شاعری که گفت مرگ را تجربه میکند و چنین کرد
- 1 ساعت پیش
تابستان سال ۱۳۹۱ خورشیدی بود. من، خسرو مانی، داستاننویس، حسن آذرمهر، شاعر و گیتاریست و حامد مقتدر در یکی از گوشههای کابل تا نزدیکهای صبح درباره خودکشی گفتوگو کردیم و درست یادم هست که گفتم: "هر کسی ممکن است در زندگیاش تا یک قدمی خودکشی برود و به دلایلی یا برگردد یا برگشتانده شود."
صحبت ما گرم و خصوصی بود و مقتدر از تصمیم و اقدام به خودکشیاش در تهران قصه کرد، این که چگونه خودش را از پلی پایین انداخته و در نتیجه سر از بیمارستانی در حومه تهران در آورده است.
ادبیات از هر ملتی قربانی گرفته است. خیلی از شاعران و رماننویسان بزرگ دنیا خودکشی کردهاند. ولادیمیر مایا کوفسکی، ارنست همینگوی، ورجینیا وولف، سیلویا پلات، ریچارد براتیگان و صادق هدایت که آخری از آغازگران جریان داستاننویسی مدرن در ادبیات فارسی به حساب میآید.
و این سلسله خودکشی شاعران و نویسندگان همچنان ادامه دارد. انگار خودکشی در خون برخی از آدمهاست و تار و پودشان با مرگ تنیده شدهاند.
حامد مقتدر، شاعر و نقاش جوان و از همنسلان ما در بلخ در یادداشتی لحظاتی قبل از خودکشیاش بر روی صفحه فیسبوکش نوشته بود که میخواهد مرگ را تجربه کند و آنسوی دیوار زندگی را ببیند. از همه پوزش طلبیده و تصمیمش را علنی کرده بود اما او و تصمیمش را هیچکس، حتی دوستانش جدی نگرفتند.
حامد مقتدر، یکی از اعضای فعال کانون فرهنگی و مجله ماهانه "خُنیا" بود.
از غزل آغاز کرد و نخستین مجموعه شعر مشترکش را با با چند شاعر جوان منتشر کرد. پس از انتشار مجموعه مشترکش، شروع به نوشتن شعرهای متفاوتتری کرد.
نقش قافیه و ردیف را در شعرش کمرنگ کرد و فقط موزون نوشت. در شعر زبان و ذهنیت مدرن داشت و منظومههایش از قوافی درونی و بیرونی برخوردار بود و محتوای شعرش را تجارب مستقیم شاعر، از دوره عسکریاش در هلمند گرفته تا دغدغههای جنسی (اروتیک) و مضامین غیر متعارف روزمره شکل میداد.
برخی از شعرهای او را ـ از حیث قالب ـ نمیتوان شعر نیمایی نامید، زیرا از قوانین دقیق شعر نیمایی تبعیت نمیکند و نمیشود شعر آزاد یا سپید گفت، چون همواره موزون بود و ضربآهنگ شعرش با وزن غزل پهلو میزد.
خودش نام شعرهایش را "چیز" گذاشته بود.
مدتی گذشت و مقتدر از شعر موزون به شعر منثور و بیوزن عبور کرد که این نوع شعرها اغلب شعرهای دفترهای منتشر شده او را تشکیل میدهند. حلاوت نوآوریاش اغلب کام خواننده را تلخ و گاهی شیرین میکرد.
"و هنوز تو رشد میکنی / با جنین یک زایمان / و بزرگتر لگد میزنی"
"ساعت سه دقیقه مانده به نمیدانم سیزدهیست که جلات را از گِل درآورد / و تو هنوز نمرده باشی"
"آن طرف اتاق جورهای داری که صدایش را در باد از دست داده / و خندههایش را جمع کرده برای کلماتی که باید گریه کند"
او به شاعران نسل پساهفتاد ایران به خصوص مقالههای پرهام شهرجردی، شاعر و تئوریپرداز ایرانی مقیم پاریس، بیشتر علاقه داشت و در صحبتهایش از او نقل قول میکرد.
مقتدر مجموعههای شعری فراوانی به شکل الکترونیکی و صوتی منتشر کرده است. دفترهایی چون: "ویجیترین"، "عشق"، "اپیزودیزه"،"مرگ مانیاک"، "پوچوغویی"، "آندراس" در قالب داستانشعر و پانتومیم.
از جمله یکی از دفترهایش از سوی نشر شعر پاریس که گفته میشود متعلق به یکی از شاعران جریان پساهفتاد ایران است، منتشر شد.
کتاب "گی ممنوع" او به زبان انگلیسی برگردانده شده و در لندن انتشار یافته است. این سطرها از شاعری است که درکاش برای بسیاری از مخاطبان شعر افغانستان سنگینی میکرد:
"میخندد
تو از زمان مخروج میشوی / در تاریکخانهی که سر از در بلند کنی تا دیوار / و زایمانی را در دستت فشار دهی / که زاییدن مرگی شده باشد
با خندههای مخوف
با دندانهای که از عقلانیش شروع میشود
و میخندی
و میخندی
و میخندی را چند مرتبه بزرگ میشوی / که از پشتت در نیاید این دمی که قرار است از من در بیاوری
من با تو در سردخانه آن طرف شهر پشتگوش زندگی را خواهم دید / و تو مرگی را در سر داری که از نطفهات شبیهسازی شده باشد / و تزریقی که کردهی معتادیت را نمیسازد"
سال ۹۱ خورشیدی بود که مقتدر طی یک تصمیم ناگهانی به سوریه سفر کرد.
در آنجا با همسرش ریحانه تمنا که در گذشته "یوسف" تخلص میکرد، زندگی مشترکی را ایجاد و آغاز کردند. حاصل ازدواج مقتدر با ریحانه یوسف دختر و پسری با نامهای اوستا و دیبورا است.
تشدید جنگ در سوریه و بالاگرفتن اعتراضات علیه نظام بشار اسد پای او و مهاجران بسیاری را به کشور ترکیه کشید. مدتی در ترکیه با همسرش سرگرم کار رادیویی و نوشتن و نقاشی بود. سپس به افغانستان برگشت و سفری هم به اسلام آباد پایتخت پاکستان داشت.
در آنجا از سوی سفارت افغانستان نمایشگاه تابلوهای نقاشی مقتدر برگزار شد. مقتدر توانسته بود که با برگزاری آن نمایشگاه مبلغ سه هزار دلار برای آسیبدیدهگان زمینلرزه بدخشان جمعآوری و کمک کند.
سپس به افغانستان آمد و در کنار دوستان و خانوادهاش به نوشتن شعر و زندگی عادی ادامه داد. او به دلیل رویکرد متفاوتش در شعر و هنر، بیشتر با حیرت و شگفتزدگی مخاطبان مواجه میشد.
او نوشتههایی به نام "داستان ـ شعر" داشت که سطرهای پایینی معرف قالب مورد نظر نویسنده است:
"اتفاق سادهای بود زندگی و تمام بودها و هستهایش اصلن تمام آدمی یعنی غریزه یعنی این که دور خودش بگردد و دور هستها و نیستهایش پریشان باشد٬ و باشد تا باشد که سراغ خودش را روزی بگیرد که دقیقا باید از تن آدمی که شریف حتمن نیست آدم باشد و شناسههایش را فراموش کند."
"سید اسرار حامد" که با نام حامد مقتدر بیشتر شناخته میشد، متولد سال ۱۳۶۷ خورشیدی در شهر مزار شریف، نیمه شب نوزدهم مردادماه سال جاری زمانی خودش را در اتاق زیرزمین خانهاش حلقآویز کرده که به نقل از همسرش، کودکش بیدار شده و گریه سر داده است.
زنش وقتی سراغ اتاق خواب مقتدر را میگیرد، پیدایش نمیکند و ناگهان متوجه میشود که چراغ زیرخانه روشن است و مقتدر خودش را حلقآویز کرده است.
پیش از این مسعود یمام، زهرا ستوده، قیس دهزاد، و شفیق سحر از جمله شاعران جوان افغانستان بودند که به دلایل مختلفی خودشان را کشتند.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar