صد زن: ماجرای ختنه شدن من
- 3 دسامبر 2016 - 13 آذر 1395
تابستان امسال یکی از موضوعهای داغ در رسانهها و شبکههای اجتماعی روسیه ختنه زنان در جمهوری خودمختار داغستان بود که پیشتر دربارۀ آن تقریباً صحبت نمیکردند.
(این مطلب حاوی مطالبی است که ممکن است برای بعضی از مخاطبان ما ناخوشایند باشد.)
روز یازدهم مرداد (اول اوت) مطلب "سوِتلانا آنوخینا" تحت عنوان "زنهای ختنهشده دختران خود را ختنه میکنند" منتشر شد و دو هفته بعد، گزارش سازمان حقوقبشری "اقدام حقوقی" همگانی شد.
در این گزارش به نقل از سازمان ملل متحد آمده است: "ختنۀ زنان، صرف نظر از خطراتی که در پی دارد و به رغم این که خلاف مجموعهای از هنجارهای بینالمللی در زمینۀ حقوق بشر است، هنوز رواج دارد".
به باور مقامهای سازمان ملل متحد دلیل بقای این آیین این است که "برخی از دولتها و جوامع آن را زیر سؤال نبردهاند و افراد پایبند به ختنۀ زنان آن را یک امر اخلاقی میدانند".
نویسندگان این دو گزارش گفتند که سنت ختنۀ زنان همچنان در برخی از مناطق داغستان رواج دارد و تلاش کردهاند دلیل تداوم آن را دریابند.
در همین حال، واکنش مردم داغستان به توجه فزاینده دیگران به موضوع ختنۀ زنان در این جمهوری خودمختار همراه با ناراحتی بوده است.
سوتلانا آنوخینا نویسندۀ مقالۀ "زنهای ختنهشده دختران خود را ختنه میکنند" در گفتگو با بیبیسی توضیح داد که چگونه این موضوع توجه او را به خود جلب کرده است.
"اولین بار ۳۳ یا ۳۴ سال پیش بود که از یک همکارم شنیدم ختنه، تنها مربوط به پسران نیست. او آن زمان تقریباً ۲۵ ساله بود. به من گفت که در دوران بچگیاش او را همراه با چند دختربچۀ ده تا دوازدهساله به خانۀ پیرزنی بردند که کلیتوریس همهشان را برید. از شنیدن این داستان یکه خوردم. عجیبترین نکتهاش این بود که دختربچهها را با استفاده از پشمچین گوسفندی ختنه کرده بودند. ولی پیش خودم گفتم که این کار از بازماندههای سنتهای قدیمی منسوخه بوده. همکار من از یک روستای کوهستانی بود."
دفعه دوم با این موضوع ۱۳ سال پیش برخورد کردم. آن زمان در هیئت تحریریه روزنامه "چِرنوویک" بودم. یک دختر جوان محجبه وارد دفتر شد. با خودش یک مقاله آورده بود. مقاله را داد و در دفتر ماند و برایم از زندگی خودش تعریف کرد.
داستان خوشایندی نبود؛ این دختر ازدواج ناموفقی داشته. میگفت تنها به دلیل مذهبی بودن نامزدش با او ازدواج کرده بود. میگفت شوهرش را پس از آن ترک کرد که او میخواست دختر هشتسالهشان را ختنه کند.
سال ۲۰۰۷ (نُه سال پیش) در روزنامۀ السلام، از مهمترین نشریههای اسلامی داغستان مقالهای منتشر شد که میگفت ختنه دختران، کار مطلوبی است. بعدا کتاب "گسترۀ زنان در میان اقوام قفقاز" به قلم یو کارپف به دستم افتاد که آنجا هم از ختنۀ زنان یاد شده بود.
سال ۲۰۱۳ ( سه سال پیش) در صفحۀ اینترنتی رسمی یکی از دو روزنامۀ اسلامی اصلی داغستان مطلبی منتشر شد که نه تنها بر ضرورت ختنۀ زنان تأکید داشت، بلکه هدف از انجام آن را هم توضیح میداد. نوشته بودند که ختنۀ زنان به منظور تقویت اخلاق آنها توسط محرومیت از امکان تجربۀ لذت جنسی صورت میگیرد. زیر این مطلب نام دو نفر بود: سردبیر روزنامه و یک متخصص معروف رفتار و اختلالات جنسی در داغستان.
من از دوستان و آشنایان سؤال کردم و در نتیجه معلوم شد که در میان دوستان نزدیک من هم دو زن جوان ختنه شده بودهاند.
گذشته از این، روشن شد که در روستاهای آنها این سنت هنوز رایج است و حتی این باور وجود دارد که دختر ختنهنشده حتماً بدکاره میشود.
بعد از آن یک زن جوان را پیدا کردم که به عنوان مردمشناس این موضوع را مطالعه کرده بود. کمک او برایم بیبها بود. او بسیار سفر میکرد و مطالب به اصطلاح "میدانی" فراوانی داشت و آنها را در اختیار من گذاشت."
یکی از قهرمانان مقالۀ سوِتلانا "زهره" است (نام خودش نیست).
زهره، یک زن جوان از داغستان، ماجرای زندگیاش را برای طرح "صد زن" با بیبیسی در میان گذاشت.
"شاید شش یا هفت سالم بود. تابستان بود؛ اوایل دهۀ ۱۹۹۰. خوب یادم هست. مادرم مرا به روستا فرستاد تا تابستان را آنجا بمانم و خودش به شهر رفت. مادرم کار میکرد. من با خالهام بودم.
یک روز خالهام مرا شستشو داد... بعد از آن یک خالۀ دیگرم را صدا کرد و به زبان ما یک چیزهایی به او گفت. میگفت: "باید این کار را کرد..."
آن زمان از تلفن همراه خبری نبود. با جایی نمیشد تماس گرفت. نمیدانم اگر امکانش را داشتند از مادرم اجازه میخواستند یا نه، شاید هم اجازه نمیخواستند...
فردای آن روز مرا به خانۀ پیرزنی در همان روستا بردند و گفتند: "این خانم یک عمل کوچولو میخواهد انجام دهد، ولی تو نترس".
نمیدانستم منظورشان از "عمل کوچولو" چه بود. من هرگز جراحی نشده بودم و البته که ترسیدم.
ولی زن گفت که این عمل ضروری است: "تو یک زن واقعی می شوی، مسلمان واقعی می شوی. همه ما طبق سنت این کار را کردیم".
من سر پا ایستاده بودم. لباسهایم را درآوردند... پیراهنم را بالا کشیدند. خالهام از پشت من را نگه داشته بود. مرا به آغوش کشیده بود تا دست و پا نزنم. و این حالت من را بیش از پیش وحشتزده کرده بود. خوب یادم هست...
قیچی را برداشت. به نظرم آمد قیچی زیادی بزرگ بود. قطعاً قیچی مانیکور نبود.
______________________________________________
صد زن
فصل صد زن ۲۰۱۶ بیبیسی فارسی در مورد زنان، شخصیتهای تاثیرگذار و دغدغههای آنها است. این مجموعه شامل مطالب متنوعی از جمله گفتوگو، گزارش و یادداشت از زنان در نقاط مختلف جهان است.
با ما همراه شوید، در تلویزیون، وبسایت و رادیو. همچنین ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید، فیسبوک، اینستگرام، توییترو یوتیوب.
با هشتگ #صدزن در بحثهای ما شرکت کنید
_______________________________
من زدم زیر گریه. زهرهترک شده بودم. خالهام به زبان ما میگفت: "آرام باش، گریه نکن". سرم را میمالید و میگفت: "دیگر تمام شد".
لباسهایم را سریع تنم کردند تا به بدنم دست نزنم. جای زخم را ضدعفونی نکردند؛ نه با الکل و نه با یُد. این هم دقیقاً یادم مانده.
چند سال گذشت و پزشک تشخیص داد که هپاتیت دارم. حتی مادرم فکر کرد که دلیلش همان ختنه بوده. مطمئن نیستم که دلیلش همان بود یا چیز دیگر.
یادم است که برای مدتها از کنار خانۀ آن زن هم رد نمیشدم. سال بعد هم که به روستا برگشتم، نزدیک خانهاش نمیرفتم.
برایم خیلی دردآور بود. بعد از انجام عمل سریعا به خانه برگشتم. وقتی که میدویدم درد را احساس نمیکردم. از ترس مثل برگ بید میلرزیدم.
یادم هست، وقتی که مادرم برگشت من طبعاً بلافاصله داستان را برایش تعریف کردم. خیلی رنجیده بودم. چون در خانواده هرگز هیچ کس مرا آزار نمیداد. همه دوستم داشتند: پدر، مادر و برادر بزرگم. همیشه مواظب من بودند، ولی آنجا با من چنین رفتاری کردند. آن تجربه برای من تکاندهنده بود.
یادم هست که مادرم دستم را گرفت و پیش خاله رفت که دعوا کند. چه جنجالی بپا شد! آنها به زبان ما با هم دعوا میکردند. به یکدیگر فحش میدادند. مادرم بسیار ناراضی بود.
چرا این کار را کردند؟ واقعاً دلیلش را نمیدانم. خالهام فقط میگفت که باید آن کار را میکردیم، همه میکنند و این سنت ماست. مرا آرام میکرد و میگفت که "تو از این به بعد دختر نجیب و مؤدبی می شوی". میگفت: "عاقل می شوی"، یعنی "بدکاره نمی شوی". ولی تأکید اصلیاش روی این نکته بود که این، سنت ماست و باید هم چنین باشد.
موضوع ناخوشایند و آزاردهنده است... نمیدانم، آیا احساس از دست دادن چیزی را دارم یا نه، چون سالهاست با این وضع زندگی میکنم. ظاهراً به این حالت عادت کردهام. آیا احساس لذت جنسی به من دست میدهد؟ نمیدانم. جدی میگویم. من فقط یک مرد در زندگیام بوده، آن هم شوهرم. فوران احساسات و فریاد نشاط هرگز با من اتفاق نمیافتد.
من بسیار ناراحتم که افراد دیگر به جای من تصمیم گرفتند که با بدن من این کار را بکنند.
حالا خودم هم دختر دارم. هشتساله است. هر بار که به روستا میرویم، من او را همراهی میکنم یا مادرم یا شوهرم. من و شوهرم در این مورد اتفاق نظر داریم که دخترمان را ختنه نکنیم.
اخیراً وقتی که جنجالی در این مورد درگرفت، در روستای ما همه برآشفته بودند. خویشاوندان روستایی من ناراحت بودند... میگفتند به دیگران چه کار، این جزء سنتهای ماست. فهمیدم که این سنت هنوز هم رایج است".
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar