چگونه اوباما در خاورمیانه خلأ ایجاد کرد
تاریخ انتشار: ۵ بهمن, ۱۳۹۴
دنیس راس*
موضع بیش از حد محتاطانهی رییس جمهور در سوریه، موجب شد تا ضعف امریکا در ایجاد بحثی آزاد دربارهی درسهای استرتژیک واقعی از جنگ عراق بیشتر نمایان شود.
کمتر موضوعاتی مانند سوریه رییسجمهور اوباما را در موقعیت انتخاب دشواری قرار داده است. در حدود پنج سال که از جنگ داخلی سوریه میگذرد اوباما بارها با این انتخاب روبرو شده است که ایالات متحده چگونه باید واکنش نشان دهد، و او به طور مداوم تصمیم گرفته است که به کمترین اقدام ممکن دست بزند. از آغاز این وقایع زمانی که بشار اسد به درخواست مردم برای اصلاحات پاسخی خشونتبار نشان داد و راهپیماییهای مسالمتآمیز آنان را به شورش تبدیل کرد، اولین خواست درونی آقای اوباما اجتناب از هرگونه واکنش بود. او مداخله در سوریه را در واقع گرفتار شدن در یک نزاع دیگر در خاورمیانه میدید که دخالت امریکا تنها برایش هزینه خواهد داشت، به نتیجهای هم نخواهد رسید، و احتمالا شرایط را نیز بدتر خواهد کرد. تقریبا در تمام جلساتی که دربارهی سوریه برگزار شد وقتی گزینهی احتمالی دخالت امریکا در جنگ داخلی سوریه به رییسجمهور ارائه میشد، او میپرسید: «به من بگویید این کار به کجا ختم میشود.»
پرسیدن این سوال از سوی او قطعا کار بسیار درستی بود. اما او فراموش کرد تا سوال دیگری را ادامه بپرسد: به من بگویید اگر اقدامی نکنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر اوباما میدانست که با اقدام نکردن او خلأیی به وجود خواهد آمد که موجب یک فاجعهی انسانی، یک بحران وحشتناک پناهنده، و یک جنگ باواسطهی در حال گسترش، و ظهور داعش در عراق و سوریه خواهد شد، پاسخ او ممکن بود متفاوت باشد. اگرچه پرسیدن این سوال برای او بسیار سخت بود، زیرا وقتی به سوریه نگاه میکرد، عراق را میدید.
با در نظر گرفتن میراث دردناک جنگ عراق، اینکه او چنین تصمیمی گرفت چندان تعجببرانگیز نیست. از نگاه او، عراق اشتباهی فاحش بود. او در انتخابات، علیه آن موضع گرفته بود. او انتخاب شد تا امریکا را از جنگهای خاورمیانه خارج کند نه اینکه در آنجا وارد جنگ جدیدی شود. اما آیا سوریه واقعا مانند عراق بود؟ من به عنوان کسی که (به اشتباه) فکر میکردم صدامحسین سلاحهای کشتار جمعی در اختیار دارد، از جنگ عراق به اشتباه حمایت کردم. قطعا مدافعان جنگ باید اکنون بپذیرند که تغییر رژیم و درک نکردن خلأ ناشی از آن کار اشتباهی بود؛ به جنگ رفتن بدون داشتن برنامهای جدی و دقیق برای گذار قابل اطمینان به دموکراسی، که شامل ارتشِ-روی-زمین و پلیس برای تضمین امنیت و برقراری دولت میشد، امری اشتباه بود. به دست گرفتن کنترل عراق توسط ما و تبدیل شدن به نماد اشغال، به جای برقرار کردن یک دولت موقت تحت سازمان ملل کار غلطی بود. آغاز جنگ، بدون اندیشیدن به عواقب شکستن سد منازعات میان شیعه و سنی (که به عراق محدود نمیشد) کار اشتباهی بود.
اما سوریه همیشه موضوع متفاوتی بوده است. این اشغال یک کشور توسط امریکا محسوب نمیشد بلکه قیامی داخلی علیه یک رهبر دیکتاتور بود. اسد به عمد این درگیری را به جنگ مذهبی تبدیل کرد چون باور داشت تنها راه بقای او این است که علویها و سایر اقلیتها نجات خود را در گروی بقای او ببینند. کمی بعد، این منازعات تبدیل به جنگی باواسطه میان عربستان سعودی و ترکیه از یکسو و ایران از سوی دیگر شد. خلأیی که ایجاد شد به خاطر سرنگون شدن رژیم اسد نبود، بلکه به خاطر تردید ما در اقدامی فراتر از صدور بیانیه بود که در وحشت بیش از حد ما از درسهای جنگ ریشه داشت. و این خلأ توسط دیگران پر شد: ایران، حزبالله، و باقی شبهنظامیان شیعهی نمایندهی ایران؛ عربستان سعودی، ترکیه و قطر؛ روسیه؛ و داعش. اگر امریکا کاری برای پر کردن این خلأ انجام ندهد این وضعیت بیش از این از کنترل خارج خواهد شد.
از بسیاری جهات، خلأ سوریه از این حس ناشی میشود که ایالات متحده در حال عقبنشینی از منطقه است و این امر، موجب ایجاد خلأیی بزگتر شده است که در آن، ایران و عربستان سعودی به رقابتی روزافزون مشغول هستند. جمهوری اسلامی متوجه شد که افزایش فعالیتهای منطقهای آن و استفادهی جدیتر از سپاه قدس -بازوی عملیاتی سپاه پاسداران در خارج از ایران- در درگیریهای سوریه و عراق، از سوی امریکا با تهدید چندانی مواجه نشده است. حتی قاسم سلیمانی فرماندهی سپاه قدس که پیشتر چهرهای در سایه بود اخیرا حضور آشکار زیادی در ملأعام دارد و گاه در مبارزات تکریت در عراق، القصیر در سوریه و نقاط دیگری در این دو کشور دیده شده است. برای سعودیها معاملهی هستهای و افزایش دخالتهای ایران در منطقه به این معنی بود که دولت اوباما میل و برنامهای برای محدود کردن ایران یا حفاظت از خط قرمزهای امریکا ندارد. درنتیجه عربستان تصمیم گرفته است که خط قرمز خود را رسم کند. این کار را در یمن انجام داده است و احتمالا خروج از آن را دشوار خواهد یافت. اعدام روحانی شیعه “نمر النمر” به ویژه همزمانی آن با اعدام عاملان سنی القاعده، اگرچه بیشتر به دلایل داخلی صورت گرفت اما سعودیهای میدانستند که ایران عکسالعمل نشان خواهد داد. چرا که، جمهوری اسلامی پیش از آن سعودیها را تهدید کرده بود که اگر نمر را اعدام کنند تلافی خواهد کرد.
رقابت سعودی و جمهوری اسلامی احتمالا تا حد درگیری مستقیم بالا نخواهد گرفت اما موجب خواهد شد که به این جنگهای باواسطه به صورت صفر یا صد نگاه کنند که سود یک طرف به ضرر دیگری منجر خواهد شد. این امر قطعا عقبنشینی هر یک از آنها را در سوریه دشوارتر خواهد کرد و امید دولت اوباما در استفاده از فرآیند دیپلماتیک وین را برای «برقراری صلح و امنیت در سوریه» کاهش خواهد داد. حتی بدون گسترش شکاف بین سعودیها و جمهوری اسلامی، امید چندانی به وین وجود نداشت و در هر صورت نتایج آن، بیشتر به ولادیمیر پوتین وابسته بود؛ زیرا او این توانایی را دارد که رژیم اسد را وادار به پذیرش آتشبس کند؛ بمباران بشکهای را متوقف نماید؛ و اجازه دهد تا مسیرهایی انساندوستانهای برای رساندن غذا و دارو به مناطقی که تحت کنترل داعش نیستند ایجاد شود. تنها در چنین شرایطی این امکان وجود دارد که بتوان عربستان، ترکیه، و بقیه را که از مخالفان اسد حمایت میکنند، راضی کرد تا نیروهای شورشی را برای پذیرش آتشبس متقاعد کنند؛ و این کلید به نتیجه رسیدن فرایند وین و عنصری اساسی در استراتژی اوباما برای شکست داعش است. البته تا زمانی که آتشبسی واقعی میان رژیم اسد و مخالفان غیرداعش در سوریه برقرار نشده است دولتها و قبایل سنی واقعا به جنگ علیه داعش ملحق نخواهند شد (زیرا آنها حداقل باید بتوانند نشان دهند که حملات علیه سنیها در سوریه متوقف شده است و آنها در محافظت از آنان موفق بودهاند).
در حالی که رییسجمهور اوباما به سوریه مانند یک باتلاق نگاه میکند، پوتین چنین تفکری ندارد و معتقد است دسترسی به اهدافش در جنگ مهمتر از به نتیجه رسیدن فرآیند وین در این مقطع زمانی است. بهعلاوه، هرچند اوباما معتقد است پوتین اشتباه شوروی در افغانستان را تکرار نمیکند و در مقطعی نیروهای روسیه را از سوریه خارج خواهد کرد، اما به نظر نمیرسد که پوتین چندان به یاد درسهای دخالت شوروی در افغانستان باشد؛ شاید از آنجا که او نمیخواهد حضور زمینی گستردهای داشته باشد و همچنین شاید معتقد است که امریکا هزینهی حضور او را بالا نخواهد برد. اگرچه ممکن است تاریخ در نگاه پوتین تاثیرگذار باشد، اما این تاریخ، مربوط به دورهی ضعف روسیه و ابرقدرتی ایالات متحده است که او حس میکند باید برای جبران آن تلاش کند؛ او میخواهد نشان دهد که روسیه یک ابرقدرت و نیرویی تعیینکننده در وقایع جهانی است. او عقبنشینی ایالات متحده و خلأ ناشی از آن را به عنوان فرصتی برای اعمال نفوذ مجدد روسیه در خاورمیانه میبیند.
تجربهی عراق کماکان در محاسبات اوباما وزنهی سنگینی محسوب میشود. او نیز مانند روسای جمهور پیش از خود بر اساس قیاسهایی که انجام میدهد تصمیمگیری میکند. هیچ ایرادی به این امر وارد نیست، البته اگر که این قیاس درست باشد.
روسای جمهور و مشاوران آنان به ویژه وقتی که با تصمیمهای دشواری مانند مداخله روبرو میشوند، برای نتیجهگیری از قیاسها استفاده میکنند. برای لیندون جانسون، “مونیخ” قیاسی بود که او را به جنگ فاجعه آمیز ویتنام کشاند. از دید او اگر ما کمونیستها را آنجا متوقف نمیکردیم یا در آنجا با آنان “مماشات” میکردیم بعدها با تهدیدی بسیار بزرگتر و خطرناکتر روبرو میشدیم. در جهانِ دوقطبیِ دورانِ جنگِ سرد، قیاس مونیخ قدرت بسیاری داشت و چشم جانسون و اطرافیان او را به این حقیقت بست که کمونیسم یک سیستم یکپارچه نبود و شوروی و چین رقبای یکدیگر بودند، و جنگ درون ویتنام جنگی ملی بود.
جورج بوش پدر نیز با استفاده از همین ارجاع تاریخی در سال ۱۹۹۰ به صدامحسین پاسخ داد. در جلسهی دفتر رییسجمهور، هنگامی که ما جهان را برای اقدام علیه رهبر عراق پس از اشغال کویت به حرکت درآورده بودیم او از قیاس مونیخ استفاده کرد. برای او ما نمیتوانستیم این تجاوز را بیپاسخ بگذاریم تا قانون جنگل جایگزین امیدهای او برای نظم نوین جهانی پس از جنگ سرد شود. اگرچه رییسجمهور بوش از این قیاس استفاده کرد اما او در عین حال هدفی محدود مشخص کرد که عقب نشاندن متجاوزان از کویت و تغییر ندادن حکومت در عراق بود. ابزارهای استفادهشده با اهداف تعیینشده در تناسب بودند.
قیاسها همواره مورد استفاده خواهند بود اما باید بازتابدهندهی درسهای واقعی باشند. ما در امریکا هیچگاه دربارهی درسهای جنگ عراق به طور جدی به بحث نپرداختهایم. منتقدان جنگ اصلا حاضر نیستند بپذیرند که موضوعی برای بحث وجود دارد. آنان کسانی را که از جنگ حمایت کردهاند از اساس گمراه میدانستند. در مقابل مدافعان جنگ چنان در موضع دفاعی قرار گرفتند که حاضر نیستند اعتراف کنند که در چه زمینهای اشتباه میکردند و چگونه میشد اقدامات متفاوتی انجام داد.
افتضاح عراق باید ما را آبدیدهتر کند، اما نباید درسهایی از آن بگیریم که واقعا وجود ندارند یا آن درسها را در جای نامناسب به کار ببریم. هر منازعهای در خاورمیانه تکرار عراق نیست و واکنش ما به آنها لزوما نباید بیعملی یا فرستادن انبوهی از نیروها باشد.
ممکن است پیدا کردن راهحلی که ما را از مداخلهی بیش از حد مانند عراق یا عدم واکنش مانند سوریه بازدارد کار آسانی نباشد. اما تا زمانی که ما بحثی جدی دربارهی عراق (و اکنون سوریه) نداشته باشیم و متوجه نشویم که چه درسهایی باید از این منازعات گرفت، کماکان به اشتباهات خود با استفاده از قیاسهای غلط و قضاوتهای بد ادامه خواهیم داد. داشتن دستورالعملهایی برای آنچه ما حاضریم به صورت نظامی انجام دهیم میتواند سودمند باشد؛ مثلا آماده بودن برای فرستان نیرو که شامل دیدهبانان برای حملات هوایی، همکاری با نیروهای محلی در سطح ارتش و استفاده از عملیات ویژه برای حملات برقآسا میشود، میتواند به ما در مدیریت میزان درگیریمان و پرهیز از باتلاقی که رییسجمهور از آن وحشت داشت کمک کند.
قطعا حتی این دستورالعملها نیز باید بر اساس سوالات دشواری تهیه شود که ما در هر مورد دربارهی منافعمان و نیاز به اقدام یا روشهای اقدام میپرسیم. طبیعتا اینکه متحدان محلی ما در منازعات خاورمیانه مسوولیت و نقش اصلی را بپذیرند نه تنها مطلوب که امری ضروری است. رییسجمهور اوباما در اینباره حق دارد اما ما نیز باید بدانیم که چه کسی در کجا خواهد جنگید، انگیزهی آنان چه خواهد بود، از ما چه خواهند خواست، آیا آنها معتقدند ما به آنان وفادار خواهیم بود یا نه، آیا ما یا دیگران توان اعمال قدرت بر آنان را داریم یا نه. در هر مورد، ما باید طیف گزینههای نظامی خود را ارزیابی کنیم. باید مراقب آنچه پنتاگون ماموریت خزنده مینامد باشیم. اگر مانند جرج بوش پدر از آغاز، اهداف خود را به وضوح تعریف کنیم و از تناسب ابزارهای اقدام خود با آن اهداف مطمئن شویم، به احتمال زیاد دچار چنین اشتباهاتی نخواهیم شد.
در دورانی که اجماع عمومی برای مبارزه با داعش وجود دارد اما هیچ اجماعی بر سر چگونگی آن به چشم نمیخورد، نمیتوانیم در برابر میراث عراق و درسهای آن، سرِ خود را زیر برف فرو کنیم. روبرو شدن با آن و داشتن یک بحث آزاد در این باره، خصوصا در سال انتخابات، ممکن است به دستیابی به یک استراتژی مناسب منجر شود. همچنین میتواند به آنان در منطقه و خارج از آن این پیام را بدهد که ما دیگر در وحشت از میراث عراق به سر نمیبریم.
———————————————————
* “دنیس راس”، نویسنده، دیپلمات ارشد پیشین امریکایی و “محقق برجسته” در “موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک” است. نسخهی انگلیسی این یادداشت روز ۱۰ ژانویه ۲۰۱۶ (۲۰ دی ۱۳۹۴) در مجلهی “پولتیکو”منتشر شد.
ترجمه فارسی از سیاوش صفوی/ مرکز بینالمللی مطالعات لیبرالیسم
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar