پاتوق شیشهای محل تعرض به دختر ١٩ ساله
+26
رأی دهید
-4
روزنامه اعتماد: نماینده دادستان متن کیفرخواست را میخواند. او درباره سحر ١٩ ساله حرف میزد که نیمههای شب ١٧ مردادماه پارسال پسری ٣٠ ساله را در خانه دوستش با ضربه چاقو به قتل رسانده و به کرمانشاه فرار کرده بود. پلیس او را ٢٠ روز بعد از حادثه دستگیر کرد و او در همان بازجوییهای اولیه قتل را گردن گرفت. مهدی ٣٠ ساله با جراحت روی ساعد به وسیله کارد آشپزخانه به قتل رسید. تصاویر جسد او در سردخانه نشان از جراحت عمیقی نداشت اما تاخیر در رسیدن به بیمارستان علتی است که گزارش پزشکی قانونی بر آن انگشت گذاشته بود.
پدر و مادر مقتول در شعبه ٤ دادگاه کیفری استان تهران درخواست قصاص متهم را داشتند. با خودشان زیر لب حرف میزدند. سحر زیرچشمی به آنها نگاه میکرد. قرائت کیفرخواست به پایان رسیده و نوبت او شده بود. قاضی عبداللهی، رییس دادگاه او را به جایگاه احضار کرد.
دختری با موهای بور، صورتی سفید و بچه گانه، قدی کوتاه و قامتی نحیف. در بازجوییها گفته بود از ١٢ سالگی شیشه میکشد و سر کلاس راهنمایی خوابش میبرد. او درباره نحوه آشناییاش با مقتول گفت: «من از راهنمایی شیشه مصرف میکردم. مهدی – مقتول – شیشه میفروخت و ما از این طریق کم کم با هم دوست شدیم. شب حادثه طرفهای ساعت یک نصف شب بود که به خانه دوستم سولماز رفتم. آنجا شیشه کشیدیم. چند ساعت بعد مهدی در زد و آمد تو. یادم نمیآید چه شد درگیر شدیم. من با چاقو یک ضربه به دستش زدم. ساعدش زخمی شد. زنگ زدیم اورژانس آمد. مقصر خود مهدی بود. او درگیری را شروع کرد.»
حرفهای سحر با آنچه در بازجوییها اعتراف کرده بود تناقض داشت. او نمیخواست در حضور مادر و خواهرش بار دیگر تکرار کند که مقتول به او حمله ور شده بود و قصد تعرض داشت. مادر و خواهرش اما همهچیز را میدانستند. آنها در آخرین ردیف صندلیهای شعبه نشسته بودند و حرفی نمیزدند.
رییس دادگاه از زیر عینک نگاهی به متهم انداخت و پرسید: « تو در بازجوییها گفتهای مقتول قصد تعرض به تو را داشت؟» مادر و پدر مقتول روی صندلی جابهجا شدند. اتهام متعرض به پسرشان وارد شده بود.
سحر مدام با پایش بازی میکرد. کف دمپایی زندانش کاملا دیده میشد. او به حرف آمد و گفت: « درست گفتم. من آن شب داشتم گردو میخوردم که مقتول به سمتم حملهور شد. میخواست به من تعرض کند. من با کارد آشپزخانه روی دستش زدم. فکر نمیکردم آدم با آن از پا بیفتد. او افتاد روی زمین. من ترسیده بودم. همراه سولماز- صاحب خانه - زنگ زدیم اورژانس آمد و بردنش. من هم به کرمانشاه فرار کردم و رفتم خانه مادربزرگم اما چند وقت بعد دستگیر شدم.»
«سولماز همان زنی است که قتل در خانه او اتفاق افتاده. همه در محله او را میشناسند. دوست دارد همه الهام صدایش کنند.» رییس دادگاه این چند جمله را خطاب به همکارانش گفت، نگاهش را به متهم برگرداند و ادامه داد: «کاردی که مقتول را از پای درآورده، آنچنان کوچک است که تصور مرگ یک انسان با آن را دشوار مینماید با این حال در گزارش پزشکی قانونی آمده که ضربه چاقو جراحتی ٢٠ سانتیمتری روی ساعد دست چپ مقتول ایجاد کرده و همان باعث خونریزی شدید و مرگش شده. شما مقتول را به پارکینگ بردید. آنجا لکههای خون نمونهبرداری شده. خونریزی شدیدی داشته و وقتی رسید به بیمارستان خون زیادی از دست داده بود.»
سحر به چشمان قاضی خیره شد. صدایی مثل دست زدن در فضای دادگاه پیچید؛ مادر مقتول با کف دست به سرش میزد. متهم گفت: «من آن شب شیشه مصرف کرده بودم. یادم نمیآید چطور شد. مقصر مهدی بود که نیت بدی داشت.»
متهم ساکت شد. یکی از قضات سرش را از پرونده برگرداند و از مادر متهم پرسید که آیا نمیدانست دخترش شیشه مصرف میکرد؟
مادر چادری متهم گفت: «من نمیدانستم. چندین بار شده بود از مدرسه به من زنگ میزدند و میگفتند دخترت سر کلاس میخوابد. من فکر میکردم به خاطر تماشای فیلم و بیدار ماندن تا دیروقت خسته است و خوابش برده. نمیدانستم مواد مصرف میکند. پدرش مرده. من دست تنها او را بزرگ کردهام.»
متهم سرجایش برگشت. مادر مقتول دستش را بالا برد، چهرهاش را در هم کشید و گفت: «آقای قاضی، این دختر مدام دنبال مهدی بود. یک بار من آمدم خانه. رفتم اتاق مهدی دیدم همهچیز غیرعادی است. فهمیدم سحر آنجاست. اتاق را گشتم دیدم در کمد پنهان شده. سریع گفتم برو و اینجا نمان. از او خواستم پسرم را ول کند و به زندگی خودش برسد اما او قبول نکرد و این اتفاق افتاد.»
مادر مهدی میگفت هرچند سحر همهچیز را نمیگوید اما مقصر اصلی سولماز است. شوهرش هم حرف او را تایید کرد. از جا بلند شد. مرد کوتاه قامت آستینهای لباس آبیاش را بالا زده بود. او گفت: «متهم هرچه میگوید دروغ است. آن شب پسر دیگری مشهور به زانتیا هم با آنها بود. او همهچیز را دیده. آن چاقویی که مهدی را با آن کشتهاند آلوده بود.»
متهم سکوت خود را شکست. تمام رخ در چشمان قاضی نگاه کرد و گفت: «مهدی مقصر بود. من نمیخواستم او را بکشم اما او میخواست به من تعرض کند.» پدر مقتول از دور گفت: «تو راست نمیگویی. خودم صندلی را از زیر پایت میکشم.»
رییس دادگاه به مرد کوتاه قامت اخطار داد که متهم را تهدید نکند. سحر برای آخرین دفاع به جایگاه احضار شد. او بار دیگر مقتول را مقصر دانست. رییس دادگاه با قضات وارد شور شدند تا حکم متهم را صادر کنند. قصاص، تقاضای اولیای دم بود. با این حال قاضی عبداللهی برای لحظاتی جلسه را غیرعلنی اعلام کرد. همه بیرون رفتند. پدر و مادر مقتول به متهم نگاه نمیکردند. آنها از دادگاه خارج شدند اما متهم پشت در شعبه ایستاده بود و با مادر و خواهرش حرف میزد. لبخند تلخی روی لبش بود. لحظاتی بعد بار دیگر به شعبه احضار شد.
سرباز همراه او را به شعبه برد و در را بست. دقایقی بعد صدای گریههای متهم، در راهرو پیچید. چشمان مادر و خواهرش به در خیره ماند. حکم صادر شده بود. قتل عمد به قتل شبه عمد تبدیل و سحر به پرداخت دیه محکوم شد...
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar