علیرضا اسدی: مقلاله تکمیلی
علیرضا اسدی کوچکترین برادرمان، متولد سال ۱۹۸۷ شهر تهران و آخرین فرزند یک خانواده پر جمعیت ما با ۶ برادر و یک خواهر بزرگتر از خودش بود.
پدرمان بنا به اختضای شغل رانندگی ماشینهای سنگین ، بیشتر اوقات در سفر به سر می برد. و این مادرمان بود که وظایف مراقبت از خانواده را بعهده داشت. او برای همه ما و مخصوصا علی ، هم پدر و هم مادر بود.
علی کودکی شاد بود که دوران کودکی اش را با شیطنتها و بازیگوشی های کودکانه اش به پایان برد. همه ما که بزرگتر از او بودیم سعی می کردیم که در دوران کودکی و نوجوانی علی ، مراقبت او باشیم تا محبت خانواده را تجربه کند. پی گیر تحصیلات علی بودیم تا مدرسه اش را به بهترین شکل به پایان برساند.
علی به ورزش علاقه خاصی داشت. بطوری که ورزش جودو را در حد حرفه ای و وزنه برداری را بطور جدی دنبال می کرد و توانست مراحل بالایی را در هر دو ورزش بدست آورد.
علی همزمان با تحصیل و ورزش ، برای کمک به درآمد خانواده کارهم می کرد. علی با قلبی مهربان و دلسوز برای دوستان و خانواده اش، از هیچ کاری دریغ نداشت. در مواقع سختی به کمک دوستان و آشنایان می رفت و با سخاوتمندی خاص خودش، هر کاری برای کمک به آنان انجام می داد.
مدتی بعد با افتتاح قهوه خانه ای افتتاح کرده و با روی گشاد از دوستانش پذیرایی می کرد.
من و علی رابطه دوستانه ای با هم داشتیم و بقولی ، خیلی با هم عیاق بودیم. چند سال قبل به دلایلی از ایران خارج شدم. اما هر وقت که با خانواده تماس می گرفتم، خبری از علی نبود. تا اینکه پی از ۵ ماه اطلاع پیدا کردم که علی در زندان است. وقتی جویای علتش شدم، هر کسی یک چیزی می گفت. تا اینکه فهمیدم علی به خاطر مواد مخدر در زندان است. اصلا نمی توانستم باور کنم. علی نه سیگار می کشید نه هیچ وقت سراغ مواد رفته بود. اما متاسفانه واقعیت داشت.
مدتی بعد توانستم با خود علی حرف بزنم. علی از نظر روحی حال خوبی نداشت و خیلی بهم ریخته بود. با علی در مورد محبت مسیح و آرامشی که از مسیح دریافت کرده بودم حرف زدم. به علی گفتم اگر خودت از مسیح درخواستی کنی ، او خودش را به تو نشان خواهد داد. در تماسها بعدی بیشتر مایل بود که از مسیح حرف بزنیم.
یک روز علی زنگ زد و گفت : داداش من مسیح رو به عنوان خدا قبول کردم.
یک سال می شد که علی در زندان بود، اما خوش را آزاد می دانست. علی همه را بخشیده بود و به آرامشی حقیقی که فقط در مسیح است، رسیده بود. در زندان با هم بندی هایش در باره عیسی بعنوان خداوند صحبت کرده بود. آنها با هم جمع می شدند و دعا می کردند.
همه ما نگران علی بودیم. منتظر آزادیش بودیم. تصور ما این بود که چون یکبار اشتباه کرده بخشیده خواهد شد.
به علی گفته بودند برای او یک راه نجات وجود دارد. قرآن را حفظ کند تا حکم اعدام اجرا نشود. اما علی در ایمان اش مانده بود. در جواب گفته بود : من نجات رو پیدا کردم و به مسیح اعتماد می کنم.
۲۴ آگوست ۲۰۱۶ علی به برادرم خبر داد که روز پنج شنبه ۲۵ اگوست ۲۰۱۶ برای آخرین ملاقات پیش از اعدام به زندان بیائید. نمی توانستیم باور کنیم. با برادران ایماندارم به حضور خدا رفتیم و دعا کردیم.
۱۴ ساعت قبل از اجرای حکم اعدام موفق شدم با علی تماس بگیرم. علی با آرامش کامل حرف می زد. هیچ ترس و نگرانی از مرگ در صدایش دیده نمی شد. علی مطمئن بود که نزد خدای پدر خواهد رفت و در آغوش پدر، آرامش جاودان را خواهد یافت. علی از من خواست که شهادت زندگی اش را که دوست داشت با زبان خودش برای همه اعلام کند را من به همه برسانم. درخواست من از شما این است که شهادت علی را به گوش همه برسانید.
متاسفانه علی روز ۲۷ اگوست ۲۰۱۶ بعد از ۳سال ونیم در زندان بودن اعدام شد. اکنون علی در آغوش پدر آسمانی ، به آرامی حقیقی و ابدی رسیده است. برکت خداوند با شما باشد. آمین.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar