måndag 30 november 2015

گزارش یک روان شناس از زندگی بچه پولدارهای تهران

گزارش یک روان شناس از زندگی بچه پولدارهای تهران

دیگر دیدن جلوه های ثروت و تجمل در شهرهای ایران عادی شده است. قاب عکس ایرانی این روزها شامل "دور دور کردن" ماشین های آخرین سیستم در خیابان ایران زمین، کافی شاپ هایی که منویشان از کافه های پاریس و نیویورک گران تر هستند، مراکز خرید لوکسی که پر از مغازه هایی هستند که در آنها مشتریان بدون خم آوردن به ابرو از چند تا چند ده میلیون تومان در یک نوبت خرج می کنند. گرچه صفحه بچه پولدارهای تهران بسته شد ولی گسترش شکاف طبقاتی درایران و نابرابری در توزیع درآمدها و منابع واقعیت هایی هستند که دیگر کسی زحمت انکار یا حتی حمله به آنها را به خود نمی دهد.
 
در دو قطب جامعه ایران دارا و ندار، غنی و فقیر در حال زندگی هستند و خانواده ها تجربه هایی کاملا متفاوت با یکدیگر و نسل های گذشته دارند. هیچ جا این تضاد به اندازه کودکان ایرانی قابل لمس نیست.
 
کودکانی که این روزها در ایران کودک بودن را تجربه می کنند تجربه ای متفاوت و حتی متناقض از کودکان دهه های شصت و هفتاد و حتی هشتاد خورشیدی دارند. هیچ کس این تفاوت را بهتر از فاطمه  نمی داند.
یک دکتر روانشناس که در دهه پنجاه نوجوانی و جوانی را تجربه کرده و دوران پهلوی را بخاطر دارد. او بعد از تجربه روزهای انقلاب و دوران جنگ در سالهای پایانی دهه شصت وارد بازار کار شد و به مشاوره مشغول شد. این روزها عمده مراجعه کنندگان به دفتر مشاوره او در شمال تهران مادران و پدرانی هستند که از فرزندان خود به ستوه آمده اند یا فرزندان شان رفتارهای نابهنجاری پیدا کرده اند. برای او تفاوت ها و تضادها تنها منحصر به تجملات نیست. او تاثیر این تفاوت ها در رفتارها و تغییرات شخصیتی کودکان مشاهده می کند.

فاطمه می گوید: "اولین زمینه ناهنجاری در رفتار پدران و مادرانیست که در دهه شصت بزرگ شده اند و در دهه هفتاد جوان بوده اند اینها می خواهند فرزندانشان آن کودکی را داشته باشند که انقلاب و جنگ از آنها دریغ کرد".

فاطمه با کودکان و نوجوانانی صحبت می کند که دیگر درک درستی از ارزش واقعی اشیاء و امکانات ندارند. او می گوید: "اکثر این کودکان دچار یک جور بی حسی هستند، پدر و مادر آنها را غرق امکانات کرده اند، بگونه ای که این کودکان دیگر نه امکان نفس کشیدن دارند و نه می توانند شخصیت مستقلی داشته باشند".

مراجعه کنندگان به دفتر او کودکانشان را در مدرسه های غیرانتفاعی با شهریه های هنگفت ثبت نام کرده اند.و آنها را به کلاس های رقص و آواز و موسیقی می فرستند. آنها سالی یک یا دو بار به سفر خارج می روند و معمولا اتاق های کودکانشان پر از اسباب بازی هایی است که آنها هرگز با آنها بازی نمی کنند.
این پدران و مادران نمی فهمند که چرا فرزندانشان خوشحال نیستند و اکثر دچار افسردگی یا فقدان انگیزه هستند. فاطمه بارها و بارها به این پدران و مادران توضیح داده است که آنها با فراهم کردن همه چیز برای فرزندانشان تمام انگیزه ممکن را در آنها کشته اند. "این پدر و مادرها نمی فهمند که کودکان آنها نمی خواهند چیزهایی را داشته باشند که ایشان در دهه شصت نداشتند یا حسرتش را داشتند."

فاطمه اضافه می کند: "یکی از نگران کننده ترین چیزهایی که در کودکان دیده ام این فقدان انگیزه است. آنها نمی دانند چه می خواهند و اصولا نمی توانند چیزی بخواهند. ایشان همه چیز دارند، یک نسل افسرده که در نوجوانی به پوچی می رسد".

فاطمه به این والدین توصیه می کند که کمی صبور باشند و مانند پدر و مادرهای طبقه متوسط سعی کنند در کودکانشان انگیزه ایجاد کنند توصیه ای که بسیاری از این والدین به آن  گوش نمی کنند.
 
برای فاطمه کودکان بی انگیزه تنها یک روی سکه است. این زیاده روی در فراهم آوردن امکانات در دوران کودکی برای اطفال، جوانانی زود خشم، خشن و متوقع را تربیت می کند. روی دیگر سکه برای فاطمه جوانانی هستند که از هجده سالگی گذشته اند و در بحران بلوغ و ورود به جامعه خشم خود را بر والدینشان خراب می کنند: "برای بسیاری از این بچه های هجده و نوزده ساله اصولا درک اینکه دنیای واقعی چگونه است ممکن نیست"

هفته پیش فاطمه درگیر یک ماجرای خانوادگی شده بود. پسر نوزده ساله ای که خانواده اش او را وادار به رفتن به جلسات مشاوره کرده بودند بعد از اینکه دیده بود مادرش ماشین را خط انداخته است تهدید به خودکشی کرده بود و دو شبانه روز ناپدید شده بود: "ماشین یک ب ام و شاسی بلند لوکس بود، مادر این فرد از آن استفاده کرده بود و در ترافیک تهران یک یا دو خط روی بدنه طرف راننده افتاده بود. این پسر نوزده ساله جنجالی در خانه به پا کرده بود که چطور آنها نمی فهمند که او نمی تواند با ماشینی رانندگی کند که درش خط افتاده". تنها وعده خرید یک ماشین نو این فرد را به خانه بازگردانده بود، ولی فاطمه باور دارد تازه این اول بحران هایی است که این فرد و خانواده اش با آن مواجه خواهند شد. "فرض کنید چنین فردی که نمی تواند واقعیت تصادف ماشین در ترافیک تهران را ببیند فردا تشکیل خانواده بدهد و ناچار باشد در یک رابطه با بی وفایی یا سردی شریکش کنار بیاید، یا دچار یک بحران مالی بشود" این دکتر روانشناس ادامه می دهد "این فرد آنقدر سرویس دریافت کرده است که دیگر امکان زندگی مستقل را ندارد".
 
برای فاطمه این نکته حائز اهمیت است که در این خانواده ها آنقدر که  بر روی تهیه امکانات و بهترین لباس یا سرگرمی تاکید می شود بر روی ارزش ها یا حتی هنجارهای اخلاقی تکیه نمی شود. فاطمه مشاهده کرده است که عدم پافشاری بر ارزش ها ریشه در نحوه کسب ثروت خانواده دارد او می گوید "این کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که از پول برای حل همه مشکلات استفاده کرده و می کنند". این تکیه بر پول و داشتن دسترسی به آن باعث شده که این خانواده ها دیگر تاکیدی بر تربیت فرزندشان بعنوان یک شخص مستقل نداشته باشند. نکته جالب برای فاطمه این است که اکثر مراجعه کنندگان به نوعی وابسته به دستگاه های حکومتی یا خانواده های وابسته هستند. با اینحال تاکیدی بر ارزشی بودن فرزندانشان ندارند "واقعیت اینجاست که در جمهوری اسلامی نوه ها در جهت عکس پدران و پدربزرگها حرکت می کنند". آنها موجوداتی پرورده رانت هستند که حتی زندگی بدون رانت را تجربه نکرده اند.

فاطمه می داند که آنها بعنوان کودک نقشی در کارهای والدینشان نداشته اند ولی بعنوان یک روانشناس این را هم می داند که نابهنجاریهای شخصیتی و برخاسته از این وضعیت همیشه به همراه این کودکان خواهد بود. "و این نکته غم انگیز شرایط فعلیست که کسی به آن توجه نمی کند. اطفال امروز هزینه افراط وتفریط پدرو مادرشان را خواهند پرداخت" دکتر باید برود زن و مردی سی و چند ساله با کودکی آمده اند که آی – پدش از کیفش بیرون آمده و یک آیفون 6 بدست دارد. او در حال فریاد کشیدن است و پدرش در حال تهدید کردن، مادرش با چشمانی خسته نشسته است و بنظر می آید نمی تواند بفهمد چه چیزی باعث شده است کودکش سرشار از فریاد باشد.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar