تفاوت رویکرد نامه دو رهبر جمهوری اسلامی به غرب
- 3 ساعت پیش
- 2
بیست و شش سال پس از نامه آیت الله خمینی به میخائیل گورباچف، آیت الله خامنه ای نامه ای خطاب به جوانان غربی نوشت. در آن نامه آقای خمینی درباره سرنوشت جهان کمونیستی هشدار داد و رهبران شوروی را به شناخت مجدد اسلام دعوت کرد، آقای خامنه ای نیز در نامه اش پس از رخدادهای فرانسه جوانان غربی را به شناخت اسلام دعوت کرده است. علی معموری، پژوهشگر امور دینی در این مقاله به دو نگاه متفاوت برای شناخت اسلام پرداخته است.
پس از بیست و شش سال از نامه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به آخرین دبیرکل حزب کمونیست شوروی میخائیل گورباچف، آیتالله خامنهای در اقدامی مشابه، نامهای به جوانان اروپا و آمریکای شمالی میفرستد. شباهت اصلی هر دو نامه در دعوت به مطالعه اسلام ناب و دوری از فرهنگ مادی غرب است. با این حال زاویه دید و نگرش هر یک از این دو نسبت به اسلام ناب به شکل ملحوظی متفاوت است.
آیتالله خمینی از گورباچف میخواهد که دانشمندان کشورش را به "نوشتههای فارابی و بوعلی سینا در حکمت مشاء و کتابهای سهروردی و حکمت متعالیه صدر المتألهین" ارجاع دهد و از "کتب عرفا و بخصوص محی الدین بن عربی" به عنوان منابع اصلی شناخت اسلام ناب یاد کرده و از دانشمندان شوروی برای خواندن این متون دعوت به عزیمت به شهر قم میکند.
این در حالی است که آیتالله خامنهای به "شناخت مستقیم و بیواسطه از دین" دعوت کرده، از جوانان غربی میخواهد که "اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اول آن" یعنی "قرآن و زندگی پیامبر" بشناسند.
در هدف و شیوه مخاطب قرار دادن دنیای غرب نیز تفاوت قابل توجهی دیده میشود. آیتالله خمینی در یادکردش از اسلام ناب، خواهان معرفی مدینه فاضلهای است که توانایی حل همه مشکلات انسانی ناشی از مادیگرایی غرب را دارد. او به این وسیله در صدد ارائه طرحی برای نظام سیاسی بعد از دوره کمونیست در تقابل با الگوی لیبرال دموکراسی غرب است.
آیتالله خامنهای رویکرد پیشگامانه سابق را ندارد و در صدد ارائه اسلام به شکل برنامهای جامع برای ادراه امور ملتهای جهان نیست؛ بلکه او صرفا در واکنش به افزایش انتقادات علیه اسلام و مسلمانان در غرب، در پی دفاع از اسلام و تصحیح تصاویر خشونتآمیز از آن است.
این دو تفاوت اساسی افزون بر اختلاف نگرش هر یک از این دو به اسلام، سیر تطور وضعیت جمهوری اسلامی و آرمانهایش را نیز منعکس میکند.
آیتالله خمینی به قرائت عرفانی بنا به روایت ابن عربی دلبستگی داشت و این نسخه را همان اسلام حقیقی پیامبر میدانست. نگرش عرفانی وی در اندیشه و شیوه عملکرد سیاسی او نیز اثر روشن و مستقیمی داشت. ابن عربی مخالف اندیشه خاتمیت به معنای بسته شدن راه وحی بود و اعتقاد داشت که عارفان دارای معرفتی شهودی از سنخ پیامبران هستند؛ اما آنان به دین جدیدی دعوت نمیکنند.
آیتالله خمینی نیز ولایت فقیه را "همان ولایت رسول الله" شمرده و آن را مطلقه خوانده و برخوردار از همه اختیارات پیامبر میداند. او نه تنها تمام مناصب سیاسی و اجتماعی پیامبر را برای ولیفقیه قائل است، بلکه حتی صلاحیت تغییر و الغای احکام اولیه اسلام مانند: نماز و روزه و حج را به ولی فقیه میدهد: "حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله است ... مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است".
دغدغه اصلی آیتالله خمینی گشودن صلاحیتهای تامالاختیاری بود که فقه شیعه پس از غیبت امام دوازدهم ملغی ساخته و برقراری مجدد آنها را به آمدن امام معصوم وابسته کرده بود. ولایت فقیه برای او بیش از آن که ولایت بر مردم باشد، ولایت بر احکام فقهی بود تا از این طریق، امکان تغییر احکام نامناسب با مقتضیات زمان حاضر فراهم آمده و زمینه برقراری حکومت اسلامی بر مبنای فقه غیر حکومتی شیعه به دست آید.
در نقطه مقابل، آیتالله خامنهای تحصیلکرده مدرسه مشهد است که به گرایشهای متنگرایانه نسبت به قرآن و احادیث معروف است و نیز طیف وسیعی از اساتید آن دارای گرایشهای ضد عرفان و فلسفه هستند. استاد اصلی وی آیتالله میلانی میانه خوبی با فلسفه و عرفان نداشت و استاد دیگرش میرزا جواد تهرانی مخالف سرسخت فلسفه و عرفان، و از افراد شاخص مکتب تفکیک است که اعتقاد به جدایی مطلق معارف دینی از فلسفه و عرفان دارند. درس تفسیر عرفانی قرآن توسط آیتالله خمینی در سال نخست پیروزی انقلاب اسلامی نیز به دلیل مخالفت برخی از روحانیان مشهد از جمله میرزا جواد تهرانی متوقف شد.
به علاوه آیتالله خامنهای شیفتگی فراوانی به آثار سید قطب که از تئوریپردازان اصلی بنیادگرایی اسلامی در نسخه سیاسی آن بود، دارد. وی چند اثر از قطب را به فارسی ترجمه کرده و تاثیرات فکری قطب بر اندیشه دینی و سیاسی و اجتماعی وی به روشنی قابل پیگیری است.
وجه جامع هر دو نگرش فوق، تکیه بر متن قرآن به عنوان متن اصلی دین اسلام است. هر دو نگرش به وجود قرائت اصیل تاریخی از قرآن باور داشته و فهمهای پسین در مدارس فلسفی و عرفانی را نوعی بدعت شمرده با آن از سر مخالفت برخاستهاند. به علاوه، راه احیای مجدد تمدن اسلامی در هر دو نگرش مذکور بازگشت به قرآن و سیره پیامبر است؛ یعنی همان دو عنوانی که آیتالله خامنهای جوانان غرب را از طریق آنها به شناخت اسلام ناب فرا میخواند.
در برداشت از ولایت فقیه نیز تفاوت دو نگاه عرفانی و فقهی به موضوع در بین این دو رهبر جمهوری اسلامی مشهود است. جالب توجه است که عبارت پیشگفته آیتالله خمینی درباره صلاحیت ولیفقیه در الغای احکام اولیه اسلام در نامهای خطاب به آیتالله خامنهای آمده است. آیتالله خمینی در این نامه از دیدگاه ارائه شده آیتالله خامنهای در نماز جمعه تهران به تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۶۶ مبنی بر محدود بودن ولایت فقیه در حوزه امور شرعی و احکام فقهی انتقاد کرده و آن را منافی نظریه مطلقه بودن آن میشمرد.
به نظر میرسد که ایده ولایتفقیه در دوره رهبری آیتالله خامنهای از ولایت بر احکام شرعی به ولایت بر مردم تغییر جهت داده و حوزه نفوذ ولیفقیه در نظام سیاسی ایران را گسترش داده است.
در بررسی تفاوت دوم بین دو نامه میتوان سیر تغییر و تطور جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته را مشاهده کرد. جمهوری اسلامی در این سه دهه از آرمانهای یوتوپیاییاش به واقعگرایی سیاسی نزدیکتر شده است. آرمان صدور جهانی انقلاب از ادعای داشتن برنامه و الگوی جامعی برای ادراه همه جهان به برخورداری از نفوذ منطقهای فروکاست کرده است. رودررویی با مشکلات متنوع اداره یک نظام سیاسی طی بیش از سه دهه در کنار تحولات جهانی و منطقهای، زمینه این بلوغ سیاسی را برای ایران فراهم کرده است.
جمهوری اسلامی حتی در صدد پیادهسازی نظام سیاسی خود در مناطق تحت نفوذش مثل عراق و لبنان نیز نیست؛ چه رسد به آن که الگوی خود را جایگزینی برای نظامهای سیاسی رایج در غرب بداند. آن چه جمهوری اسلامی امروز در پی آن است، تضمین بقای حوزه قدرت و کاهش خطرهای در برابر آن است؛ خطرهایی که از سوی نسخه سلفی رقیب و گفتمان جهانیشده غرب آن را تهدید میکند.
از این منظر اخیر میتوان اهمیت گفتگوهای جاری غرب با ایران را برجستهتر کرد. ایران اکنون نه در مقام تغییر نظام جهانی است و نه از منظری ایدئولوژیک به تعامل با بیرون میپردازد. واقعگرایی کنونی ایران فضا را برای توافقات بسیار بزرگتر از موضوع انرژی هستهای گشوده است. تحقق این توافقات به کاهش آستانه تنش در گفتمان جاری جمهوری اسلامی یاری ساخته و افزون بر طبیعیسازی روابط ایران با غرب و منطقه، به شانس بهبود وضع داخلی خواهد افزود.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar