۱۳ سال از آن ماجرا میگذرد. زمانی که او تنها ۹ سال داشت و به اجبار پدر و مادرش مجبور به ازدواج با مردی شد که جای پدربزرگش بود.
ـ «محبت نیوز» – ونیس مثل تمام جوانان دیگر کنیایی در حیات مدرسه مشغول گپ زدن با بچههای دیگر مدرسه است. هیچ نشانهای از آسیب روانی که متحمل شده را نمیتوان در چهره او دید.
به گزراش فرادید، «ژوزفین کولهآ» به سان منجی برای دختران قوم سامبوروی کنیا است.
به گفته سی ان ان، ۱۳ سال از آن ماجرا میگذرد. زمانی که او تنها ۹ سال داشت و به اجبار پدر و مادرش مجبور به ازدواج با مردی شد که جای پدربزرگش بود. البته این مسئله چیز عجیب و غریبی نبود، چرا که سنتهای محلی قوم سامبورو چنین حکم میکند.
سامبوروها (Samburu) در واقع گلهداران بسیار قدیمی کنیا هستند که گفته میشود رابطهای دورادور با قوم ماسای [یکی از مشهورترین اقوام آفریقایی که در مرز میان کنیا و تانزانیا و در دشتهای دامنه کوه کلیمانجارو زندگی میکنند] دارند. اگر از بیرون به این دو قوم نگاه کنیم، شباهتهای فراوانی بین آنها، چه از نظر فرهنگ و چه از نظر زبان، خواهیم دید.
تعدادی از جوانان سامبورویی، مثل یونیس، خوشبختانه توانستهاند خود را از شر سنتهای دست و پا گیر نظیر ازدواج کودکان و ختنه زنان خلاص کنند. آنها اما با این کار ریسک بزرگی را به جان خریدهاند؛ بیم آنکه آنها توسط خانواده و جوامعشان طرد شوند، همیشه همراهشان است.
یونیس میگوید: «وقتی ۹ سالم بود، پدرم بدون صحبت با من مرا به ازدواج با مردی ۷۸ ساله وادار کرد… به تبعیت از پدر به خانهاش رفتم و یک هفته هم با او زندگی کردم. آن مرد به من گفت در آینده زنی خانه دار خواهم شد، اما من گناهی نداشتم، چون دوست داشتم به مدرسه بروم… ولی آن مرد ۷۸ ساله با خودخواهی فراوان میخواست که من زن سوم او باشم. بهش گفتم که زن تو نخواهم شد؛ او هم با چوب دستیاش به جانم افتاد.»
خاطرات آن ازدواج هنوز هم یونیس را آزار میدهد. این مسئله را به سادگی میتوان از حرفهایش فهمید.
یونیس میگوید: «کمی بعد از طریق اطرافیان با زنی آشنا شدم که میگفتند به کودکان کمک میکند. آن روز با پای پیاده از باراگوی راه افتادم و به مارالال رسیدم. من حتی کفش هم نداشتم… کولهآ مرا به پرورشگاه کودکان فرستاد… بگذارید ساده بگویم: او مرا به معنای واقعی کلمه نجات داد.»
در مدرسهی شبانهروزی که یونیس درس میخواند، هشت دختر دیگر با شرایطی مشابه او وجود دارند. که همه آنها توسط «بنیاد دختران سامبورو» به مدیریت ژوزفین کولهآ نجات داده شدهاند.
یونیس و دوستانش و تمام ۲۰۰ دختر دیگر که با شرایطی مشابه در خاک کنیا زندگی میکنند، خانم کولهآ را با نام «مامان کولهآ» میشناسند. خانوادههای این دخترها به خاطر سرکشی آنها از دستوراتشان دیگر حاضر نیستند سرپرستی آنها را قبول کنند. اینجا است که مامان کولهآ وارد پیکار میشود و در نقش منجی به کمک آن دختران میشتابد.
خانم کولهآ خودش هم با همین سنتها بزرگ شده و حالا با داسی بُرنده به مبارزه با این سنتها رفته است. او میگوید از زمانی که به مدرسه شبانهروزی رفته و بعد از آن در رشته پرستاری درس خوانده، این سوالها را با خود مطرح کرده که واقعا در کشورش چه میگذرد؟
خانم کولهآ میگوید: «به نظرم آمد که ما تنها مردمی هستیم که ختنه زنان را انجام میدهند. جوامع دیگر داخل کنیا چنین کاری را انجام نمیدهند. من متوجه مسائل فرهنگی شدم که از اساس مشکل دارند. بنابراین تصمیم گرفتم که دختران سرزمینم را نجات دهم.»
او کارش را در سال ۲۰۱۱ و از همان حوالی خانهاش شروع کرد.
ژوزفین در ادامه میگوید: «اولین بار دو دختر از خویشاوندانم را نجات دادم. یکی از آنها ده سال داشت که در شرف ازدواج بود. زمانی که دختران جوان سامبورو در سن ازدواج قرار میگیرند، باید زیر بار ختنه هم بروند. من فهمیدم که قرار است ازواج کند، به همین خاطر به نجات او شتافتم. پس از اینکه نجاتش دادم، او را به مدرسه فرستادم.»
«دو روز بعد شخصی با من تماس گرفت و گفت که یک عروسی در روستا در آستانه برگزاری است. من گفتم که آن دختر پیش من است، پس چه کسی دارد عروسی میکند؟! آن شخص گفت: خواهر کوچکتر ۷ سالهی او… خانواده آنها مجبور بودند این کار را کنند، چون گاوها اینجا بودند و تمام دختران باید میرفتند.»
خانم کولهآ با شجاعت تمام آن دختر ۷ ساله را هم نجات داد، اما کمی بعد متوجه شد که عموهایش را دستگیر کردهاند. دلیلش نیز این بود که ازدواج در سن پایین و ختنه زنان در سال ۲۰۱۱ در کنیا غیرقانونی شده بود. بنابراین قانون پشت سر او بود و خانم کولهآ در واقع داشت به شکلی ناخودآگاه با پلیس همکاری میکرد. البته این را هم باید گفت که هماهنگی او با قوانین جدید بدین معنا نیست که هیچ خطری او را تهدید نمیکند.
والدین و خویشاوندانِ دخترانی که او نجات میدهد، کمی بعد به دلیل روشن شدن جرمشان [دست داشتن در ازدواج کودکان و ختنه] دستگیر میشوند. به همین دلیل، بسیاری از بزرگترهای قوم سامبورو از حتی از ریخت خانم کولهآ هم خوششان نمیآید، زیرا مسبب بسیاری از مشکلاتشان را خانم کولهآ میدانند!
ژوزفین کولهآ میگوید: «همه به من میگویند که تو در بین ما بزرگ شدهای و باید در جبهه ما باشی، نه اینکه در جبهه مقابل ما… میدانم که ریسک میکنم، اما این مسیر را ادامه خواهم داد.»
همین حالا هم دخترانی هستند که از خانم کولهآ کمک میخواهند. روستاهای موقتیِ سامبورو که برای ییلاق و قشلاق در فصول مختلف بنا میشوند، «مانیارا» نامیده میشوند. مادر چند تن از این دخترانِ ساکن مانیارا از کولهآ درخواست کمک کردهاند.
این مانیارا که یک ماه از ساخت آن میگذرد، در مکانی دورافتاده در انتهای جاده خاکیِ جدید قرار دارد.
این روستا نه برق دارد و نه آب لولهکشی. نزدیکترین مدرسه هم کیلومترها با آنها فاصله دارد، بنابراین هیچ کدام از بچههای این روستا نمیتوانند به مدرسه بروند. تنها پنج درصد جمعیت قوم سامبورو تواناییِ خواندن و نوشتن دارند.
خانم کولهآ با استفاده از یک برنامه رادیویی، صدای خود را به مردم میرساند. مادران ساکن آن روستای دورافتاده هم توسط همین برنامه رادیویی به خانم کولهآ آشنا شدهاند.
یکی از مادران میگوید: «دختر روستای ما قبلن نشان شدهاند. مردان محلی دختران کم سن روستا را اهدای یک گردنبند تسبیحی نشان میکنند. کوچکترین دختر دِه که نشان شده تنها هفت سال دارد… این خطر متوجه تمام دختران روستا است. دختری ۹ ساله در روستا زندگی میکند که بدون اطلاع خودش قرار است او را شوهر دهند. به خاطر همین است که به او میگویند به مدرسه برو تا زیر ازدواج اجباری نروی.»
یکی از اعضای طایفه دختران نوجوانِ روستا را پیش از ازدواج و برای تامین امیال جنسی مردان، خرید و فروش میکند. هر چه تعداد مهرههای گردنبند آن دختر بیشتر باشد، قیمت فروش آن نیز متعاقبا بیشتر خواهد بود. زمانی هم این دختران به سن ازدواج برسند، با شخصی از یک طایفه دیگر ازدواج خواهند کرد. اگر دختری در زمان برقراری روابط جنسی با خویشاوندان در پیش از ازدواج باردار شود، او به ناچار باید جنین را سقط کند؛ اگر هم دختری صاحب بچه شده باشد، احتمال پذیرش او در طایفه دیگر بسیار کم خواهد بود.
درست است که ازدواج در سن پایین و ختنه زنان در کنیا غیرقانونی اعلام شده، اما برچیدن سنتهای فرهنگی کاری بس دشوار است.
آنجلا یکی از دختران کنیایی است که از آیندهای ترسناک گریخته است. او میگوید: «داشتند دوستانم را ختنه میکردند که من خون را با چشمهای خودم دیدم. جیغ دوستانم را هنوز به یاد دارم. به همین خاطر، هر کاری که میتوانستم را برای فرار از عاقبتی مشابه انجام دادم.»
آنجلا با لجنی مظلومانه میگوید: «وقتی ۹ سالم بود، پدرم خواست که مرا ختنه کنند. من هم به سمت جنگل فرار کردم.»
ژوزفین کولهآ به میراث سامبورو افتخار میکند. او لباس محلی قومش را به تن کرده و در یک مراسم سنتی مشغول آوازخوانی و اجرای رقص محلی است. به اعتقاد او، دخترانی مثل یونیس و آنجلا نقش حیاتی در جامعهشان را بر عهده داشته و او میخواهد که دختران سرزمینش به شکلی بهتر دیده شوند.
او میگوید: «کورسوی امیدی دیده میشود… من مطمئنم که اگر دختران بیشتری را راهی مدرسه کنیم، بعدها شاهد شرایطی متفاوت خواهیم بود.»
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar