چرا نباید هاشمی رفسنجانی را جدی گرفت؟
- 3 ساعت پیش
معروف است که مردی خوشبین از بالاترین طبقه یک برج بلند فروافتاده بود. در میان راه به هر طبقه که میرسید میگفت "تا اینجا که خوب بود"، "تا اینجا که به خیر گذشت".
این حکایت سیاستمدار کهنهکاری است که سقوطش برای اولین بار در انتخابات ششمین دوره مجلس شورای اسلامی در بهمنماه ۱۳۷۸علنی شد. با این حال شاید کمتر کسی به اندازه او تا این حد سوژه مورد علاقه و تیتر یک مطبوعات و رسانهها قرار گرفته و البته تا این حد زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه کرده باشد.
هاشمی رفسنجانی تا پایان دوره ریاست جمهوریاش به گمان بسیاری تأثیرگذارترین چهره سیاسی ایران به شمار میآمد. نزدیکی او به آیتالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی و نقش محوریاش در شکلگیری ساختار سیاسی جمهوری اسلامی در دهه شصت و انتخاب آیتالله علی خامنهای به عنوان ولی فقیه تحولی جدی در آینده سیاسی ایران ایجاد کرد. علاوه بر این برنامه اقتصادی پس از جنگ او عملاً چشمانداز و راهبرد برنامه توسعه ایران در چند دهه آینده ایران را روشن کرد.
اما اکبر هاشمی رفسنجانی با وجود آنکه در هشتمین دهه زندگی خود به سر میبرد کمتر سخنی از مرگش به میان میآید، درست بر عکس آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران. در حالی که بسیاری از فعالان سیاسی و ناظران به وضعیت سلامتی رهبر ایران چشم دوختهاند، زندگی هاشمی بدل به یک نقطه امید شده است.
امیدی که این روزها برای بخشی از اصلاحطلبان نام لیست مشخصی از منتخبان مجلس شورای اسلامی و خبرگان است. اما اتفاقاتی که در حین این انتخابات و سپس در رایگیری برای تعین روسای این مجالس افتاد مجال خوبی است تا به جای اینکه به بازیگران این ماجراها و جزئیات آن وقایع بپردازیم، یک پله بالاتر به سرنوشت فردی اشاره کنیم که پای ثابت بسیاری از انتخابات سه دهه اخیر بود. هر چند انتخابات دو دهه اخیر، برای او محصولی جز شکست در پی نداشته است.
اما شاید سقوط هاشمی دقیقاً از زمانی آغاز شد که در اذهان عمومی به "اکبرشاه" شهرت یافت، یعنی در اوج قدرتش؛ اویی که بیشتر امید داشت به عنوان "امیرکبیر" ایران شناخته شود، هرچند که از سوی طرفدارانش به "دنگ شیائو پنگ" سیاست ایران تشبیه شد. در آن زمان مرگ آیتالله خمینی توازن دو جناح چپ و راست حکومت ایران را بر هم زد. قدرت یافتن جناح راست تأثیر خود را در کابینه هاشمی رفسنجانی نیز هویدا کرد. هاشمی که روز به روز از جناح چپ فاصله میگرفت، ابتدا محمد موسوی خوئینیها و تیمش را به دفتر تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری فرستاد، سپس در کابینه دوم از خیر عبدالله نوری و مصطفی معین در وزارتخانههای کشور و علوم گذشت و سرانجام با استعفای محمد خاتمی از وزارت ارشاد نیز موافقت کرد.
اما جدای از گردش به راست حکومت که با روی کارآمدن مجلس چهارم شدت گرفته بود، برنامههای اقتصادی و سیاست خارجی رئیسجمهوری وقت نیز با گرایش جناح چپ جمهوری اسلامی خوانایی نداشت. نه تعدیل و توسعه صرف اقتصادی او با ایدههای عدالت اجتماعی جناح چپ حکومت میخواند و نه سیاست باز اقتصادی با مواضع ضد آمریکایی این جناح جور در میآمد. هاشمی نیز خود بر این موارد اذعان داشت.اما رابطه او با راستها نیز دوام چندانی نداشت و این ائتلاف خیلی زود برهم خورد. زمانی که ایده تمدید ریاست جمهوری او در اواخر دومین دوره ریاستجمهوری اش طرح شد، هاشمی نه در میان چپها از اقبال چندانی برخوردار بود و نه در میان راستها. گفته میشود طرح تمدید ریاست جمهوری او با مخالفت جدی رهبر ایران نیز مواجه شده بود.
اما واقعیت آن است که از دست رفتن جایگاه نمادین هاشمی رفسنجانی و نارضایتی از دولت او صرفاً به خاطر درگیریهای جناحی نبود، بلکه پروژه دولت سازندگی در عملاً در سه ساحت اصلی شکست خورده بود. در زمینه سیاست داخلی، شورشهای اسلامشهر، مشهد و قزوین و همچنین قتل و سرکوب مخالفان و منتقدان، در زمینه سیاست خارجی قطع رابطه با کشورهای غربی و در زمینه اقتصادی توقف برنامه توسعه و تعدیل اقتصادی کارنامه هشتساله او را با نافرجامی به پایان برد. اما این تازه آغاز تلخکامیهای هاشمی رفسنجانی در عرصه سیاست بود.
آغاز سقوط: روزگار پساهاشمی
شروع دوم خرداد، افشاگریهای اصلاحطلبان تابوی نقد جدی بر هاشمی رفسنجانی را از بین برد. اما اگر اصلاح طلبان پس از انتخابات دوم خرداد و با هجوم وسیع و همه جانبه به هاشمی، با بی اعتبار کردنش در نزد بخش بزرگی از افکار عمومی او را نیمه جان کردند، محمود احمدی نژاد به قطع ریشه های اقتصادی و بی اثر کردن مکانیزمهای سیاسی که در دستان هاشمی بود، جان او را به یکباره گرفت. با این حال پس از دوران ریاست جمهوری، او به عنوان سیاستمداری که نفوذ اصلیاش نه در میان مردم که در ساختار قدرت بود، سعی کرد بخشی از این نفوذ سیاسیاش را در مجمع تشیخص مصلحت نظام متمرکز کند.
شاید به همین خاطر بود که دفتر استراتژیک نهاد ریاست جمهوری را به مجمع منتقل کرد. اما مشکل برای هاشمی از جایی شدت گرفته بود که جدای از اختلاف با جناحهای سیاسی، رهبری نیز با تمرکز مجدد قدرت در نهاد زیر نظر وی موافقتی نداشت. و به همین دلیل یکی از اصلیترین مسئولیتهای مجمع تشخیص که حل اختلاف بین قوا بود را به هیأت دیگری با نام هیأت عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سهگانه زیر نظر هاشمی شاهرودی منتقل کرد.
در دوران اصلاحات اگرچه به عملکرد آیتالله خامنهای نیز انتقاداتی مطرح میشود اما واقعیت آن است که در این هشت سال است که آیتالله خامنه ای کم کم از سایه بیرون میآید و نقش محوریتری در معادلات سیاسی قدرت بر عهده میگیرد. به یک معنا هر چه از قدرت هاشمی کم میشود، در طرف دیگر این رهبر ایران است که با حکم حکومتی و جهتگیریهای روشن، قدرتمندتر در میانه میدان سیاست ایران میایستد. مداخلهای که با جابجایی بیت رهبری از جماران به پاستور(در همسایگی نهاد ریاست جمهوری) در ابتدای رهبری آقای خامنهای آغاز شده بود، آرام آرام بیت را بدل به نهادی موازی و دولتی در سایه میکند.
با این همه در طول این سالها تا انتخابات ۱۳۸۸ هاشمی همواره سعی میکرد در قامتی فراجناحی در ساختار سیاسی ایران ظاهر شود.اما او هرگز نتوانست همزمان با هر دو جناح سیاسی روابطی حسنه داشته باشد و درعین حال همواره با قدرت اجرایی نیز به اختلاف برمیخورد؛ چرا که همیشه به یک معنی به عنوان رقیبی بالقوه و یا حتی بالفعل برای هر دو رئیسجمهوری محسوب میشد.
اما روزگار زمانی بر او سختتر گرفت که در انتخابات ۸۸ انتخاب سیاسی او و رهبر جمهوری اسلامی ایران در دو سوی متضاد قرار گرفتند. در این زمان بود که هاشمی اندک اندک تمرکز خود را از کانونهای قدرت سیاسی داخل حکومت به سوی معترضان گرداند. برای هاشمی این پشتوانه مردمی فرصتی بود تا او مجدداً در مقام شخصیتی فراجناحی ظاهر شود؛ نقشی که همواره در دوران پس از ریاست جمهوریش سودای آنرا در سر میپروراند. هاشمی بارها سبب حضورش به عنوان نامزد ریاستجمهوری یا نمایندگی مجلس را همین ایجاد تعادل عنوان کرده بود. با اینحال شکاف ۸۸ آنقدر عمیق بود که او از طرف رهبری و بیت به رسمیت شناخته نشد و حتی ریاست مجلس خبرگان رهبری نیز از او بازپس گرفته شد.
زندگی پس از مرگ و برادر ناتنی
نزدیک به ۱۶سال شکستهای پیاپی هاشمی رفسنجانی برای بازپس گیری جایگاه پیشینش ادامه پیدا کرد تا اتفاقی که به زعم او پس از دو دهه بزرگترین پیروزی زندگی سیاسیاش را رقم زد: انتخاب حسن روحانی، همکار و چهره شبیه به خودش. حسن روحانی به صحنه آمد، چهرهای شبیه هاشمی، چهرهای معتدل و میاندار. اما شاید این پیروزی همان اتفاقی بود که شأن وجودی هاشمی رفسنجانی را در عرصه سیاست ایران بیمعناتر و البته غیرضروریتر کرد.
روحانی همان برنامهای را پیاده کرد که هاشمی نتوانسته بود، رابطه با غرب، برنامهای که به تأیید رهبر نیز رسیده بود. روحانی همان کاندیدای مقبولی است که حتی کاندیداتوری خود را نیز مشروط به موافقت رهبر کرده بود و امروز خود میداند که شرط پیشبرد برنامه سیاسیاش نزدیکی بیشتر با رهبری و حفظ فاصلهاش با هاشمی رفسنجانی است. شاید به همین خاطر است که او سبب انتخابش را نه مانور سیاسی هاشمی در دوران انتخابات که رای مردم به اعتدال میداند. و شاید درست به علت عدم طرح این موضوع از سوی روحانی و اطرافیانش است که ناچاراً خود هاشمی در مصاحبههایش باید بر نقش خودش در انتخاب روحانی تاکید کند.
بازی آخر هاشمی رفسنجانی به صحنه آوردن کسی بود که مرگ نمادین خود او را رقم زد. اکنون روحانی همان جایی ایستاده است که علی اکبر هاشمی رفسنجانی سودایش را در سر داشت: یک شخصیت سیاسی فراجناحی. همراهی حسن روحانی و دولتش در ریاست دوباره علی لاریجانی بر مجلس نشان میدهد رئیس دولت یازدهم خود بر این جایگاه وقوف کامل دارد. جایگاهی که تنها به واسطه قدرتی ملموس ممکن میشود.
واقعیت آن است که هاشمی دیگر نه قدرت سیاسی پیش برد گفتاری را دارد که در برساخته شدنش نقش داشت و نه دیگر جریانی سیاسی را نمایندگی میکند. روزگار پسا هاشمی نزدیک دو دهه است که آغاز شده. او که زمانی در اواخر دهه شصت میتوانست جهت چرخش قدرت در جمهوری اسلامی را تعیین کند، حالا حتی رد صلاحیتش هم هیچ هزینهای بر دوش حکومت نمیگذارد.
تا آنجا که دل بستن بخشی از منتقدان حکومت به او بیشتر ناشی از ضعفی است که خود جامعه برای تغییر احساس میکند. افسانه هاشمی امروز تجلی رویای تحقق نیافته همان قدرتی است که قرار بود در پی اعتراضات سال ۸۸، مجلس خبرگان را رودرروی آیتالله خامنهای قرار دهد. هاشمی امروز، در حکم "وانموده" رسانهها، فراواقعیتی است که غیاب قدرت عینی مردم و امر واقعی را پنهان میکند.
هر چند بلااثر بودن امروز هاشمی نافی میراث او نخواهد بود. اما معروف است که سیاستمداران زمانی خاطراتشان برجسته میشود که روزگار اثرگذاریشان گذشته باشد. به همین معنا شاید کتابهای پر حجم خاطرات هاشمی رفسنجانی یک فصل نانوشته دارد: فصلی درباره "زندگی پس از مرگِ" او، مرگی نمادین که ۱۸ است آغاز شده است. و مرگی که برخلاف مرگ رهبر ایران احتمالاً هیچ اثری در حیات سیاسی و اجتماعی ایران نداشته باشد.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar