söndag 24 april 2016

زندگی پنهانی من به عنوان یک یهودی ارتدکس همجنسگرا

زندگی پنهانی من به عنوان یک یهودی ارتدکس همجنسگرا

  • 23 آوریل 2016 - 04 اردیبهشت 1395
چایا، که نام واقعی او نیست، یک زن یهودی ارتدکس و در عین حال همجنسگراست. او در این مطلب با تشریح مشکلاتش برای پذیرش هویت جنسی خود، توضیح می‌دهد چرا مجبور است آنرا از چشم کسانی که وادارش خواهند کرد بین هویت جنسی و خانواده اش یکی را انتخاب کند پنهان نگاه دارد.
اگر هویت جنسی خودم را اعلام کنم همه چیز را از دست می دهم. ما یهودیان اولترا ارتدکس جامعه بسیار به هم تنیده ای هستیم و کمتر کسی می داند واقعا چقدر منزوی هستیم.
در دنیایی که من در آن زندگی می کنم، همجنسگرا بودن به معنای بد بودن است. به آن به چشم یک هوس شیطانی نگریسته می شود که کاملا غیرطبیعی است.
کسانی که با آنها بزرگ شده ام در اعتماد خود به من تردید خواهند کرد. کسی باور نخواهد کرد که من کماکان می توانم یک فرد مذهبی باشم و اگر در نهایت جامعه یهودیان حریدی را ترک کنم نه فقط شغل و خانه ام بلکه حتی ممکن است فرزندانم را هم از دست بدهم.
برای همه خیلی ساده تر است که وانمود کنند من با بقیه هیچ تفاوت خاصی ندارم. در حقیقت اکثرا ترجیح می دهند طوری رفتار کنند که گویا همجنسگرایی اصلا وجود ندارد.
هنوز در سن مدرسه بودم که سعی کردم به یک خاخام توضیح دهم من همجنسگرا هستم. ولی تنها چیزی که در جوابم گفت این بود:«یک دوره گذراست، برای خیلی از دختران پیش می آید."
این حقیقت دارد که در دوران بلوغ تجربه کردن سکس با افراد همجنس ممکن است پیش بیاید.
در مدارس یهودیان حریدی تفکیک جنسی مطلق حاکم است بنابراین دختران و پسران از سن سه سالگی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.
خانواده های سخت گیر حتی سعی می کنند جلوی بازی کردن خواهران و برادران با هم را بگیرند.
Image captionمردان یهودی حریدی در شهر لندن
اما بچه ها این مسایل را تجربه می کنند. من از سن ۱۲ سالگی شروع کردم ولی قاعدتا باید دوره ای می بود که آن را پشت سر بگذاریم.
من متفاوت بودم و بعد که بزرگتر شدیم همکلاسی هایم به من می گفتند لزبین، با وجودیکه من دیگر کاری نمی کردم.
نادیده گرفتن این تفاوت به مرور برایم سخت تر شد و وقتی که ۱۶ ساله بودم سعی کردم به مادرم بگویم. برای من آماده کردن خودم و به زبان آوردن این موضوع خیلی سخت بود ولی او چنان نگاه سنگینی به من کرد که صحبت در جا قطع شد و از آن زمان به بعد هرگز در مورد آن صحبت نکرده ایم.
به فاصله کوتاهی والدینم شروع کردند به برنامه ریزی برای شوهر دادن من. معمولا در موارد پیچیده ای مثل من، به یک دلاله ازدواج مراجعه می کنند.
اگر آنها بتوانند یک نامزدی موفق را ترتیب بدهند ممکن است تا ۱۵ هزار پوند نصیبشان شود. ولی والدین من تصمیم گرفتند خودشان برای من شوهر پیدا کنند. همه به غیر از خود من در این ماجرا دخیل بودند.
پس از انجام تحقیقات و تایید پسری که در نظر گرفته بودند، ما حدود نیم ساعت همدیگر را دیدیم. ملاقات در اتاق پذیرایی بود.
خانواده او و خانواده من دورتا دور اتاق نشسته بودند و صحبت کردن برای من خیلی سخت بود. تا اینکه بالاخره همه از اتاق رفتند بیرون و ما دو نفر را در آن حالت دشوار تنها گذاشتند.
با این وجود، فکر می کردم نامزدی باعث شود من راحت بشوم. امیدوار بودم که ازدواج در نهایت به من کمک کند احساس تعلق بکنم. ولی در ماههای قبل از ازدواج با یک دختر رابطه برقرار کردم و آنرا پنهان نگاه داشتیم و درست قبل از عروسی رابطه را قطع کردیم.
شاید عجیب به نظر برسد ولی حتی بعد از این تجربه هنوز هم فکر می کردم که می توانم همه این مسایل را پشت سر بگذارم و فراموش کنم.
Image captionطبق سنت های دینی، چایا از روز ازدواج برای پوشاندن موهایش کلاه گیس پوشیده است
هر چه روز عروسی نزدیکتر می شد من پریشان تر می شدم. من می دانستم که طبق سنت انتظار می رود همان شب عروسی ما هم بستر شویم ولی گاهی اوقات این ماجرا تا فردای عروسی عقب می افتد چون جشن ممکن است تا ساعت پنج صبح ادامه پیدا کند.
با وجودیکه یهودیان حریدی به قرص های پیشگیری از بارداری با غضب نگاه می کنند ولی به من از همین قرص ها دادند تا در شب عروسی عادت ماهانه نداشته باشم.
نه من و نه شوهر هیچکدام نمی دانستیم چه می کنیم. او خشن بود و مدت ها ادامه داد.
ما را تشویق می کنند بچه های زیادی داشته باشیم و من هم به سرعت باردار شدم.
اگر بعد از ازدواج می خواستم قرص پیشگیری از بارداری مصرف کنم باید از یک خاخام اجازه می گرفتم. احساس می کردم قبل از داشتن حداقل دو بچه چنین درخواستی ناممکن خواهد بود.
وقتی آدم حامله می شود بچه به گروگان و گروگانگیر شما بدل می شود. آدم گروگان بچه اش می شود.
از ما انتظار می رود که هشت یا نه بچه بیاورم و من مرتب حامله می شدم. احساساتم در وجودم انباشه می شد تا اینکه یک روز که در خیابان راه می رفتم از یک کوچه بن بست سر درآوردم و شروع کردم به فریاد زدن که من همجنسگرا هستم، من همجنسگرا هستم.
______________________________________________________________________________________________

یهودیان اولترا ارتدکس (حریدی) ساکن بریتانیا

جامعه یهودیان حریدی در برگیرنده مکاتب گوناگونی است.
بخش اعظم یهودیان حریدی ساکن شهر لندن هستند. شهرداری ناحیه هکنی تخمین می زند حدود ۳۰ هزار نفر از اعضای این جامعه در این بخش از شهر زندگی می کنند.
تعداد اعضای کنیسه های اولترا ارتدکس طی ۲۰ سال گذشته به طور مستمر افزایش یافته است.
طبق آمارهای مرکز پژوهشی سیاستگذاری یهودیان، یک سوم از کودکان یهودی ساکن بریتانیا فرزند خانواده های حریدی هستند.
تخمین زده می شود که تا پایان قرن فعلی یهودیان اولترا ارتدکس به اکثریت یهودیان ساکن بریتانیا بدل شوند.
______________________________________________________________________________________________
این احساس به من دست داد که باید در این مورد کاری بکنم. در نهایت به شوهرم گفتم. فکر می کنم او از قبل متوجه شده بود که من همجنسگرا هستم ولی خودش را قانع کرده بود که یک هوس پنهان است و نه بخشی بنیادی از هویت من.
ما هنوز هم نمی دانیم چه می توانیم بکنیم. ما فرزندان مشترکی داریم و خانواده ای که به خوبی پیش می رود.
اگر من و همسرم از هم جدا شویم همه این ها را از دست خواهیم داد. به نظرم اگر این مجموعه به هم بریزد همه ما چیزهایی را از دست خواهیم داد، بنابراین ممکن است به این زندگی و ازدواج ادامه دهم.
امیدوارم خانواده ما بتواند در کنار هم باقی بماند هر چند نمی دانم چه شکلی به خود خواهد گرفت. مردم راه حل های مختلفی پیدا می کنند.
خاخام ها در مورد حفظ رابطه خانوادگی و پیوند افراد با یکدیگر دیدگاههای خاص خود را دارند.
در موردی مثل ما، به جای پیدا کردن راهی که هر دو ما از آن راضی باشیم به نظرم راه حل پیشنهادی آنها این خواهد بود که من باید به انجام وظایفم به عنوان زن ادامه دهم که کاملا با وجود من در تضاد است.
زندگی کردن با این فکر که اگر من به شرایط موجود تن بدهم همه چیز در خانه حل و فصل خواهد شد، بسیار سخت است.
باعث می شود احساس کنم که گویا همه چیز تقصیر من است. ولی اگر یهودی حریدی بودن و همجنسگرا بودن سازگار نبودند فکر نمی کنم خداوند من را اینطور می آفرید.
من براساس طرحی به این شکل آفریده شده ام حتی اگر هنوز هم نمی دانم این طرح چیست. ایمانم به من آرامش ویژه ای می بخشد ولی زمان زیادی طول کشید تا به این نقطه برسم.
دینم، عبادت، مناسک و آیین های با معنایی دارد و من دلیلی برای ترک آن نمی بینم. به نظرم برگزیدن یک جنبه از هویت خود به قیمت رها کردن سایر جنبه ها اشتباه است.
مسئله صرفا تعلق جنسی من نیست. موضوع در عین حال، هویت فردی در چارچوب یک جامعه و رسیدن به موجودیت و عصاره خویش است.
نقش سنتی یک همسر ایده آل در جامعه ما زن قوی ای است که رییس خانواده است ولی در عرصه های معنوی باید از شوهرش تبعیت کند.
زن به اصطلاح نقش ملکه خانه را دارد. شوهرش ممکن است در سالهای اول ازدواجشان هنوز هم مشغول فراگیری تورات باشد و معمولا تامین بخش اعظم درآمد خانواده برعهده زن است.
ولی با وجودیکه او ممکن است خارج از خانه کار کند باید کار سنگین و رنگینی باشد. بسیاری از زنان به عنوان معلم در مدارس مخصوص جامعه یهودیان حریدی و یا به عنوان منشی کار می کنند.
در مورد ظاهر زنان ملاحظات و حساسیت های ویژه ای وجود دارد چون هر زنی باید برای همسرش جذاب باشد در عین حال که برای دیگران جذاب نباشد.
رعایت این ضوابط ساده نیست. بدن زن از آرنج تا گردن و تا پایین زانو باید پوشیده باشد. برخی از این هم فراتر می روند و می گویند دامن باید میدی باشد تا هنگام نشستن زانوی زن هویدا نباشد.
مو باید همیشه پوشیده باشد و به هیچ وجه نباید کاری کرد که توجه مردان جلب شود. اگر کسی در این قالب ها نگنجد مردم پشت سرش حرف می زنند.
Image captionبرای زنان حریدی پوشیدن لباس های بلند و ساده بسیار مهم است
من فرد بلندپروازی هستم، در چارچوب خانه و خانواده نمی گنجم و در عین حال چندان هم ویژگی های زنانه ندارم. زنان جامعه ما معمولا شبکه حمایتی بزرگی دارند.
به خاطر خانواده های بزرگ و پر جمعیت، ما تعداد زیادی خواهر و عموزاده و عمه زاده مونث داریم که برای کارهای جاری خانه مثل بچه داری و پخت و پز به یکدیگر کمک می کنند. ولی اگر کاملا مثل بقیه رفتار نکنید این کمک ها قطع می شود.
مردم همیشه من را دردسرساز خطاب می کنند. برخی مدعی اند که دلیل مشکلات امروزی من عدم فروتنی است. می گویند دامن های من کوتاه و ران های من به اندازه کافی چاق نیستند. حتی موی من به موضوع گفتگو بدل شده. در فرهنگ ما زنان باید همیشه به شکلی سر خود را بپوشانند.
در محیط کار کلاه گیس می پوشم ولی سایر اوقات من معمولا سربند و یا کلاه سرم می گذرام و معمولا موهایم را کوتاه نگه می دارم. من توانسته ام این حق را برای خودم قایل شوم چون در سنت های ما تراشیدن موی سر نشانه تقواست.
در بسیاری از موارد درست در روز بعد از عروسی مادر شوهر موهای عروس را از بیخ می تراشد. اما موی من متفاوت است و مدلی است که خودم انتخاب کرده ام.
می شود گفت که من حق احیا موهایم را بدست آورده ام. ولی برای احیا دینم هنوز کارهای زیادی باقی مانده که باید انجام دهم.
خیلی ها دین ما را تحریف کرده اند و این حق را ندارند. معنویت ملک آنها نیست. من مالک دین خودم هستم. من همیشه یهودی خواهم بود، بخشی از هویت من است، مثل خیلی چیزهای دیگر.
من حتی کلمه ای برای آن اختراع کرده ام. کلماتی مثل اولترا ارتدکس و یا مدرن ارتدکس وجود دارند ولی من آن را ارتدکسی صادقانه می نامم.
نمی دانم، ولی شاید چهل سال دیگر به جنبشی بدل شود.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar