برگهایی از زندگی جان باختگان سقوط هواپیمای اوکراین (بخش هشتم) : محمدامین بیروتی
+37
رأی دهید
-3
ایران وایر :مریم دهکردی
محمدامین بیروتی؛ گفت کاش یک روز زودتر رفته بودم
با موهای جوگندمی، رخت سیاه و صدایی که بهزحمت شنیده میشود نشسته مقابل دوربین. با تهلهجه قمی حرف میزند. دارد لحظهای را توصیف میکند که از سقوط هواپیمایی مطلع شده که قرار بوده جگرگوشهاش را با خود به سرزمین دیگری ببرد، برای ساختن جهانی بهتر.
میگوید: «از فرودگاه که برگشتیم نخوابیدیم. تلویزیون را روشن کردیم. من و مادرش باهم نشسته بودیم. کس دیگری نبود. دیدیم این هواپیما رو گذاشتن اونجا. همون هواپیمای اوکراینی.» بعد زار میزند، بلند و از ته دل: «همینکه گفت هواپیما آتیش گرفت انگار قلب من آتیش گرفت.»
او پدر «محمدامین بیروتی» است و جگرسوختهاش با هقهق گریه هم آرام نمیگیرد. سرش را میاندازد پایین و دقایقی سیل اشک امانش نمیدهد.
با موهای جوگندمی، رخت سیاه و صدایی که بهزحمت شنیده میشود نشسته مقابل دوربین. با تهلهجه قمی حرف میزند. دارد لحظهای را توصیف میکند که از سقوط هواپیمایی مطلع شده که قرار بوده جگرگوشهاش را با خود به سرزمین دیگری ببرد، برای ساختن جهانی بهتر.
میگوید: «از فرودگاه که برگشتیم نخوابیدیم. تلویزیون را روشن کردیم. من و مادرش باهم نشسته بودیم. کس دیگری نبود. دیدیم این هواپیما رو گذاشتن اونجا. همون هواپیمای اوکراینی.» بعد زار میزند، بلند و از ته دل: «همینکه گفت هواپیما آتیش گرفت انگار قلب من آتیش گرفت.»
او پدر «محمدامین بیروتی» است و جگرسوختهاش با هقهق گریه هم آرام نمیگیرد. سرش را میاندازد پایین و دقایقی سیل اشک امانش نمیدهد.
محمدامین بیروتی، دانشجوی رشته علوم کامپیوتر در مقطع دکترا بود. او در سال ۱۳۹۲ در مقطع کارشناسی مهندسی کامپیوتر وارد دانشگاه شریف شد و پس از گذراندن دوران تحصیل در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در ایران سال ۲۰۱۵ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در دانشگاه آلبرتا پذیرفته شد و به تورنتو کانادا رفت.
محمدامین در تعطیلات سال نو میلادی هم قصد دیدار با خانواده را داشت و هم برای شرکت در مراسم ختم یکی از آشنایانش به ایران آمده بود.
برادر محمدامین بیروتی، در گفتوگو با از شبکههای اینترنتی در ایران میگوید: «پدر من کارگر ساده چاپخانه بود. ما یکخانه داشتیم، همان خانهای که امین در آن به دنیا آمد، یکخانه ۵۷ متری در محله سید سربخشآذر. از یک مدرسه معمولی و توی کوچههای یک متری که ماشینرو هم حتی نبود درس خواند و بزرگ شد. بچه آقازاده نبود.»
او با اندوه و بغض ادامه میدهد: «این بچه یکسر درس خواند. با این زحمات خودش را بهجایی رساند که اساتیدش میگویند فقدانش برای جامعه علمی یک مصیبت است. از تفریحش زد که برسد به یک آینده درخشان و بعد یهو میبینید یکشبه همهاش...» دستها را به هم میکوبد به نشانه هیچ که یعنی تمام!
آن شب، خانواده محمد بعدازآنکه او را به فرودگاه رساندند به خانهشان در قم بازگشتند. به گفته پدرش تا صبح نخوابیدند. یکبار هم محمد پیش از پرواز و وقتی از حمله موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا در عراق مطلع شده با برادرش تماس میگیرد: «صدایش را ضبطشده دارم. زنگ زد و گفت ترسیدم. میترسم جنگ شود. من به او گفتم نترس ما رسیدهایم و الان خانه هستیم. حسابی مضطرب شده بود و میگفت کاش یک روز زودتر رفته بودم. من دلداریاش دادم و آخرش هم خداحافظی کرد و رفت.»
فضای مجازی را وقتی به دنبال نام محمدامین بیروتی جستجو میکنید درمییابید که او بهراستی ذهن درخشانی بوده که نابهنگام خاموش شده است.
«منیرالدین بیروتی»، نویسنده برجسته ایرانی و عموی این دانشجوی نخبه دانشگاه آلبرتا، با انتشار تصویری از محمدامین در حساب شخصی اینستاگرامش برای او نوشته است: «سلام امین جانم. میدانم خوبی؛ اما خوب نیستیم ما. نه کسی اینجا عذرخواهی کرد، نه کسی استعفا داد و نه هیچکسی گفت چرا تو دیگر به من زنگ نمیزنی و پیام نمیفرستی! یادت هست ازت پرسیدم: امین چرا میآیی؟ اینجا چی دارد که اینهمه راه پا میشوی میآیی دو هفته سه هفته میمانی و باز راه میافتی برای رفتن؟ گفتی: هیچی هم که نداشته باشد، شماها که هستید، دوستتان دارم، نمیشود که نیایم. آخرین سؤال و حرفت را هم تا قیام ِقیامت توی این کله ی پوک و پَکَرم حک کردهام که: عمو، آدم اول میسوزد بعد عاشق میشود؟ یا اول عاشق میشود بعد میسوزد؟ یادت هست امین؟ حالا انگار جوابش را فهمیدم. حالا انگار همه جوابش را فهمیدیم. فقط تو که خوبی، بگو اول سوختی و بعد عاشق شدی یا چون عاشق ِ ما بودی سوختی؟ امین جانم منتظرم، بگو ... یاحق»
یکی از کاربران توییتر هم که بهواسطه دوست مشترکی محمدامین را میشناخته درباره نبوغ محمدامین بیروتی مینویسد: «یاشار گنجعلی یکی از خفنهای دوره ما بود، نرمافزار و ریاضی را همزمان در ۷ ترم در شریف خواند و در ۶ ترم در هر دو رشته شاگرداول بود! ببین محمدامین بیرونی شاگرد یاشار کی بوده که یاشار بهش می گه خفن!»