که با آنان بیگانه بودهاند و تنها به دلیل شرایط خاص در کنار هم قرار گرفتهاند و هر کدام مجبور بودهاند به تنهایی بار مسئولیت خود را بر دوش بکشند.
رحیم هفده ساله، یکسال و نیم است که در آلمان زندگی میکند .از بیخوابی رنج میبرد و تلخیهای طول سفر برایش به کابوس تبدیل شدهاند:
«قاچاقچی به ما گفت همه باید سوار قایق بادی بشویم. من میترسیدم ولی هیچکس نبود بپرسم که چکار کنم. من هم سوار شدم، چون از وضع یونان خسته شده بودم. شبها تو پارک میخوابیدیم. همهاش میترسیدیم پلیس ما را دستگیر کند، خیلی وقتها گرسنه بودیم. چیزی برای خوردن نبود. مردم گاهی برایمان غذا میآوردند ولی کم بود. امکان تماس با خانواده را نداشتم. وقتی سوار قایق شدم مطمئن نبودم که زنده میمانم. قایقی که جلوی ما بود خراب شد و خیلیها غرق شدند. حالا من همهاش خواب آن قایق را میبینم. در افغانستان میخواستم نان هم بخرم از بابام میپرسیدم، بعد یکدفعه باید در مورد همه چیز خودم تنها تصمیم میگرفتم.»
کودکانی فاقد سرپرست
در مسیر راه، پناهجویان به کسانی تبدیل میشوند که سرنوشت نامعلومی دارند. نمیدانند چه کشوری حاضر است آنها را بپذیرد. حس میکنند که دیگران از بودنشان راضی نیستند و هر کشوری سعی میکند آنها را به جای دیگری بفرستد. هیچکس از آنها حمایت نمیکند و ماهها مجبور میشوند هویت پناهجویان تحقیر شده ولی صبور را داشته باشند. شرایطی که اثرات تعیین کنندهای بر زندگی بعدی آنها میگذارد.
جعفر ۱۵ ساله از شرایط مسیر فرارش خاطرات تلخی دارد:
«در ایران که بودیم فکر میکردیم اینجا با ما به عنوان افراد افغان بدرفتاری میشود. ولی در یونان و ایتالیا بدتر بود آنجا لااقل زبانشان را میفهمیدیم. در یونان نمیدانستیم میخواهند با ما چکار کنند. برنامهشان چیه. هر روز یک وضع تازهای بود. دلم میخواست گریه کنم ولی فکر میکردم خیلی بد است چون همه وضع من را داشتند. هر روز فکر میکردم که باید چکار کنم. تلفنم را هم ازم دزدیدند، نمیتونستم با کسی تماس بگیرم. دلم میخواست برگردم ولی نمیدانستم چطوری.»
با ورود به اروپا و کشور آلمان ـ که مورد نظر این نوشته است ـ آنان به ناگاه از شخصیت بزرگسالی که در طول راه به آنان تحمیل شده بود و در نتیجه همه مسئولیتهای بزرگسالی را به دوش آنان گذاشته بود، دوباره به سن واقعی خود برمیگردند. در اینجا به آنان گفته میشود که چون به سن قانونی نرسیدهاند باید قیمی داشته باشند و او برای همه زندگی آنها تصمیم میگیرد. در مکانهایی که برایشان در نظر گرفته میشود، مسئولانی هستند که برایشان برنامهریزی میکنند. همه کارها و مسئولیتهای مربوط به آنان میان افراد مختلفی تقسیم میشود که پیش از این نامشان را هم نشنیده بودند و عناوین آنان برایشان کاملا بیگانه است.
در تمام مسیر فرارشان آنان یاد گرفته بودند که نمیتوانند به کسی اعتماد کنند. اما در اینجا آنان سردرگم میشوند که افراد تازه را در کدام ردیف از کسانی که تا به حال با آنها سرو کار داشتند قرار دهند؟ چقدر میتوانند به آنها اعتماد کنند؟ طیف بزرگی از کارکنان ادارات دولتی تا قیم و سرپرست و مسئولین ادارات دولتی رودررویشان قرار میگیرند. کسانی که نه خانواده آنها هستند که بی قید وشرط به آنها اعتماد میکردند و نه قاچاقچیانی که میباید با ترس و احتیاط با آنها برخورد میکردند. در اینجا آنان به عنوان پناهجویان زیرسن قانونی از حمایتهایی برخوردار میشوند وهویتی مییابند که میباید برای ماندن در آن و بهتر شدن شرایط اقامتی هر تلاش ممکنی را انجام دهند. درکنار همه اینها پناهجویان دیگری قرار دارند که از گروههای گوناگون هستند. حضور آنان حداقل این دلگرمی را میدهد که تنها نیستند اما در عین حال به همگونی و تفاهم برای سازگاری باهم نیاز است.
ایفای نقشی تازه
در آلمان به آنان گفته میشود که ما از شما حمایت میکنیم و میتوانید از مزایای پناهندگی در اینجا استفاده کنید به شرط آنکه ما را قانع کنید که در کشور خودتان جانتان در خطربوده است. این بار دوباره برای تصمیمگیری توپ مسئولیت به زمین آنها پرتاب میشود، کاری که از همه مسئولیتهای قبلی سختتر است. تلاش برای زندگی بهتر دلیل گرفتن اجازه اقامت در اروپا نیست به ناچار میباید هویتی تازه برای خود ساخت که گاه به هویت واقعی زندگی آنها ربطی ندارد. با این هویت تازه میباید چنان زندگی کرد و خو گرفت تا در مصاحبه اداره پناهندگی آلمان بتواند به هویتی قابل باور بدل شود.
با تمرین و تکرار این داستانها آنان خود را چنان در این نقش قرار میدهند که خودشان هم باور میکنند به واقع چنین سرگذشتی را از سر گذراندهاند. فشار روانی جلسه مصاحبه برای قبول یا رد تقاضای پناهندگی بر فشارهای قبلی اضافه میشود. (بدیهی است کسانی که داستانهای واقعی را بیان میکنند از این گروه مجزا هستند.) سرگشتگی بیشتر از اینجا شروع میشود که آنان نمیدانند در بیان این داستانها به چه کسانی میتوانند اعتماد کنند. قیمهایی که در زندگی آنان نقش تعیین کنندهای دارند و در موارد مهم برایشان تصمیم میگیرند افرادی نیستند که آنان بتوانند آنقدر به آنها اعتماد کنند تا زندگی واقعیشان را برایشان تعریف کنند چرا که این افراد در سیستم اداری دولت آلمان جای دارند. درعین حال آنها کسانی هستند مسئول کارهای اداری مربوط به پناهندگیشان. تعاریفی که پناهجویان دیگر از سختگیری در مورد پذیرش تقاضای پناهندگی میکنند، آنان را وامیدارد که به هویت تازه خود رنگ ولعاب بیشتری بدهند و خود را بیش از پیش برای بیان سرگذشت خود تحت فشار قرار دهند.
هرچند در اینجا با این جوانان به عنوان افرادی نابالغ رفتار میشود اما در مورد آنچه به سرنوشت آینده آنان برای زندگی در اروپا و آغازی نو برمیگردد، مسئولیت به تمامی بر گردن خودشان است.
جوانان و نوجوانان پناهجو درکنار دلتنگیهایشان برای خانواده که معلوم نیست کی دوباره فرصت دیدار آنها را پیدا کنند، دشواریها و بحرانهایی که در وطنشان از سر گذراندهاند و همینطور فشارهای روانی و جسمی طول سفرشان در راه رسیدن به اینجا، به تنهایی مسئول وضعیت آینده خود هستند.
در عین حال آنها خود را موظف میدانند که در برابر خانوادههایشان که برای آمدن آنها هزینههای گزاف پرداختهاند جوابگو باشند. آنها بحرانهای معمول جوانی و نوجوانی را همراه با انبوهی از بحرانهای ناآشنا میگذرانند. آنها در کنار خانواده خود حتی نامی از بحرانهای امروزی نشنیده بودند تا احتمالا بتوانند از راه حلهای آنها برای غلبه بر شرایط موجود سود جویند.
این گروه پناهجویان برای یافتن هویت واقعی تازهای که با وضعیت جدید آنها همخوان باشد راهی دشوار در پیش روی دارند. راهی که این جوانان به ناگهان بزرگسال شده، به تنهایی و آسانی نمیتوانند طی کنند. بحرانهای هویتی چندگانه آنها در مقاطع مختلف رسیدن به اینجا را باید جدی گرفت و راه حلهای جدی تری برای آنها یافت.
ناهید کشاورز، رواندرمانگر و مشاور امور پناهندگان در آلمان
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar