خیاط هندی اولین یخچال روستایش را خرید
8 ساعت پیش
سانجوی ماجومدر
بیبیسی-کلکته
حدود سهچهارم تمام خانهها در سراسر جهان یخچال دارند، وسیلهای که چندین دهه است زندگی خانوادهها را در سراسر جهان متحول کرده، اما روستای کوچکی در هند به تازگی برای اولینبار صاحب یک یخچال شده است.
خیاط این روستا اولین کسی است که توانسته یخچال بخرد، چیزی که ده سال آرزوی آن را داشت.
سانتوش چاودری، خیاط روستای رامشوارپور در حومه شهر کلکته، در روزی که قرار است یخچال او از راه برسد، سر از پا نمیشناسد. مضطرب و هیجانزده و در حالی که گوشی تلفن همراه خود را در دست دارد، قدم میزند و سعی میکند که مسیر درست رسیدن به روستا را برای کسانی که یخچال را حمل میکنند، توضیح بدهد.
این، برای سانتوش و تمامی اهالی روستا روز مهمی است. یخچالی که سانتوش خریده، نه فقط اولین یخچال او بلکه اولین یخچالی است که به این روستای کوچک با حدود ۲۰۰ نفر جمعیت، میرسد.
سانتوش میگوید: "داشتن یخچال در روستایی مثل محل زندگی ما خیلی نادر است."
نبودن حتی یک یخچال در روستای رامشوارپور نمونهای است از آنچه در سراسر هند میبینیم. در حال حاضر فقط ۲۵ درصد خانهها در هند صاحب یخچال هستند. در حالی که در کشورهای پیشرفته ۹۹ تا ۱۰۰ درصد خانهها یخچال دارند.
اما تحتتاثیر رفاه پرشتاب طبقه متوسط، معمولا تعداد افراد مالک یخچال و دیگر وسایل خانگی افزایش مییابد. به عنوان نمونه در سال ۲۰۰۴ میلادی در کشور چین فقط ۲۴ درصد خانهها یخچال داشتند، ولی به فاصله ۱۰ سال این رقم به ۸۸ درصد رسید.
سانتوش میگوید: "ما اولین نسل خانواده خود هستیم که صاحب یخچال میشویم. در زمان پدر یا پدربزرگ من هیچکس حتی یخچال ندیده بود."
زندگی در رامشوارپور هنوز شکل و شمایل زندگی قدیمی روستایی را دارد. مردم در یک برکه کوچک در وسط روستا حمام میکنند و کودکان میان گردوخاک حاشیه مزارع مشغول بازی با بادبادک هستند. خانههای روستا بیشتر کلبههایی گلی هستند که از خشت و چوب ساخته شدهاند. اما این روستا برق دارد و بسیاری از خانهها تلویزیون دارند.
سانتوش خیاط است و همراه خانواده خود در یک خانه دواطاقه زندگی میکند. خانه او محل کارش نیز هست. او میگوید: "من شغل و درآمد دائم ندارم و گاهی مجبورم در کارخانه هم کار کنم. درآمد متوسط من حدود سه تا چهار دلار در روز است."
زندگی برای آنها و بخصوص سوشوما، همسرش، بسیار دشوار است. او در محوطه باز مقابل خانه روی یک اجاق کوچک ذغالی غذای خانواده را میپزد و مجبور است هر روز و فقط به اندازه مصرف روزانه خانواده غذا بپزد و چون وسیلهای برای نگهداری مواد غذایی ندارند، هر روز باید برای خرید مواد غذایی به بازار برود.
سانتوش همیشه آرزو داشت که زندگی را برای همسرش کمی سادهتر و آسانتر کند و بیش از ۱۰ سال است که آرزوی داشتن یخچال، حتی یک روز از ذهن او خارج نشده است. او میگوید: "داشتن یخچال زندگی را خیلی راحتتر میکند. مجبور نیستیم که سبزیجات را هر روز بخریم و بخصوص در ماههای تابستان میتوانیم مواد غذایی را چند روز نگه داریم."
برای خرید یخچال او از مدتها پیش پسانداز کرده است، چون بهای یک یخچال ساده بیش از یک ماه حقوق او است: "من درآمد چندانی ندارم و به همین دلیل پسانداز برای خرید یخچال این همه مدت طول کشیده است، ولی الان بالاخره پول کافی دارم."
در یکی از فروشگاههای مرکزی در شهر کلکته که با خانه سانتوش فقط ۱۵ کیلومتر فاصله دارد، او مدلهای مختلف یخچال را برانداز میکرد و به هر کدام که میرسید، با عشق و علاقه خاصی به آنها دست میکشید تا اینکه بالاخره یک یخچال قرمزرنگ را انتخاب کرد.
او میگوید: "داشتم گیج میشدم. اولینباری بود که این همه یخچال میدیدم و واقعا نمیدانستم کدامیک را انتخاب کنم. زنم یخچال قرمز میخواست، ولی من دنبال مدلی بودم که برق کمتری مصرف کند. مجبوریم مواظب مخارج خود باشیم."
بالاخره معامله انجام شد و مغازه مورد نظر، با توجه به حراج پایان فصل، به او تخفیف داد. قیمت یخچال حدود ۲۰۰ دلار بود، ولی مهمترین نکته این بود که او توانست نیمی از قیمت را هنگام خرید و بقیه را به اقساط بپردازد.
صاحب فروشگاه میگوید: "این روزها وام گرفتن از بانک یا پرداخت قسطی، سادهتر شده است. کافیست مشتری برگه حقوق و مدارک شناسایی خود را ارائه دهد و به همین دلیل است که امروزه خیلی از اقشار کمدرآمد میتوانند یخچال بخرند."
یخچال سانتوش بالاخره روی ترک یک دوچرخه به روستا رسید. او با چهرهای خندان به سوی تازهوارد میرود. بسیاری از اهالی روستا هم با چهرههای کنجکاو برای دیدن یخچال از راه میرسند. یخچال با دقت و وسواس فراوان به داخل خانه منتقل میشود.
بعد زمان آن میرسد که مراسم مذهبی ویژهای برای دور کردن ارواح پلید از یخچال انجام شود و با اجرای این سنت، قدم تازهوارد به منزل سانتوش تبرک شود. یخچال در گوشه بسیار مهمی از منزل آنها، بین چرخ خیاطی سانتوش و تلویزیون، قرار داده میشود.
تمام اعضای خانواده از فرط خوشحالی نمیتوانند جلوی خنده خود را بگیرند. سوشوما، همسر سانتوش، میگوید:"سالها آرزوی این لحظه را داشتیم. بعضی همسایهها از قبل خواهش کردهاند که مواد غذایی خود را در گوشهای از یخچال ما بگذارند. همه ما منتظر روزهای گرم تابستان هستیم تا بتوانیم از این یخچال، آب خنک بخوریم."
همسایهها دور یخچال جمع میشوند و همه هیجانزده هستند. یکی از آنها میگوید: "دیگر مجبور نیستند هر روز خرید کنند." و یکی دیگر میگوید:"من هم قصد دارم یک یخچال بخرم."
این، در زندگی خانواده سانتوش روز بسیار مهمی است. ورود یخچال میتواند زندگی روزمره آنها را دگرگون کند.
سانتوش میگوید: "از این به بعد دیگر لازم نیست که هر روز نگران خرید مواد غذایی باشیم و میتوانم وقت بیشتری را صرف کسبوکار بکنم. همسرم وقت بیشتری خواهد داشت و شاید بتواند در کار به من کمک کند."
با گفتن این کلمات، سانتوش در یخچال را باز میکند و اولین محتویات را داخل آن قرار میدهد: چند گوجه فرنگی، یک بادمجان، چند تخممرغ و یک پاکت شیر.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar