مادر علیرضا انجوی: تنها فرزندم را با شلیک به پیشانیاش کشتند
+49
رأی دهید
-4
«علیرضا انجوی» تنها فرزند «نوشین محمودی»، یکی دیگر از جانباختگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ در شهر صدرا شیراز است.ایران وایر ،شاهد علوی
«پیکرش را که دیدم، باورم نشد گفتم این نیست، این بچه من نیست. بعد که لباسها و کارت شناسایی او را به من نشان دادند قبول کردم که خودش است. در سردخانه یخ زده بود، چهرهاش به هم ریخته بود. گلوله را به سرش، دقیقا وسط پیشانیاش، زده بودند. قبلا به من گفته بودند حالش خوب است، اما او را کشته بودند.»
«علیرضا انجوی» تنها فرزند «نوشین محمودی»، یکی دیگر از جانباختگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ در شهر صدرا شیراز است. جانباختهای که به گفته مادرش خانم «نوشین محمودی»، جز معترضین نبوده است و در راه برگشت از محل کار به خانه برای نهار، در مسیر اعتراضات گیر افتاده و گلوله خورده است.
علیرضا ۲۶ ساله بود، لیسانس معماری داشت و چند ماهی بود که در بلوار دانش مقابل دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد شیراز در شهر صدرا مغازهای اجاره کرده و مشغول به کار شده بود و برای نوشتن پروژههای پایاننامه معماری به دانشجویان مشاوره ارائه میداد. علیرضا شنبه ۲۵ آبان مثل هر روزبه سرکارش رفته بود. شهر صدرا صبح شنبه آرام بود. آرامشی که به گفته مادر علیرضا تا ظهر هم ادامه داشت: «شهر صبح آرام بود اگر میدانستم و یا کسی به ما میگفت شهر شلوغ میشود نمیگذاشتم آن روز سر کار برود. خودش هم اگر میدانست نمیرفت، به خاطر من نمیرفت.»
علیرضا ۲۶ ساله بود، لیسانس معماری داشت و چند ماهی بود که در بلوار دانش مقابل دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد شیراز در شهر صدرا مغازهای اجاره کرده و مشغول به کار شده بوداعتراضات در شهر صدرا حوالی ظهر شنبه ۲۵ آبان و با متوقف کردن اتومبیلها و شعار دادن و بعد بستن برخی خیابان های اصلی حوالی میدان گلها (فلکه سنگی) و چهارراه مولانا (پمپ گاز) شروع شد. اینجا نزدیک محل کار علیرضا و مسیری بود که علیرضا از آنجا به خانهشان در مولانا ۷ برمیگشت. خیابانهای آن اطراف بسته شده بود و مردم ناچار بودند پیاده مسیر را طی کنند. خیلی زود با دخالت بسیج، تظاهرات به خشونت کشیده شد و خشم مردم متوجه پایگاه بسیج جنب حسینیه سیدالشهدا در چهارراه پمپ گاز شد. مردم به طرف پایگاه سنگ پرتاب میکردند و در مقابل از بالای پایگاه به طرف مردم تیراندازی میشد.
علیرضا انجوی مثل هر روز باید برای صرف نهار به خانه برمیگشت. مادرش منتظر بود اما خبری از علیرضا نمیشود: «به او زنگ زدم، دیدم خیلی صدای شلوغی میآید، صدای اعتراض میآمد. علیرضا گفت اینجا اعتراضات است و من وسط این اعتراضات گیر افتادهام، گفتم هر طوری شده بیا، راهی پیدا کن بیا. گفت باشه اگر بتوانم میآیم. تا ساعت ۳ با بچهام تماس داشتم، بعد از ساعت ۳:۳۰ دیگر تلفنم را جواب نمیداد. اول فکر کردم شاید نمیتواند جواب بدهد، یا گوشیاش گم شده است. اما بعد که هیچ خبری از او نشد و تلفن هم همچنان بیپاسخ بود فکر کردم شاید گرفتنش. البته نگران هم بودم چون از پنجره خانه ما دود دیده میشد و صدای شلیک و تیراندازی میآمد.»
روز یکشنبه هم خبری از علیرضا نمیشود و مادرش دنبال او میگردد، اما جستجویش بینتیجه میماند تا اینکه همسر خواهرش با آگاهی تماس میگیرد و از آنجا پرسوجو میکند: «در برخی تماسها با آگاهی به او میگویند نگران نباشید. میدانیم کجاست، او را دیدهایم حالش هم خوب است و خیلی هم خوب دارند از او پذیرایی میکنند و تا آخر هفته هم میآید. یعنی به ما امید میدادند و در عین حال که نگران بودم میگفتم به هرحال میآید و همین جای دلخوشی داشت.»
این امیدواری تا آخر هفته ادامه داشت. امید به آزاد شدن علیرضا و اینکه خانم محمودی برای سومین و آخرین بار سیاهپوش فرزندانش نشود. نوشین محمودی، مادر علیرضا پیشتر هم داغ فرزند دیده است.دو فرزند دیگر خانم محمودی که هر دو از بیماری تحلیل ماهیچه بدن (دیستروفی ماهیچهای) رنج میبردند پیشتر در سنین ۱۹ و ۲۱ سالگی از دنیا رفتهاند و حالا علیرضا سومین فرزند اوست که داغش را دیده است.
چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه هم تمام میشود و خبری از علیرضا نمیشود. صبح شنبه اول وقت شماره علیرضا روی گوشی مادرش میافتد: «گوشی را برداشتم، فکر کردم علیرضا است اما کسی دیگر پشت خط بود. گفت از آگاهی ۸ تماس میگیرد و باید برای پیگیری موضوع علیرضا بروم آگاهی. آنجا رفتم، کمی سوالپیچم کردند از اینکه آن روز علیرضا چی تنش بوده است و کجا میرفته است و اتومبیل دارد یا نه و کجا کار میکرد و آدرس خانه و مغازه سوالهایی از این قبیل و بعد کپی شناسنامه علیرضا را از من گرفتند، آخر سر هم گفتند باید بروم پزشک قانونی.»
آگهی ترحیم علیرضا انجویخانم محمودی میگوید به پزشکی قانونی نمیرود چون فکر میکرده است این کار تنها برای تکمیل پرونده گم شدن پسرش است و او که تنها است ضرورتی ندارد به آنجا مراجعه کند اما بعد از ظهر دوباره از آگاهی با او تماس گرفتند: «گفتند پزشک قانونی رفتهای که جواب دادم نه و پرسیدند چه کس دیگری از فامیل شما پیگیر موضوع علیرضا است. گفتم شوهر خواهرم و شمارهاش را از من گرفتند.»
به شوهر خاله علیرضا از آگاهی زنگ میزنند و از او میخواهند به پزشکی قانونی شهر صدرا مراجعه کند. در پزشکی قانونی به او عکس عکس چند جانباخته را نشان میدهند. یکی از عکسها، عکس علیرضا است: «خواهرم من را برد خانه خودشان در شیراز و شب همانجا خبر را به من دادند. گفتند در پزشکی قانونی عکس علیرضا را در میان عکس جانباختهها شناسایی کردهاند. پسر من بیگناه کشته شد، آن روز در صدرا خیلی افراد بیگناهی مثل بچه من کشته شدند.»
به آنها گفته بودند برای تحویل گرفتن پیکر علیرضا از سردخانه باید از فرمانداری نامه بگیرند. در فرمانداری به مادر علیرضا و بستگانش میگویند باید مراسم را بدون سروصدا بگیرند، علت مرگش را در آگهی ترحیم مرگ بر اثر حادثه در مسیر برگشتن از سر کار به منزل ذکر کنند. البته بعدا در گواهی فوت علت مرگ را قتل مینویسند: « به ما گفتند حق نداریم علیرضا را در دارالرحمه شیراز به خاک بسپاریم، ما میخواستیم او را آنجا به خاک بسپاریم چون پدر و دو برادر علیرضا را هم آنجا خاک کردهایم. اما فرمانداری گفت تنها میتوانیم او در گلزار شهدای دینکان (روستایی نزدیک شهرک صنعتی شیراز)، قصر قمشه (روستایی بین شیراز یا بهشت احمدی خرامه (شهری در شرق شیراز) خاک کنیم. ما دینکان را انتخاب کردیم چون به شهر صدرا نزدیکتر بود.» «سیدمحمدرضا انجوی» همسر خانم محمودی نیز که در جریان جنگ ایران وعراق پاهایش را از زانو به پایین از دست داده بود و جانباز شناخته میشد در اثر عوارض زخمهای دوران جنگ در سال ۱۳۸۱ درگذشته است.
بعد از گرفتن نامه از فرمانداری، مادر علیرضا برای شناسایی و تحویل گرفتن پیکر فرزندش به سردخانه پزشکی قانونی شیراز در ساختمان شماره ۳ ادارهکل پزشکی قانونی استان فارس نزدیک بلوار مدرس مراجعه میکند: «پیکرش را که به من نشان دادند، باورم نشد گفتم این نیست، این بچه من نیست. بعد که لباسها و کارت شناسایی او را به من نشان دادند قبول کردم که خودش است. در سردخانه یخ زده بود، چهرهاش به هم ریخته بود. گلوله را به سرش، دقیقا وسط پیشانیاش، زده بودند. نمیدانم از روبرو زده بودند یا پشتسر اما شوهر خواهرم که کلاه علیرضا را دیده بود گفت که سرش پاشیده شده بود داخل کلاه. من فقط میدانم داخل اعتراضات او را زدهاند اما خُب نمیدانم چه کی و با چه تفنگی علیرضا را زده است.»
پس از شناسایی پیکر، آنچنان که خانم محمودی میگوید ماموران امنیتی خودشان آمبولانسی آماده کرده و پیکر علیرضا انجوی را به قبرستان دینکان منتقل کردند: «نماز و دعایش را خودشان خواندند، قبر را هم کنده و آماده کرده بودند. بستگان و اقوام ما آنجا بودند اما باز ماموران خودشان بیآنکه اجازه بدهند کسی روی علیرضا را ببیند او را به خاک سپردند.»
عکسی از محل خاکسپاری علیرضا انجویپیکر علیرضا انجوی را دوشنبه ۴ آذر تحویل خانواده دادند و همان روز تا قبل از ساعت ۵ عصر به خاک سپردند. مراسم سوم و هفتم علیرضا را هم خانواده او جمعه ۸ آذر برگزار کردند. مشخص نیست چرا مادر علیرضا را یک هفته به زنده بودن او امیدوار نگهداشتهاند: «نمیدانم شاید به دلایل امنیتی این کار را کردهاند، من پرسیدم چرا این کار را با من کردید، گفتند به ما گفتهاند اعلام نکنید، از ما اینطور خواسته بودند.»
خانم محمودی میگوید کسی از مسئولان برای شهید اعلام کردن یا دلجویی از خانواده پیش آنها نرفته است اما یکشنبه ۲۴ آذر از آگاهی به او زنگ زدهاند و از او خواستهاند به آگاهی مراجعه کند: «به من نگفتند برای چی بروم ولی وقتی رفتم به من یک فرم شکایت دادند که پر کردم و گفتند این برای این است که آنها پرونده درست کنند تا قاتل فرزندم را پیدا کنند و گفتند میتوانم وکیل هم بگیرم. من میخواهم قاتل فرزندم پیدا شود. من به هرحال دارم پیگیری میکنم تا خون بچهام پایمال شود.»
خانم محمودی میگوید هر چیزی که به او بدهند جای بچه از دست رفتهاش را پر نمیکند اما از خون بچهاش نمیگذرد ونمیگذارد خونش پایمال شود و شکایتش را پیگیری میکند: «آنها اگر الان دنیا را هم به من بدهند جای خالی بچهام را پر نمیکند. حالا گفتهاند پیگیری میکنند و قاتل علیرضا را پیدا میکنند، به من گفتند شرمندهاند که این اتفاق افتاده است.»
«علیرضا انجوی» تنها فرزند «نوشین محمودی»، یکی دیگر از جانباختگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ در شهر صدرا شیراز است. جانباختهای که به گفته مادرش خانم «نوشین محمودی»، جز معترضین نبوده است و در راه برگشت از محل کار به خانه برای نهار، در مسیر اعتراضات گیر افتاده و گلوله خورده است.
علیرضا ۲۶ ساله بود، لیسانس معماری داشت و چند ماهی بود که در بلوار دانش مقابل دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد شیراز در شهر صدرا مغازهای اجاره کرده و مشغول به کار شده بود و برای نوشتن پروژههای پایاننامه معماری به دانشجویان مشاوره ارائه میداد. علیرضا شنبه ۲۵ آبان مثل هر روزبه سرکارش رفته بود. شهر صدرا صبح شنبه آرام بود. آرامشی که به گفته مادر علیرضا تا ظهر هم ادامه داشت: «شهر صبح آرام بود اگر میدانستم و یا کسی به ما میگفت شهر شلوغ میشود نمیگذاشتم آن روز سر کار برود. خودش هم اگر میدانست نمیرفت، به خاطر من نمیرفت.»
علیرضا ۲۶ ساله بود، لیسانس معماری داشت و چند ماهی بود که در بلوار دانش مقابل دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد شیراز در شهر صدرا مغازهای اجاره کرده و مشغول به کار شده بوداعتراضات در شهر صدرا حوالی ظهر شنبه ۲۵ آبان و با متوقف کردن اتومبیلها و شعار دادن و بعد بستن برخی خیابان های اصلی حوالی میدان گلها (فلکه سنگی) و چهارراه مولانا (پمپ گاز) شروع شد. اینجا نزدیک محل کار علیرضا و مسیری بود که علیرضا از آنجا به خانهشان در مولانا ۷ برمیگشت. خیابانهای آن اطراف بسته شده بود و مردم ناچار بودند پیاده مسیر را طی کنند. خیلی زود با دخالت بسیج، تظاهرات به خشونت کشیده شد و خشم مردم متوجه پایگاه بسیج جنب حسینیه سیدالشهدا در چهارراه پمپ گاز شد. مردم به طرف پایگاه سنگ پرتاب میکردند و در مقابل از بالای پایگاه به طرف مردم تیراندازی میشد.
علیرضا انجوی مثل هر روز باید برای صرف نهار به خانه برمیگشت. مادرش منتظر بود اما خبری از علیرضا نمیشود: «به او زنگ زدم، دیدم خیلی صدای شلوغی میآید، صدای اعتراض میآمد. علیرضا گفت اینجا اعتراضات است و من وسط این اعتراضات گیر افتادهام، گفتم هر طوری شده بیا، راهی پیدا کن بیا. گفت باشه اگر بتوانم میآیم. تا ساعت ۳ با بچهام تماس داشتم، بعد از ساعت ۳:۳۰ دیگر تلفنم را جواب نمیداد. اول فکر کردم شاید نمیتواند جواب بدهد، یا گوشیاش گم شده است. اما بعد که هیچ خبری از او نشد و تلفن هم همچنان بیپاسخ بود فکر کردم شاید گرفتنش. البته نگران هم بودم چون از پنجره خانه ما دود دیده میشد و صدای شلیک و تیراندازی میآمد.»
روز یکشنبه هم خبری از علیرضا نمیشود و مادرش دنبال او میگردد، اما جستجویش بینتیجه میماند تا اینکه همسر خواهرش با آگاهی تماس میگیرد و از آنجا پرسوجو میکند: «در برخی تماسها با آگاهی به او میگویند نگران نباشید. میدانیم کجاست، او را دیدهایم حالش هم خوب است و خیلی هم خوب دارند از او پذیرایی میکنند و تا آخر هفته هم میآید. یعنی به ما امید میدادند و در عین حال که نگران بودم میگفتم به هرحال میآید و همین جای دلخوشی داشت.»
این امیدواری تا آخر هفته ادامه داشت. امید به آزاد شدن علیرضا و اینکه خانم محمودی برای سومین و آخرین بار سیاهپوش فرزندانش نشود. نوشین محمودی، مادر علیرضا پیشتر هم داغ فرزند دیده است.دو فرزند دیگر خانم محمودی که هر دو از بیماری تحلیل ماهیچه بدن (دیستروفی ماهیچهای) رنج میبردند پیشتر در سنین ۱۹ و ۲۱ سالگی از دنیا رفتهاند و حالا علیرضا سومین فرزند اوست که داغش را دیده است.
چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه هم تمام میشود و خبری از علیرضا نمیشود. صبح شنبه اول وقت شماره علیرضا روی گوشی مادرش میافتد: «گوشی را برداشتم، فکر کردم علیرضا است اما کسی دیگر پشت خط بود. گفت از آگاهی ۸ تماس میگیرد و باید برای پیگیری موضوع علیرضا بروم آگاهی. آنجا رفتم، کمی سوالپیچم کردند از اینکه آن روز علیرضا چی تنش بوده است و کجا میرفته است و اتومبیل دارد یا نه و کجا کار میکرد و آدرس خانه و مغازه سوالهایی از این قبیل و بعد کپی شناسنامه علیرضا را از من گرفتند، آخر سر هم گفتند باید بروم پزشک قانونی.»
آگهی ترحیم علیرضا انجویخانم محمودی میگوید به پزشکی قانونی نمیرود چون فکر میکرده است این کار تنها برای تکمیل پرونده گم شدن پسرش است و او که تنها است ضرورتی ندارد به آنجا مراجعه کند اما بعد از ظهر دوباره از آگاهی با او تماس گرفتند: «گفتند پزشک قانونی رفتهای که جواب دادم نه و پرسیدند چه کس دیگری از فامیل شما پیگیر موضوع علیرضا است. گفتم شوهر خواهرم و شمارهاش را از من گرفتند.»
به شوهر خاله علیرضا از آگاهی زنگ میزنند و از او میخواهند به پزشکی قانونی شهر صدرا مراجعه کند. در پزشکی قانونی به او عکس عکس چند جانباخته را نشان میدهند. یکی از عکسها، عکس علیرضا است: «خواهرم من را برد خانه خودشان در شیراز و شب همانجا خبر را به من دادند. گفتند در پزشکی قانونی عکس علیرضا را در میان عکس جانباختهها شناسایی کردهاند. پسر من بیگناه کشته شد، آن روز در صدرا خیلی افراد بیگناهی مثل بچه من کشته شدند.»
به آنها گفته بودند برای تحویل گرفتن پیکر علیرضا از سردخانه باید از فرمانداری نامه بگیرند. در فرمانداری به مادر علیرضا و بستگانش میگویند باید مراسم را بدون سروصدا بگیرند، علت مرگش را در آگهی ترحیم مرگ بر اثر حادثه در مسیر برگشتن از سر کار به منزل ذکر کنند. البته بعدا در گواهی فوت علت مرگ را قتل مینویسند: « به ما گفتند حق نداریم علیرضا را در دارالرحمه شیراز به خاک بسپاریم، ما میخواستیم او را آنجا به خاک بسپاریم چون پدر و دو برادر علیرضا را هم آنجا خاک کردهایم. اما فرمانداری گفت تنها میتوانیم او در گلزار شهدای دینکان (روستایی نزدیک شهرک صنعتی شیراز)، قصر قمشه (روستایی بین شیراز یا بهشت احمدی خرامه (شهری در شرق شیراز) خاک کنیم. ما دینکان را انتخاب کردیم چون به شهر صدرا نزدیکتر بود.» «سیدمحمدرضا انجوی» همسر خانم محمودی نیز که در جریان جنگ ایران وعراق پاهایش را از زانو به پایین از دست داده بود و جانباز شناخته میشد در اثر عوارض زخمهای دوران جنگ در سال ۱۳۸۱ درگذشته است.
بعد از گرفتن نامه از فرمانداری، مادر علیرضا برای شناسایی و تحویل گرفتن پیکر فرزندش به سردخانه پزشکی قانونی شیراز در ساختمان شماره ۳ ادارهکل پزشکی قانونی استان فارس نزدیک بلوار مدرس مراجعه میکند: «پیکرش را که به من نشان دادند، باورم نشد گفتم این نیست، این بچه من نیست. بعد که لباسها و کارت شناسایی او را به من نشان دادند قبول کردم که خودش است. در سردخانه یخ زده بود، چهرهاش به هم ریخته بود. گلوله را به سرش، دقیقا وسط پیشانیاش، زده بودند. نمیدانم از روبرو زده بودند یا پشتسر اما شوهر خواهرم که کلاه علیرضا را دیده بود گفت که سرش پاشیده شده بود داخل کلاه. من فقط میدانم داخل اعتراضات او را زدهاند اما خُب نمیدانم چه کی و با چه تفنگی علیرضا را زده است.»
پس از شناسایی پیکر، آنچنان که خانم محمودی میگوید ماموران امنیتی خودشان آمبولانسی آماده کرده و پیکر علیرضا انجوی را به قبرستان دینکان منتقل کردند: «نماز و دعایش را خودشان خواندند، قبر را هم کنده و آماده کرده بودند. بستگان و اقوام ما آنجا بودند اما باز ماموران خودشان بیآنکه اجازه بدهند کسی روی علیرضا را ببیند او را به خاک سپردند.»
عکسی از محل خاکسپاری علیرضا انجویپیکر علیرضا انجوی را دوشنبه ۴ آذر تحویل خانواده دادند و همان روز تا قبل از ساعت ۵ عصر به خاک سپردند. مراسم سوم و هفتم علیرضا را هم خانواده او جمعه ۸ آذر برگزار کردند. مشخص نیست چرا مادر علیرضا را یک هفته به زنده بودن او امیدوار نگهداشتهاند: «نمیدانم شاید به دلایل امنیتی این کار را کردهاند، من پرسیدم چرا این کار را با من کردید، گفتند به ما گفتهاند اعلام نکنید، از ما اینطور خواسته بودند.»
خانم محمودی میگوید کسی از مسئولان برای شهید اعلام کردن یا دلجویی از خانواده پیش آنها نرفته است اما یکشنبه ۲۴ آذر از آگاهی به او زنگ زدهاند و از او خواستهاند به آگاهی مراجعه کند: «به من نگفتند برای چی بروم ولی وقتی رفتم به من یک فرم شکایت دادند که پر کردم و گفتند این برای این است که آنها پرونده درست کنند تا قاتل فرزندم را پیدا کنند و گفتند میتوانم وکیل هم بگیرم. من میخواهم قاتل فرزندم پیدا شود. من به هرحال دارم پیگیری میکنم تا خون بچهام پایمال شود.»
خانم محمودی میگوید هر چیزی که به او بدهند جای بچه از دست رفتهاش را پر نمیکند اما از خون بچهاش نمیگذرد ونمیگذارد خونش پایمال شود و شکایتش را پیگیری میکند: «آنها اگر الان دنیا را هم به من بدهند جای خالی بچهام را پر نمیکند. حالا گفتهاند پیگیری میکنند و قاتل علیرضا را پیدا میکنند، به من گفتند شرمندهاند که این اتفاق افتاده است.»
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar