رولا غنی، بانوی اول افغانستان، یک مسیحی است، ولی برخلاف تصور عموم، او اولین مسیحی نیست که همسر یک حاکم افغانستان شده است.
به گزارش «محبت نیوز» رولا غنی، بانوی اول افغانستان، یک مسیحی است، ولی برخلاف تصور عموم، او اولین مسیحی نیست که همسر یک حاکم افغانستان شده است. اشرفغنی، در جریان تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری افغانستان، هدف انتقادات زیادی از سوی مخالفانش بود، از جمله در مورد همسر مسیحیاش. ولی در ۲۹ سپتامبر وقتی آقای غنی به عنوان رییسجمهور افغانستان سوگند وفاداری یاد کرد و قدرت را به دست گرفت، هیچ صدای اعتراضی در بارهی بانوی اول مسیحی کشور بلند نشد.
یکی از دلایل این امر، به نظر میرسد، مدارای مذهبی افغانهاست (تا پیش از ظهور گروه های تندرو اسلامی مانند طالبان و …) که همچون سنتی پایدار همیشه در کشور وجود داشته است. قرنها نامسلمانان زیادی از هندو گرفته تا مسیحی و یهود، در کنار مسلمانان افغان در کابل و دیگر شهرهای کشور به کار و زندگی پرداختهاند.
اولین بانوی اول مسیحی
اولین حاکم افغانستان که زن مسیحی داشت امیر محمداعظم خان بود. او یکی از امرای کمتر شناختهشده افغانستان است که برای مدت کوتاهی از ۷ اکتبر ۱۸۶۷ تا ۲۱ فبروری ۱۸۶۸ حکومت کرد. اعظم خان پسر امیر دوستمحمدخان (۱۸۴۵-۱۸۶۳) و کاکای امیر عبدالرحمان خان (۱۸۸۰-۱۹۰۱) بود. او پس از آن که برادرش محمدافضلخان (۱۸۶۶-۱۸۶۷) بر اثر مرضِ وبا در کابل در گذشت، به تخت پادشاهی نشست. پس از به قدرت رسیدن نیز بسیار زود تخت را به امیر شیرعلیخان (۱۸۶۸-۱۸۷۹) واگذار کرد و خود باقی عمرش را در تبعید در ایران گذراند.
اولین حاکم افغانستان که زن مسیحی داشت امیر محمداعظم خان بود. او یکی از امرای کمتر شناختهشده افغانستان است که برای مدت کوتاهی از ۷ اکتبر ۱۸۶۷ تا ۲۱ فبروری ۱۸۶۸ حکومت کرد. اعظم خان پسر امیر دوستمحمدخان (۱۸۴۵-۱۸۶۳) و کاکای امیر عبدالرحمان خان (۱۸۸۰-۱۹۰۱) بود. او پس از آن که برادرش محمدافضلخان (۱۸۶۶-۱۸۶۷) بر اثر مرضِ وبا در کابل در گذشت، به تخت پادشاهی نشست. پس از به قدرت رسیدن نیز بسیار زود تخت را به امیر شیرعلیخان (۱۸۶۸-۱۸۷۹) واگذار کرد و خود باقی عمرش را در تبعید در ایران گذراند.
همسر محمداعظمخان دختر کسی به نام تیمورخان از مسیحیان کابل بود. در کابل قرن ۱۹، گروه کوچک ولی پرنفوذی از تاجران مسیحی ارمنیتبار زندگی میکردند که از هند به کابل مهاجرت کرده و اکثرن در امور تجارت مصروف بودند. حدود ۲۰۰ خانواده از این مسیحیان در زمان نادر افشار به کابل آمده بودند و شماری دیگر در سال ۱۷۵۵ به عنوان تفنگداران لشکر احمدشاه ابدالی از لاهور به کابل مهاجرت کردند. آنها در نزدیک قلعه بالاحصار کابل، جایی که زندگی میکردند، یک کلیسا نیز ساختند که در جریان جنگ دوم افغان-انگلیس توسط انگلیسیها ویران شد.
در سال ۱۸۴۲، پدر آلن، کشیش بریتانیایی از کلیسای آنان در کابل دیدن کرد و در گزارشی نوشت که جمعیت ارمنیها به ۳۵ نفر تقلیل یافته است و همه آنان از راه ساختن شرابِ شیراز و دیگر انواع نوشیدنیهای الکلی زندگی میگذرانند. کلیسای ارمنیها از سوی کلیسای مرکزی ارامنه در جلفا (منطقهای در اصفهان) اداره میشد و همیشه از آنجا کشیشی به کابل فرستاده میشد. اما از سال۱۸۳۰ به بعد، از سوی جلفا دیگر کشیشی به افغانستان فرستاده نشده بود.
در مدت چند قرنی که کلیسای ارامنه در کابل فعالیت میکرد، فقط توانست یک مرد افغان را به مسیحیت دعوت کند که اتفاقن به قصد دزدی به کلیسا رفته بود: این مرد کابلی از راه دودکش کلیسا وارد ساختمان شده و تمام کوزههای نقرهای آبِ مقدس را به دوش انداخته و دوباره تلاش میکند از آنجا بیرون شود. ولی هر بار که میخواهد خود را از دودکش بیرون بکشد، پس به زمین میخورد و نمیتواند فرار کند. دفعه چهارم که به زمین میخورد، در همانجا میماند و به فکر فرو میرود. او مطمین میشود که خدای مسیحیان به او اجازه نمیدهد از کلیسا بیرون شود. وقتی منسوبین کلیسا او را مییابند، دزدِ پشیمان، طلب استغفار میکند و از آنان میخواهد که او را غسل تعمید داده و در مسیحیت بپذیرند. آنان نیز او را به آبِ مقدس تر میکنند و بدین گونه یک نفر بر پیروان عیسی مسیح در کابل اضافه میشود.
شهزاده ارمنی
ما در بارهی خانم مسیحی امیر محمداعظمخان زیاد نمیدانیم، جز این که پس از سقوط حکومتِ شوهرش، برای مدتی در قلعه قاضی در غرب کابل محبوس شد. ولی در بارهی فرزند او اسحاقخان معلومات بیشتری وجود دارد. اسحاقخان از همین زن مسیحی امیر به دنیا آمد و سالها همراه امیر عبدالرحمانخان در سمرقند و بخارا، زمانیکه امیر در تبعید به سر میبرد، زندگی کرد. پس از اینکه در سال ۱۸۸۰ امیر عبدالرحمان به قدرت رسید، او را نایبالحکومه (والی) ترکستان مقرر کرد؛ «ترکستان» در آن زمان نامی بود که به ولایات شمالی کشور اطلاق میشد.
ما در بارهی خانم مسیحی امیر محمداعظمخان زیاد نمیدانیم، جز این که پس از سقوط حکومتِ شوهرش، برای مدتی در قلعه قاضی در غرب کابل محبوس شد. ولی در بارهی فرزند او اسحاقخان معلومات بیشتری وجود دارد. اسحاقخان از همین زن مسیحی امیر به دنیا آمد و سالها همراه امیر عبدالرحمانخان در سمرقند و بخارا، زمانیکه امیر در تبعید به سر میبرد، زندگی کرد. پس از اینکه در سال ۱۸۸۰ امیر عبدالرحمان به قدرت رسید، او را نایبالحکومه (والی) ترکستان مقرر کرد؛ «ترکستان» در آن زمان نامی بود که به ولایات شمالی کشور اطلاق میشد.
اسحاقخان آدمِ نرمخو و مردمدار بود و به این دلیل بر خلاف دیگر والیان آن زمان در میان مردم از طرفداری زیادی برخورد بود. این محبوبیت باعث شد که در سال ۱۸۸۸، وقتی که عبدالرحمان برای مدت کوتاهی مریض شد، در شمال اعلام سلطنت کند. این مساله عبدالرحمان را بسیار به خشم آورد و پس از بهبود یافتن، لشکری را به سوی او روان کرد و سخت نظامیان اسحاقخان را درهم کوبید. حکایت این نبرد را مورخ انگلیسی، جاناتان لی، با جزییات در کتاب برتریطلبی باستانی: بخارا،افغانستان وجنگبرسربلخ، ۱۷۳۱-۱۹۰۱ بررسی کرده است.
عبدالرحمان قبل از آغاز لشکرکشی به بلخ، دست به جنگ روانی علیه اسحاقخان زد. فیضمحمد کاتب در سراجالتواریخاز نامههایی یاد کرده است که امیر به رهبران قومینوشت و آنان را به جنگ علیه «ارمنیزاده» دعوت کرد. به بنا به نوشته اسدالله شعور، امیر ملکالشعرای دربار، میرزا شیراحمد جلالآبادی، یک پشتون مشرقی از مردم مستی خیل، را نیز امر کرد تا شعری علیه اسحاقخان بسراید تا میان مردم پخش شود. جلالآبادی قصیدهای سرود که روی پوسترهای کلانی چاپ شد و در سراسر کشور به خصوص در شمال کشور در مکانهای عمومی نصب گردید. قصیده با اشاره به مادر مسیحی اسحاقخان، با این بیت آغاز میشود: «ارمـنی مـادر لـقـب اسـحـاق / کِـرم مـرداری و دروغ و نــفـاق.» سپس شاعر تمسخر و تهدید و هجویه را در زبان فاخر شعرش درهم آمیخته و قصیدهاش را با این بیت به پایان میرساند: «در خراسان دگر مجال تو نیست / ای خـر آسـان بگـیر راه عـراق.» شهزاده ارمنی البته به عراق نگریخت بلکه بر اساس یک روایت، ره به ترکستان روسی برد و بر اساس روایتی دیگر، رو به ایران کرد؛ جایی که پدرش نیز جلای وطن شده بود.
اخراج ارمنیها
مردم افغانستان همواره با مدارا و مروت با پیروان عیسی و موسی در کابل برخورد کردهاند. ولی زمانی که مساله دیانت به امری سیاسی بدل شد، دولت افغانستان با این اقلیتهای دینی با ستیزه برخورد کرد. عبدالرحمان طی نامهای مورخ ۳۰ دسامبر ۱۸۹۵ به ارمنیهای کلکته از آنان خواست که با مهاجرت به کابل گروه کوچک ارمنیهای افغان را از «تنهایی بیرون کنند.» او قول داده بود که به آنها طبق مهارتشان کار و خانه داده خواهد شد. او نامه را به دست یک ارمنی، سرورالدین خان (لوکاس جوزف)، که مسوول کارخانه مرمیسازی جلالآباد بود به کلکته فرستاد. ارامنه کلکته البته به دعوت امیر کابل لبیک نگفتند و فقط توسط نامهای از او عذر خواستند. سال بعد امیر کاملن شیوهاش را تغییر داد. در آن سال، او از عبدالحمید ثانی، سلطان عثمانی و خلیفه مسلمین، نامهای دریافت کرد که از او خواسته بود ارامنه را از کشورش بکشد. امیر نیز اطاعت کرد و تمام ارمنیها را از کشور اخراج کرد. خانوادههای ارمنی در مارچ ۱۸۹۷ کابل را به قصد هند ترک کرده و در پیشاور مورد استقبال ارامنه هندی قرار گرفتند.
مردم افغانستان همواره با مدارا و مروت با پیروان عیسی و موسی در کابل برخورد کردهاند. ولی زمانی که مساله دیانت به امری سیاسی بدل شد، دولت افغانستان با این اقلیتهای دینی با ستیزه برخورد کرد. عبدالرحمان طی نامهای مورخ ۳۰ دسامبر ۱۸۹۵ به ارمنیهای کلکته از آنان خواست که با مهاجرت به کابل گروه کوچک ارمنیهای افغان را از «تنهایی بیرون کنند.» او قول داده بود که به آنها طبق مهارتشان کار و خانه داده خواهد شد. او نامه را به دست یک ارمنی، سرورالدین خان (لوکاس جوزف)، که مسوول کارخانه مرمیسازی جلالآباد بود به کلکته فرستاد. ارامنه کلکته البته به دعوت امیر کابل لبیک نگفتند و فقط توسط نامهای از او عذر خواستند. سال بعد امیر کاملن شیوهاش را تغییر داد. در آن سال، او از عبدالحمید ثانی، سلطان عثمانی و خلیفه مسلمین، نامهای دریافت کرد که از او خواسته بود ارامنه را از کشورش بکشد. امیر نیز اطاعت کرد و تمام ارمنیها را از کشور اخراج کرد. خانوادههای ارمنی در مارچ ۱۸۹۷ کابل را به قصد هند ترک کرده و در پیشاور مورد استقبال ارامنه هندی قرار گرفتند.
هرچند حضور ارمنیها در کابل پایان یافت، ولی مردم از آنان تاثیر زیادی گرفتند. تا حدی که از قدیم مردم عام «ارمنی» و «مسیحی» را به یک معنا استفاده میکردند. به عنوان نمونه در سال ۱۸۳۹ وقتی که لشکر بریتانیا، شاه شجاعالمک درانی را سوار بر فیل از هند به کابل آورده و به تخت سلطنت نشاند، روی سکهای که به نام او ضرب زده شده بود، این شعر وجود داشت: «سکه زد بر سیم و زر، روشنتر از خورشید و ماه / نــور چشم “درّ درّان” شـــه شجـــاعالملک شـاه.» عبارت «درّ درّان» یکی از القاب پدرکلان شاه شجاع، احمدشاه درانی (۱۷۴۷-۱۷۷۲) بود که بنیانگذار افغانستان به حساب میآید.
به روایت تاریخ سلطانی، مردم کابل برای تمسخر و اعتراض سیاسی، آن شعر را به این صورت تحریف کردند: «سکه بر سیم و طلا زد ، شـه شجــاع ارمــنی / نـور چشم “لارد” و “برنس” خاک پای “کمپنی.”» در اینجا «لارد» به لورد آکلند فرمانروای هند بریتانیوی، «برنس» به سر الکساندر برنس یکی از معماران جنگ اول افغان-انگلیس و «کمپانی» به شرکت هند شرقی اشاره دارد.
ارمنی در این بیت به معنای مسیحی است که بیانگر تاثیر پررنگ ارامنه در فرهنگ عمومی کابل قدیم است. از سوی دیگر، حوادثی مثل این نشان میدهد که هرچند مردم کابل با اقلیت ارمنی بدرفتاری نکردند، ولی در بارهی مذهب مسیحیت نگاه مثبتی نداشتند. با ارمنی/مسیحی خواندن شاه شجاع، در این شعر سعی شده است که او انسانی نامسلمان و، به این لحاظ، نامناسب برای حکم راندن در کشوری اسلامی معرفی شود.
- بیشتر بخوانیم: نگرانی رسانه وابسته به سپاه از گسترش مسیحیت در افغانستان
- بیشتر بخوانیم: کشیش فرهاد در گفتگو با محبت نیوز: همه مسیحیان در افغانستان در جفا هستند
شوخ ارمنیزاده
مدارای مذهبی و رابطه گذشتهی نیک مردم افغانستان با نامسلمانان این کشور را میشود، از جمله، در اشعار عاشقانهای جستجو کرد که در میان مردم شهرت یافته است. در بارهی هندوها، شعر مشهوری در زبان پشتو وجود دارد که آن را احمدظاهر آوازخوان پرآوازه افغان در آهنگی خوانده است: «یار می هندو زه مسلمان یم / د یار لپاره درمسال جارو کومه» که ترجمهاش میشود «من مسلمانم و محبوبه من هندو است / از برای دل محبوبه، معبد هندو را جارو میکنم.»
مدارای مذهبی و رابطه گذشتهی نیک مردم افغانستان با نامسلمانان این کشور را میشود، از جمله، در اشعار عاشقانهای جستجو کرد که در میان مردم شهرت یافته است. در بارهی هندوها، شعر مشهوری در زبان پشتو وجود دارد که آن را احمدظاهر آوازخوان پرآوازه افغان در آهنگی خوانده است: «یار می هندو زه مسلمان یم / د یار لپاره درمسال جارو کومه» که ترجمهاش میشود «من مسلمانم و محبوبه من هندو است / از برای دل محبوبه، معبد هندو را جارو میکنم.»
درباره مسیحیان کابلی نیز شعری عاشقانه وجود دارد به نام «شوخ ارمنیزاده» که هنوز چندین آوازخوان از استاد امیرمحمد گرفته تا صوفی مجید پنجشیری و صدیق شباب آن را با عناوین مختلفی چون «شوخ ارمنیزاده،» «ماه کشور روسی» و«ای بت فرنگآیین» خواندهاند. شهرت «شوخ ارمنیزاده» به خارج از مرزهای افغانستان نیز سرکشیده است، طوری که این آهنگ را خواننده ایرانی، دریا دادور، با عنوان «یار عیسویمذهب» و خواننده تاجیکستانی، عمر تیمور، به نام «ماه کشور روسی» بازخوانی کردهاند.
شعر «شوخ ارمنیزاده» مخمسی از شاعر کابلی، صوفی عشقری (۱۸۹۲-۱۹۷۹)، است. ولی پیش از او این شعر با ابیات متفاوتی توسط یکی از شاعران بدخشانی، حسین مغموم دروازی (۱۸۸۰-۱۹۴۶)، به عنوان «ماه کشور روسی» به شهرت رسیده بود. مغموم دروازی در هنگام سفر به بخارا در سال ۱۹۱۹ به جشنی که امیر عالمخان، حاکم بخارا، برپا کرده بود حاضر میشود و در آنجا با یک پرستار زیباروی روسی آشنا میگردد. در آن محفل دو آوزاخوان در حال خواندن آهنگی بودند با بیتی از میر سیدعبدالاحد خان به این مضمون: «شوخ ارمنیمذهب یکدمی مدارا کن / یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن.» همراهان مغموم از او میخواهند که شعری به ردیف این بیت بسراید و به پرستار روسی تقدیم کند. مغموم نیز بر تضمین آن بیت، مخمسی سرود که با این مطلع آغاز میشود: «ماه کشور روسی میل مذهب ما کن / روی خود به مسجد آر، پشت با کلیسا کن.» بنا به روایت خود مغموم دروازی، پرستار روس که فارسی هم بلد بود، در مقابل این شعر به او ساعتی تحفه میدهد. به احتمال زیاد، شاید تمام این شعرها الهامگرفته از قصیده شاعر هراتی، سیدای کروخی(وفات، ۱۸۰۸ م) باشد: «همچو غنچه دلتنگم ساقیا مدارا کن / یا بزن به شمشیرم یا مرا دلاسا کن.»
یگانه کلیسای کابل
در سال ۱۹۱۹ وقتی افغانستان استقلال خود را اعلام کرد، ایتالیا اولین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت. دولت امانالله خان از ایتالیا خواست که در بدل این اقدام، چه چیزی به عنوان تشکر میخواهد. دولت ایتالیا خواست که اجازه تاسیس یک کلیسای کاتولیک در کابل داده شود. امانالله خان این درخواست را پذیرفت و دولت ایتالیا به ساختن کلیسایی در صحن سفارتشان در کابل اقدام کرد که در نهایت در سال ۱۹۳۳ تکمیل شد. امروز در کابل، غیر از این کلیسا که هنوز فعال است، هیچ کلیسای دیگری به صورت رسمی وجود ندارد.
در سال ۱۹۱۹ وقتی افغانستان استقلال خود را اعلام کرد، ایتالیا اولین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت. دولت امانالله خان از ایتالیا خواست که در بدل این اقدام، چه چیزی به عنوان تشکر میخواهد. دولت ایتالیا خواست که اجازه تاسیس یک کلیسای کاتولیک در کابل داده شود. امانالله خان این درخواست را پذیرفت و دولت ایتالیا به ساختن کلیسایی در صحن سفارتشان در کابل اقدام کرد که در نهایت در سال ۱۹۳۳ تکمیل شد. امروز در کابل، غیر از این کلیسا که هنوز فعال است، هیچ کلیسای دیگری به صورت رسمی وجود ندارد.
در سال ۱۹۵۹ وقتی که دوایت آیزنهاور رییسجمهور امریکا از کابل دیدن کرد، از ظاهرشاه خواست که در بدل مرکز اسلامی که در واشنگتن ساخته شده بود، به او اجازه بدهد یک کلیسای پروتستان در کابل ساخته شود. او قبول کرد و کلیسا در ۱۷ می ۱۹۷۰ به بهرهبرداری رسید. شرایط اما بسیار زود تغییر کرد و این کلیسا در ۱۷ جون ۱۹۷۳، همان روزی که داوودخان با کودتا به قدرت رسید، تخریب شد و دیگر بازسازی نشد.
میراث جامعه مسیحیان ارمنیتبار کابل، فقط شعری است شیرین که به یادها مانده و قبرستانی که یگانه نشان فیزیکی آنها در کابل است. با وجود مدارای مردم افغانستان با نامسلمانان، دولتهای افغانستان همواره سعی کردهاند که نه تنها از دین، بلکه از تفاوت در میان مذاهب اسلامی، حربهای جهت رسیدن به مقاصد سیاسی بسازند؛ چیزی که تاریخ این کشور نمونههای زیادی از آن را به یاد دارد.
منبع: روزنامه ۸ صبح افغانستان
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar