مریم شفیع‌پور در کنار بهاره هدایت در سالن ملاقات کابینی زندان اوین
مریم شفیع‌پور در کنار بهاره هدایت در سالن ملاقات کابینی زندان اوین
تقاطع: مریم شفیع‌پور، فعال دانشجویی که به تازگی، بعد از تحمل دو سال حبس از زندان اوین تهران آزاد شده، در گفتگویی به شرح دوران زندانش، از دوره‌ی پرفشار بازجویی و نگهداری در سلول انفرادی گرفته تا زندگی در کنار سایر زندانیان سیاسی و عقیدتی زن پرداخته است.
خانم شفیع‌پور در بخشی از این گفتگو می‌گوید که در همان هفته‌های اول بازداشت، در حالی که ارتباطش با خانواده و دنیای خارج از زندان قطع شده بود، بازجویش به دروغ به او گفته که مادرش فوت کرده است.
او بخشی از فشارهای واردشده بر زندانیان سیاسی بند زنان اوین و به ویژه مادران این بند را نیز این‌گونه توضیح می‌دهد:
«آنجا ۱۰ نفر مادر هستند. ندا مستقیمی که آزاد شد ۱۰ نفر شده اند که ۳ نفرشان بچه زیر ۱۰ سال دارند. هیچ تلفنی نیست. فکر کنید مادر دل‌شوره می‌گیرد، نگران می‌شود، یک تلفن ندارند که فقط صدای بچه‌های‌شان را بشنوند. یا مثلا از پارسال متاسفانه ملاقات بچه‌دارها را کردند یک هفته در میان به جای هفته‌ای یک بار. چون بچه‌ها می‌رفتند مدرسه عملا نمی‌توانستند در وقت ملاقات بیایند. یعنی مادرها بچه‌هایشان را دو هفته نمی‌بینند، تلفن هم که ندارند. آقای دولت‌آبادی (دادستان تهران) به بند نسوان پیغام داده بود اصلا خانم‌های این بند بدانند تلفن آن‌جا هنوز اختراع نشده! این نتیجه و پاسخ پی‌گیری‌ها بوده. شرایط خیلی بدی است. من مادر نیستم، نمی‌توانم بگویم خوب می‌فهمم اما دلشوره‌های مادرانه وقی کز می‌کنند و می روند توی خودشان، عکس‌های بچه‌های‌شان روی زاغه‌های شان، یک حس خیلی عجیبی است… نمی‌دانم چطور توصیف کنم. یک مادر را این‌قدر از بچه‌هایش دور کنند. این را می‌خواهم تاکید کنم که دقیقا برای این زندانی‌ها، بچه‌ها گروگان هستند. هر خطایی صورت بگیرد و اتفاقی بیفتد اولین کاری که می‌کنند ملاقات بچه ها را قطع می‌کنند. از این نقطه ضعف خیلی راحت سوءاستفاده می‌کنند. وقتی بچه ها اعتراض کرده بودند که چرا ملاقات‌ها را یک هفته در میان کرده‌اید، گفته بودند مادر و بچه را ول کنی دل‌شان می‌خواهد هر روز هم را ببینند!»
مریم شفیع‌پور ادامه می‌دهد: «یک‌سری آدم‌ها مثل خانم کمال‌آبادی و خانم شهریاری بیش از ۷ سال است زندان هستند. فریبا وقتی زندان آمد دخترش ترانه ۱۲ سال داشت، مادر زندان بود و ترانه بزرگ شد، مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و ازدواج کرد و… این مادر چی کشید؟ ما دسته‌جمعی یک نامه نوشتیم که حداقل اجازه دهید بعد از این همه سال در عروسی دخترش حضور داشته باشد. اول که اصلا خودشان حرف مرخصی را پیش کشیدند، بعد گفتند نه، دوباره گفتند اعزام می‌کنیم، بعد گفتند نه اعزام می‌کنیم اما باید دستبند و پابند داشته باشد، عکس می‌گیرند و.. یعنی این‌قدر این زن را اذیت کردند و پله به پله هی امید دادند و زجر دادند و در نهایت هم حتی نگذاشتند زنگ بزند. یعنی حتی نگذاشتند در شب عروسی به دختری که از ۱۲ سالگی در خانه گذاشته و آمده زنگ بزند.»
متن کامل این مصاحبه را می‌توانید در اینجا بخوانید.