onsdag 29 april 2015

دُور دُورِ پسر و دخترهای پولدار تهرانی در نمای نزدیک

دُور دُورِ پسر و دخترهای پولدار تهرانی در نمای نزدیک

شهروند: «قضیه دور دور مثه قضیه پروفایل‌پیکچر صفحه‌های فیس‌بوک می‌مونه؛ آدمی که عکسش توی صفحشه، خودِ واقعیش نیس؛ آدمای داخل ماشینا هم همینجورین. واقعیتش اینه هرجا بشه بلواری پیدا کرد که بتونیم توش دور بزنیم، میشه دور دور؛ فرقی هم نمی‌کنه، این بلوار می‌تونه هر کجای ایران باشه؛ چه توی سعادت‌آباد و اندرزگو، چه توی خزرشهر و یا حتی شیراز؛ هرجا که از شر ایست و بازرسی در امون باشه.» اینها را «داریوش» از قدیمی‌ها و به قول خودش متخصصان دور دور می‌گوید؛ کسی که از اطرافیان «پریوش» هم به حساب می‌آید؛ کدام «پریوش»؟ «پریوش اکبرزاده»، راننده پورشه زردرنگی که ساعت ٤ صبحِ یکی از روزهای هفته پیش در خیابان شریعتی به یک مانع (درخت) برخورد کرد و همراه سرنشین دیگر خودرو از دنیا رفت؛ تصادفی که برخلاف دیگر تصادف‌های ساعتی‌ای که در پایتخت اتفاق می‌افتد، از یاد نرفت و با تحلیل‌های متفاوتی برای تبیین پدیده «دور دور» مواجه شد.
تراژدی پریوش
پورشه زردرنگی که پریوش سوار شده بود، متعلق به هوتن قلعه نوعی پسر امیر قلعه نوعی سرمربی تیم استقلال است؛ به هوتن فکر کنیم؛ او نه ورزشکار مطرحی است و نه هنر خاصی دارد، غیر از شهرت و پولداری پدر. یقینا به همین منوال ثروتش نسل به نسل بازتولید خواهد شد. او پورشه زرد رنگِ تک‌اش را به دوست خود می‌فروشد؛ به چه کسی؟ به محمدحسین ربانی، نوه آیت‌الله ربانی‌شیرازی از روحانیون مهم و تأثیرگذار دهه ٦٠. نیمه‌های شب که می‌شود، محمدحسین می‌خواهد پریوش را به خانه‌اش برساند؛ آن‌طورها که نامزد محمدحسین در صفحه اینستاگرام خود نوشته، پریوش از او می‌خواهد که اجازه رانندگی داشته باشد.
 
«نمی‌دونم با نبودت چه جوری باید سر کنم. این پست رو میزارم خطاب به کسایی که حتى حرمت عزیزای از دست رفته رو ندارن، حرمت من نه، مادر و پدری که دارن از دوری پاره تنشون عذاب میکشن، این‌که دنبال موضویی واسه شایعه‌سازی و سرگرمی‌اند. تمام دوستا و آشناها میدونن که منو محمدحسین نامزد بودیم، ما با هم بزرگ شدیم، عکسامون همیشه کنارهم بوده، همونجور که می‌بینین، محمدحسین فقط داشته پری رو میرسونده، پری دوست دخترِ دوستِ محمد بوده که به اصرارِ پری اون میشینه پشت فرمون. ما همه داغداریم، اگه همدردی این‌قدر سخته، با شایعه‌سازی نیازى به پاشیدن نمک رو زخم ما نیست.»
 
پریوش در شبکه اجتماعی اینستاگرام - به سبک اکثر دخترهایی که حساب ویژه‌ای روی ظاهر خود باز کرده‌اند - دو صفحه دارد؛ یکی از آنها مدعی خصوصی بودن است و دیگری به صورت پابلیک تنظیم شده. صفحه خصوصی پریوش ٨٣ دنبال‌کننده و ٣٣٥ عکس دارد؛ صفحه عمومی او هم ٥٠هزار دنبال‌کننده با ٤٤ عکس و ٥ ویدیو. نکته جالب آن‌جاست که لحظه‌به‌لحظه به عدد ٥٠ ‌هزار اضافه می‌شود، در صورتی که دیگر عدد ٤٤ و عدد ٥ نمی‌تواند تغییری داشته باشد. سه ویدیو از ٥ ویدیویی که پریوش در صفحه خود به اشتراک گذاشته، مربوط به رانندگی او می‌شود؛ یکی از فیلم‌ها پریوش را درحال فیلمبرداری داخل ماشین از نم نم باران نشان می‌دهد و دیگری درحال همخوانی با یک آهنگ و ویدیوی سوم هم به وضع کشیدن قلیان درحال رانندگی مربوط می‌شود.
 
پریوش که در یک موزیک‌ویدیو به‌عنوان مدل نقش ایفا کرده، دوستان زیادی در شبکه‌های مجازی دارد که همگی عکس صفحه‌های خود را به احترام او سیاه انتخاب کرده‌اند؛ حتی بعضی از نهایت دل‌گرفتگی دست از فعالیت در شبکه‌های اجتماعی کشیده‌اند؛ بعضی هم به صفحه وایبر او وارد شده و برایش پیغام می‌گذارند و از او می‌خواهند که پاسخ بدهد؛ برخی دیگر هم از آخرین زمان آنلاین شدنش عکس می‌گیرند و ناراحتی خود را ابراز می‌کنند. البته در مقابل هم عده زیادی از مردم با کامنت‌هایی که برخاسته از خشم طبقاتی است، او و سبک زندگی‌اش را نکوهش می‌کنند. این دومین‌بار در ماه‌های اخیر است که گروه کثیری از مردم نسبت به سبک زندگی سرمایه‌دارانه واکنش نشان می‌دهند. مورد قبلی به صفحه‌ای به نام «بچه پولدارهای تهران» در اینستاگرام برمی‌گردد و حالا کامنت دانی صفحه پریوش در اینستاگرام. نه‌تنها «داریوش»، متخصص پدیده دور دور، بلکه تمام دوردوربازهای سعادت‌آباد و اندرزگو و ایران زمین و جردن او را می‌شناسند و می‌گویند که در جنت‌آباد غرب تهران زندگی می‌کرده و وضع مادی خوبی نداشته و می‌خواسته از این طریق به آرزویش (زندگی در مناطق شمالی شهر) برسد.
٩ شب؛ سعادت‌آباد
داریوش، ٣٠‌سال دارد؛ با پورشه سفیدش از قدیمی‌های دور دور به حساب می‌آید. او ١٢سال است که دور دور می‌کند. پسرعموهایش در ‌سال ٧٩ با پراید کره‌ای که داشتند دور دور می‌کرده‌اند و خودش از‌ سال ٨٢ این حرکت را شروع کرده. داریوش دور دور را یک سرگرمی و تفریح می‌داند، سرگرمی‌ای که می‌تواند آخر هفته‌های بچه‌های شمال شهر را به خوبی پر کند. دور دور از ‌سال ٨٠ نمود خاصی در پایتخت و به‌ویژه مناطق شمالی آن پیدا می‌کند. حرفه‌ای‌های این حرکت که در سطح بالاتری از رفاه زندگی می‌کردند، در خیابان جردن حاضر شده و دور دور بازهای سطح پایین‌تر در خیابان ایران‌زمین جمع می‌شدند. کم‌کم دور دور به خیابان فرشته کشیده می‌شود و حالا با حضور دستگاه‌های نطارتی در این مناطق به سعادت‌آباد و بلوار اندرزگو رسیده است، آن هم با گشت‌های بسیار نامحسوس و ایست‌های متعددِ بازرسی. سعادت‌آباد یکی از مکان‌های مناسب برای دور دور بازهای حرفه‌ای به حساب می‌آید؛ این منطقه پر است از ماشین‌های شاسی بلند؛ آن‌قدر که این محله توانسته ایران را به صدر کشورهایی برساند که به شدت متقاضی ماشین‌های شاسی بلند (SUV) هستند.
 
چرخ زدنِ داریوش و پدرام در شبِ پنجشنبه آغاز می‌شود. صدای موزیک نه فقط از ماشین داریوش، بلکه از تمامی ماشین‌های حاضر در خیابان بلند شده و هرکدام با فاصله و سرعت بسیار کم از همدیگر حرکت می‌کنند. آنها به جای نگاه کردن به جلو، چشم‌هایشان دنبال ماشین‌های یکدیگر و سرنشینان آنها است. داریوش و پدرام آن‌قدر در این خیابان‌ها دور دور کرده‌اند که حالا با بسیاری از سرنشینان خودروهای حاضر در خیابان دوست هستند و سلام و احوالپرسی می‌کنند. صدای موزیک کم و زیاد می‌شود؛ داریوش و پدرام یکی از دخترهای سوار بر ماشین شاسی بلند را دنبال می‌کنند؛ داریوش می‌گوید: «سفره پوشیده، بریم کنارش ببینیم چی کارس.» در حوالی خیابان همه چیز پیدا می‌شود، همه چیز برای داشتن یک تفریح حسابی آماده است؛ اما حرکت آرام و موازی ماشین‌ها آن‌قدر ترافیک ایجاد کرده که داریوش از آنها که به یکباره ثروت هنگفتی را کسب کرده‌اند و نامشان را «آقازاده‌ها» گذاشته، شکایت می‌کند.
تازه‌به‌دوران رسیده‌ها
داریوش که حتی ژشت پشت ماشین نشستن و فرمان به دست گرفتنش نشان می‌دهد که سال‌ها دور دور کردن او را خسته کرده، می‌گوید: «واقعیتش دور دور حالا دیگه مال تازه به دورون رسیده‌هاس، همونا که بعد از‌ سال ٩٠ و بحران اقتصادی یه شبه از نارمک رسیدن به ولنجک.» داریوش که می‌پذیرد با این حرف خودش را هم زیر سوال برده، صحبت‌هایش را ادامه می‌دهد: «اصلا می‌شه از استایل آدما فهمید که تازه به دورون رسیده ان. اونا معمولا بنزهای سفیدی دارن و تجربه ثابت کرده که اکثرا بازاری هستن. ما اونا رو خیلی خوب تشخیص می‌دیم.»
 
داریوش فورا با دست یکی از سرنشینان خودروی آبی رنگی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «همینو ببین، از کلاه دفرمه و رنگ ماشینش می‌شه متوجه شد. اونا چیزی واسه ارایه کردن ندارن و فقط با ماشین خودشونو نشون می‌دن. همینطوریه که با سرعت بیشتر از ٢٠٠کیلومتر می‌رونن و خودشونو به در و دیوار می‌زننو و کشته می‌شن.» او که حواسش به سرنشینان تمام خودروهای اطرافش هست، صدای موزیک را کمتر می‌کند و ادامه می‌دهد: «تازه به دورون رسیده‌ها توی محلِ دور دور حاضر می‌شن و ماشین شونو بغل خیابون پارک می‌کنن و شروع می‌کنن به رخ گرفتن، مثه همین پسری که نشسته روی کاپراش.»
 
داریوش معتقد است کسی که دور دور می‌کند، کلا آدم تازه به دوران رسیده‌ای است، اما این حرکت به یک اعتیاد آخر هفته‌ای تبدیل شده و حذف آن سخت است. پدرام هم دنبال حرف‌های داریوش را می‌گیرد و می‌گوید: «تا‌ سال ٨٩، ٩٠ می‌شد آدم خوب توی دور دور پیدا کرد؛ اما بعد از سال ٩٠ که فقرا فقیرتر و پولدارها پولدارتر شدن، آدمایی رشد کردن که ماشینای مدل بالایی خریدن، در صورتی که هیچی نداشتن، هیچی.» او فرق خودش با تازه به دوران رسیده‌ها را در این‌جا می‌داند که آنها تمام فکر و ذکرشان این است که پز بدهند و بگویند ما هستیم، درصورتی که او و دوستانش به جنبه تفریحی قضیه هم نگاه می‌کنند. پدرام در یکی از دور دورها با دختری دوست می‌شود که تنها زندگی می‌کرده؛ وقتی که فردای شبِ دور دور از او می‌خواهد که به خانه‌اش برود، می‌گوید: «سر راه یه فرش ١٢متری هم بخر و بیار، من تنها زندگی می‌کنم و وسایل خونم از همین راه تهیه میشه.» پدرام معتقد است بعضی‌ها آن‌قدر راحت پول در می‌آورند که به راحتی هم خرج می‌کنند و آن را از دست می‌دهند و عده‌ای را هم پر رو می‌کنند. او این کار را در حالت فعلی مخصوص آقازاده‌هایی می‌داند که با ماشین خود می‌خواهند مخ تعداد بیشتری از آدم‌ها را بزنند. پدرام افرادی را سراغ دارد که با گذر موقت برای ایامی مثل عید ماشین وارد می‌کنند و بعد از تعطیلات آنها را از قشم بر می‌گردانند یا بعضی هم در پارکینگ خانه‌ها خاک می‌خورند تا دوباره عید بیاید و شروع کنند به دور درو کردن.
دور دورِ باکیفیت
دور دور بازهای حرفه‌ای اعتقاد دارند که بهترین حالت برای دور دور این است که ‌ای‌کانتکت (ارتباط دیداری) داشته باشید و در یک خیابان دوطرفه چشم در چشم شوید. شلوغ‌ترین روزهای دور دور هم شب‌های آخر هفته است؛ البته کارکشته‌هایی مثل داریوش و پدرام روزهایی مثل یکشنبه و چهارشنبه را انتخاب می‌کنند؛ چراکه دیگر از شلوغی جمعه و حضور تازه به دوران رسیده‌ها خبری نیست و با دوست‌های فابریک خود مواجه می‌شوند. ظهرهای جمعه خیابان ایران زمین از معروف‌ترین دور دورهای تهران است؛ حوالی ساعت ٣ و ٤ همه آن‌جا جمع می‌شوند و تا ٧ و ٨ دور می‌زنند و بعدش هم به خانه می‌روند و داستان ادامه پیدا می‌کند. جمعه‌ها ساعت ٣ تا ٨ مرده‌ترین زمان روز تعطیل به حساب می‌آید، اما در پاتوق‌های دور دور غلغله است؛ اندرزگو، ایران‌زمین، سعادت‌آباد. داریوش می‌گوید این میعادگاه‌های مشخص برای دور دور، باعث شده که مردم برای ابراز خوشحالیِ دسته‌جمعی از یک اتفاق مثل پیروزی تیم‌ملی فوتبال در این مکان‌ها جمع شوند.
پلنگ‌ها و خیابان‌ها
چرخ زدن در سعادت‌آباد ادامه دارد، همین‌طور صدای موزیکِ پورشه داریوش و سیگار پدرام. یک ٢٠٦ سفیدرنگ با موزیک خارجی‌ای که صدای آن را به بی‌نهایت رسانده درحال حرکت است؛ نگاه سرنشینانش مشخص می‌کند که برای دور دور حاضر شده‌اند. آنها نه از چشم داریوش و نه از دید پدرام نمی‌توانند دور بمانند. پدرام می‌گوید: «چه پلنگ‌هایی، خودشونو خفه کردن.»
 
آنها به دخترهایی که خیلی آرایش می‌کنند «پلنگ» می‌گویند. پلنگ‌ها مشغول کشیدن سیگار در ماشین هستند. جور کردن پلنگ‌ها برای داریوش و پدرام و البته پورشه سفیدرنگی که همراه آنهاست خیلی راحت است؛ با یک تیکه و دلقک بازی کوچک و یا یک چشم در چشم شدن و حرکت کردنِ موازی ماشین جذب می‌شوند؛ مخصوصا آن‌که داریوش می‌گوید فردا جمعه است و خیلی از اینها دنبال جایی برای گذراندن فردای تعطیلشان هستند. کنار پلنگ دیگری می‌آییم؛ او فورا تقاضای سیگار و سی‌دی می‌کند و با «نه» شنیدن از داریوش گازش را به نشانه اعتراض می‌گیرد و رد می‌شود تا از لکسوس مشکی‌رنگی که جلوتر دارد می‌راند لوازم مورد نیازِ امشبش را تهیه کند. داریوش از قدیمی‌های «دور دور» است و به این راحتی‌ها به کسی باج نمی‌دهد. «من توی سابقه ١٢ساله دور دور کردن، دخترایی رو دیدم که با چشم گریون چرخ میزدن، وقتی که سراغشون می‌رفتم از خیانت دوست پسرشون می‌گفتن؛ معمولا راحت‌تر می‌شه مخ اینا رو زد، هرچند که گشت‌های نامحسوس کارو مقداری سخت کردن.»
از ایست بازرسی و گشت نامحسوس تا تصادف
حوالی میدان کاج هم ایست‌های بازرسی وجود دارد و هم گشت‌های نامحسوسی که با موتور و ون سفید چرخ می‌زنند. دور دورِ داریوش و پدرام و همراهانشان که ادامه پیدا می‌کند با ایست بازرسی مواجه می‌شویم؛ صدای موزیک کم، کمربندها بسته و سیگارها غلاف می‌شود. داریوش خبره این کار است و به راحتی از ایست عبور می‌کند، اما ماشین جوان‌ترها، همان پلنگ‌هایی که تقاضای سیگار و سی‌دی داشتند متوقف می‌شود.
 
حرفه‌ای‌های دور دور چَم و خَم کار دستشان آمده و می‌دانند به چه شکل این سدها را دور بزنند و به هدف خود برسند.  کمی جلوتر یک خودروی بی‌ام‌و متوقف شده و سرنشینان آن درحال سوار شدن در ونِ سفیدرنگی هستند که به‌طور نامحسوس در خیابان حرکت می‌کرد. حواس بچه‌ها حتی به صدای موتورها هم هست؛ هر موتوری که از کنارشان رد می‌شود، دستپاچه می‌شوند؛ چراکه ممکن است گشت باشد و طعم دور دور امشبشان با دستگیری تلخ شود.
ایست‌هایی که در سعادت‌آباد گذاشته شده، آن‌قدر بچه‌ها را ترسانده، که از فرعی‌ها و کوچه پس کوچه‌ها رانندگی می‌کنند و به قرارهای هفتگی و همیشگی خود می‌رسند و با چهره‌های آشنا در خیابان، موازیِ هم، گاز می‌دهند. کار به جایی رسیده که در این فرعی‌ها هم ترافیک قابل توجهی به وجود آمده. داریوش می‌گوید: «دور دور، پلیس رو کلافه کرده، هرجا رو که میبندن، از یه جای دیگ بیرون می‌زنه. الان رو به روی بیمارستان مدرس رو بستن، بچه‌ها از کوچه پس کوچه‌ها خودشونو به میدون کاج می‌رسوننو و به جای بالای میدون، پایین اون دور دور می‌کنن.»
صدای موزیک باز هم بلند می‌شود، داریوش می‌خواهد سرعتش را زیاد کند که ماشین شاسی بلندی که درحال خوش و بش کردن با ماشین یکی از دخترهاست و طبیعتا حواسش به جلو نیست، با ترمز ماشین دیگری به پشتش برخورد می‌کند و تصادفی شکل می‌گیرد و راه دوباره بند می‌آید. حالا ماشین‌های دیگر می‌توانند از این موقعیت استفاده کرده و با حذف شدن یکی از گلادیاتورهای سعادت‌آباد، سراغ پلنگی بروند که دنبال یک دوست تازه است.
١١ شب؛ بلوار اندرزگو
ساعت ١١شده؛ خیابان شلوغی خود را حفظ کرده. دور دور بازها از ایست‌ها و گشت‌های سعادت‌آباد خسته شده‌اند و به اندرزگو می‌روند، به میعادگاه مشهور بچه مایه‌دارهای پایتخت؛ بوگاتی، مازراتی، پورشه، کاپرا، بی‌ام‌و. آنها ایستگاهِ هم را می‌گیرند و با اسکل کردن یکدیگر وقت می‌گذرانند. یکی از دخترها که سوار بر یک هیوندای در بلوار حرکت می‌کند، چشم پدرام را می‌گیرد. «سه جاشو عمل کرده، اگه بهش توراهی نخوره سراغ دوست پسرش می‌ره؛ البته ما یه شانس داریم، مدل ماشینمون بالاتره، اگه مکالمه شو قطع کرد، یعنی می‌خواد پا بده.»
 
این اتفاق هم می‌افتد؛ به خودرویش که نزدیک می‌شویم، شیشه را پایین می‌دهد و پورشه داریوش قرار با دوست پسرش را به هم می‌ریزد و شکل رابطه‌شان را عوض می‌کند. مسیر را که ادامه می‌دهیم، دختری کنار دوست پسرش سوار بر پرشیا درحال رانندگی است، او به داریوش و پورشه‌اش چشمکی می‌زند و میزان عمق رابطه‌ای که با همراهش دارد را مشخص می‌کند. حالا ممکن است همراه او خیلی دوستش داشته باشد، عاشقش باشد، از کار و زندگی‌اش گذشته باشد، اما پولی ندارد که بخواهد پرشیایش را به پورشه داریوش تبدیل کند. داریوش هم با همه این اوصاف بی‌خیال این مورد می‌شود و با حرف پدرام متوجه دختری با موهای چتری می‌شود که سوار بر یک مازراتی است.
 
ماشین‌ها با یک، دو، سه و یا چهار سرنشین رد می‌شوند؛ اکثرا براساس جنسیت تفکیک شده‌اند. خیلی‌ها از تیکه‌هایی که داریوش با پورشه‌اش به آنها می‌اندازد شاد می‌شوند و به خود می‌بالند. پدرام شیشه را پایین می‌دهد و به راننده خانم ٢٠٦ سفیدرنگی می‌گوید: «لاستیک لاستیک، پنچر شده.» او هم جدی می‌گیرد و دستپاچه می‌شود. بعد از چند لحظه پدرام قهقهه‌ای می‌زند و می‌گوید: «دیدی گولت زدم؟ می‌خواستم سر صحبتو باهات باز کنم.» او هم که‌ هاج و واج مانده، می‌خندد و از شوخی پدرام استقبال می‌کند؛ اسمش را می‌گوید و شماره‌اش را برای پدرام می‌خواند. پدرام می‌گوید: «اینا همش شگردهایی واسه پایین کشیدن شیشه ماشین دخترهاس، با هر دلقک بازی این کارو انجام می‌دیم. البته اگه ماشینت خوب باشه، پنجره شیشه ماشین اکثر دخترها اتوماتیک پایین میاد.»
وقت‌گذرانی از روی ناچاری
داریوش از آدم‌هایی است که علاقه‌ای به دور دور در آخر هفته‌ها ندارد؛ او می‌گوید: «من اصلا این کارو، کار چیپی می‌دونم. اما خب مسأله اینجاس که ما هیچ تفریح جایگزین دیگه‌ای نداریم. وقتی بچه‌ها حتی نمی‌تونن با هم به ورزشگاه برن، چه انتظاری می‌شه داشت؟» خیابان برای داریوش و دوستانش به یک پاتوق تبدیل شده، پاتوق جذابی که توانسته جای کافه‌ها را هم بگیرد؛ حالا خیابان به کافه‌ای بزرگ تبدیل شده که آدم‌ها در آن حرکت می‌کنند. داریوش می‌گوید: «ایران جاهای خوبی واسه گشتن و تفریح کردن داره، اما بحث اینجاس که بچه‌ها جرات نمی‌کنن باهم برن. بچه‌ها توی خیابونا گم و گور شدن و نمی‌دونن چه تفریحای مناسب‌تری می‌تونه وجود داشته باشه. اصلا لذت یه صبحونه توی کافه روباز رو نمیشه با هیچی عوض کرد.»
 
به قول پدرام، دور دور یک تفریح خاص است که نهایتا ٢٠درصد از جوانان تهران می‌توانند آن را انجام دهند؛ چراکه این تفریح توانایی مالی خاصی می‌طلبد. البته این تفریح یا وقت‌گذرانی توانسته برای عده‌ای سود اقتصادی فراوان داشته باشد؛ دور دور باعث پیشرفت و توسعه بسیاری از شغل‌ها شده، داریوش می‌گوید: «امیر چاکلت رو دور دور امیر چاکلت کرد، حالا چندتا مغازه دیگه هم داره. من یادم میاد اینجاها همش زمین خاکی بود.»
قضیه ماشین و شخصیت
«اونقد دور دور کرده که دیگه نمیتونه رانندگی کنه، پاهاش درد گرفته.» «با خودش قهره، حرف زدن باهاش حوصله میخواد.» اینها حرف‌های رد و بدل شده بین داریوش و پدرام در بلوار اندرزگو است. نگاه آنها همه بلوار را دربرگرفته و یک نفر هم از زیر دستشان در نمی‌رود؛ با یک نگاه همه را تا آخر می‌شناسند و حتی تا تعداد دوست‌های پسر سابقشان هم پیش می‌روند.
 
داریوش معتقد است که دخترها می‌گویند پول امنیت می‌آورد؛ برای همین دنبال ماشین‌های مدل بالا هستند؛ چراکه پشت بندش ویلا و چیزهای دیگر هم هست؛ او می‌گوید: «خرج کردن واسه دخترها یه وظیفه شده. این‌که اونو سوار کنی و بیرون ببری و خرج کنی و بعدشم برسونی خونه. اصلا بین دخترها کل کل شده که دوست کدومشون بیشتر خرج میکنه. دخترها با نگاه کردن به ماشین طرف مقابل دوستاشونو انتخاب میکنن.» پدرام هم در ادامه صحبت‌های داریوش می‌گوید: «اتفاق عجیبی که توی چند سال اخیر افتاده اینه که خیلی از دخترها به بهونه این‌که امنیت ندارن، پدر و مادرشونو مجاب می‌کنن که ماشین داشته باشن، من پدر و مادرهایی رو می‌شناسم که مدل ماشین‌شون از مدل ماشین بچه‌شون پایین‌تره.»
 
«آنیتا»، دختر خوش‌چهره و صدایی که در دور دورِ امشب با داریوش دوست شده اما چیز دیگری می‌گوید. او در پاسداران زندگی می‌کند؛ موازی پورشه داریوش حرف‌هایش را با صدای بلند می‌زند: «پسری که توی دور دور باشه تکلیفش مشخصه.» او نمی‌خواهد قبول کند که تمام دخترها دنبال پول پسرها هستند و برای همین در دور دور‌ها دنبال ماشین مدل بالا می‌گردند.
 
«البته تجربه به ما دخترها ثابت کرده که آدمایی که سوار ماشینای مدل پایین هستن ممکنه برخوردای مناسبی نداشته باشن و واسه همینه که بچه‌ها با پسرایی که ماشینای گرون‌ قیمت دارن راحت‌تر ارتباط برقرار میکنن.»
 
آنیتا دور دور را یک هواخوریِ بدون دردسر می‌داند که پیاده‌روی و خستگی هم ندارد و هر وقت که حوصله‌اش سر می‌رود این کار را انجام می‌دهد. او انتخاب‌هایش را تنها براساس مدل ماشین طرف مقابل نمی‌داند و می‌گوید به طرز صحبت کردن و دیگر موارد اخلاقی هم بستگی دارد، وگرنه دوستی به همان یک شب و حرکت کردنِ موازی در خیابان خلاصه می‌شود.
 
آنیتا می‌گوید: «دور دور واسه این به وجود اومده که حوصله آدم سر می‌ره و دنبال دوست جدیده و جای دیگه‌ای هم وجود نداره. موزیک داریم و هوای خنک و هیچ خستگی هم در کار نیس؛ چه چیزی از این بهتر؟ البته خیلی از بچه‌ها واقعا هیچ هدف خاصی از دور دور ندارن و همینجوری میان و حتی دنبال دوست جدید هم نیستن؛ به صورت لحظه‌ای این کارو انجام میدن.» به قول داریوش که سرنشین هر ماشینی را که اراده کند به چنگ می‌آورد.
دوستی‌های دور دوری
راه بند آمده؛ دو دختر که سوار یک بنز شده‌اند، از همه سو درخواست دارند. آنها می‌توانند به تنهایی یک خیابان را ببندند و راننده‌های تمام ماشین‌ها را به له‌له بیندازند؛ قدرتی که شاید در ایست‌های بازرسی و گشت‌های نامحسوس هم پیدا نشود.
 
«آتوسا» نام یکی از آن‌هاست؛ شگردهای داریوش او را به حرف می‌اندازد: «این کار توی هر گروه سنی انجام می‌شه. من خودم دوستای ٤٠ساله‌ای دارم که این کارو انجام می‌دن و دخترهای خوبی هم هستن و فقط دنبال دوست می‌گردن. البته معمولا شکست می‌خورن و اون وقت نسبت به کل افراد جامعه بی‌اعتماد میشن. طبیعتا این رابطه‌ها بدون هیچ اعتمادی شکل می‌گیره و هر دو طرف می‌دونن که طرف مقابل همون شب به آدمای زیادی شماره داده و از آدمای زیادی هم شماره گرفته. این رابطه‌ها از اساس با یه اشکال شکل می‌گیره.»
 
داریوش که دوست‌های دختر زیادی دارد، وقتی کانتکت‌های گوشی‌اش را نشان می‌دهد، بیش از ٥٠درصد از لیست بلندبالای دوست‌های دخترش را در دور دور پیدا کرده. «همه اینا هرزه نیستن. اما خب دوستی‌هایی که با دور دور شکل میگیره، پایدار نیس. واقعیتش، این دوستی‌ها بیخوده و با چرخ زدنِ بیشتر میشه ده تا دیگه هم پیدا کرد. هرچقدر هم که خوب باشی، ماشینتو نشونه شخصیتت می‌دونن. من آدمایی رو می‌شناسم که توی خونه کوچیکِ اجاره‌ای زندگی می‌کنن اما ماشین مدل بالا سوار می‌شن تا از این طریق شخصیت خودشونو نشون بدن.»
ترافیک سنگین است و کسی نمی‌خواهد از لاین خلوت بلوار عبور کند. در قسمتی از خیابان یک بی ام و موازی با یک لکسوس درحال حرکت است. پسری می‌خواهد شماره‌اش را به یکی از دخترهای سوار بر لکسوس بدهد، دختر هم با لبخند و روی باز آیفونِ خود را بالا گرفته و در صفحه لاک (قفل) گوشی‌اش ادای ذخیره کردن شماره را درمی‌آورد. دور دور مصافِ کل کل باز‌ها است. سرنشینان پشت ماشین این دخترها هم سگ‌های سفید و سیاهی هستند که سرشان را چند لحظه یکبار از شیشه بیرون می‌آورند.
دور دوربازها هفته‌ای چندبار همدیگر را می‌بینند و ناخودآگاه با هم آشنا شده‌اند، برای همین سعی می‌کنند هر هفته با ماشین جدیدی در صحنه حاضر شوند. ساعت  ١١:٣٠ است، موزیک‌ها و سرعت‌ها کم و زیاد می‌شود. خیلی‌ها از دور دورِ خود به نتیجه رسیده‌اند و حالا به مقصد می‌روند. بعضی از دخترها سوار بر ماشین مدل بالایشان چشمکی می‌اندازند و با لبخند رد می‌شوند. داریوش به این لبخندها می‌گوید «خنده حرص»؛ چون نمی‌توان به آنها رسید و تنها می‌خواهند به این ترتیب پسرها را عذاب دهند. آدم‌های داخل ماشین یک پیک‌نیک کوچک راه انداخته‌اند؛ ٤نفره، دونفره، و دنبال آدم‌هایی برای افزایش این تعداد هستند.
12بامداد؛ برگر فکتوریِ سعادت‌آباد
ساعت ١٢ است، دور دور به پایان رسیده و در برگر فکتوری سعادت‌آباد نشسته‌ایم. داریوش دوباره کانتکت‌های گوشی‌اش را نشان می‌دهد و دوست‌هایش را مرور می‌کند. «این الهه س، پنجشنبه توی دور دور دوست شدیم و یکشنبه باهم رفتیم استانبول. واقعیتش اینه که دوستی‌های غیردور دور پایدار‌تر بودن و به یه مهمونی رفتن ختم نشدن. واقعیتش اینه که دخترهایی که دور دور نمی‌اومدن حالا ازدواج کردن، اما دور دوری‌ها نتونستن ازدواج کنن، مثه خود من که توی ٣٠سالگی همین‌طوری موندم و اونقد دوست زیاد داشتم که دیگه نمی‌تونم ازدواج کنم.» داریوش که حالا پخته‌تر شده و دیگر مثل جوانی‌اش استفاده از وسایل نقلیه عمومی را ننگ نمی‌داند و تنها به خاطر آن‌که  ٣‌سال از تهران دور بوده دلش برای دور دور تنگ شده و هر از گاهی این کار را انجام می‌دهد، می‌گوید: «صحبتِ دور دور توی بقیه کشورها یه چیز مسخره س؛ اونجاها اینقد تفریح هست که آدم دنبال این کارها نره. وقتی یکی از دوستام توی ترکیه از من پرسید که تفریح شما چیه و منم قضیه دور دور رو گفتم، اصلا نمی‌تونست باور کنه.»
 

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar