سرود برای بانویِ "پیشمرگ"... خسرو باقرپور
بانویِ سرفرازِ تمامِ کتیبه ها؛
ستونِ "بیستون" ترین کوه هایِ عالم!
جغرافیایِ هویتِ ساکن؛
در باستانی ترین تَمدُّنِ معلوم؛
در حوالی یِ تاریخی یِ "میان رودان"!
(نه... نه! غلط گفتم)
:- در شَطِّ سرخِ "میان خونان"!
هیچ سیلابی؛
خطوطِ برجسته ی آهِ آتشینِ این جهانی یِ تو را:
آهَک نتواند کرد.
چه کَردی تو!
چه کَردی؟...
چه می کُنی؟
ساغرِ طوفان را لبریز کردی!
و شاعرِ جوانِ عشق و عصیان را؛
با فریادی که از گلویِ بنفشِ زنی سُرخ برآمده ست؛
در سروده اش:
پیر کردی!
از افق هایِ مه آلوده یِ کوهی،
از زخمِ جَبری یِ پرهیزِ مصنوعی،
از مرزِ منهدمِ سیمِ خاردار،
با کوله باری از بوسه و بنفشه و زحمت و کار؛
گذشتی
و بادِ سردِ کوهستان هایِ "قندیل"؛
دردِ غریبِ گیسوان تو را نشناخت
امروز؛ تمامِ کوه ها؛
سر بر ستونِ شانه های تو می نهند
امشب؛ برّه غزالانِ دشت ها؛
از پِستانهایِ مُصّممِ آهویِ تو می مکند.
آوازِ سبزِ مرا اینک؛
از دهانِ سرخِ این غزل بشنو:
چشمِ جهان؛
به نامِ تو بارانی ست
بانویِ "پیشمرگ"!؛
سرشتِ تو طوفانی ست.
ستونِ "بیستون" ترین کوه هایِ عالم!
جغرافیایِ هویتِ ساکن؛
در باستانی ترین تَمدُّنِ معلوم؛
در حوالی یِ تاریخی یِ "میان رودان"!
(نه... نه! غلط گفتم)
:- در شَطِّ سرخِ "میان خونان"!
هیچ سیلابی؛
خطوطِ برجسته ی آهِ آتشینِ این جهانی یِ تو را:
آهَک نتواند کرد.
چه کَردی تو!
چه کَردی؟...
چه می کُنی؟
ساغرِ طوفان را لبریز کردی!
و شاعرِ جوانِ عشق و عصیان را؛
با فریادی که از گلویِ بنفشِ زنی سُرخ برآمده ست؛
در سروده اش:
پیر کردی!
از افق هایِ مه آلوده یِ کوهی،
از زخمِ جَبری یِ پرهیزِ مصنوعی،
از مرزِ منهدمِ سیمِ خاردار،
با کوله باری از بوسه و بنفشه و زحمت و کار؛
گذشتی
و بادِ سردِ کوهستان هایِ "قندیل"؛
دردِ غریبِ گیسوان تو را نشناخت
امروز؛ تمامِ کوه ها؛
سر بر ستونِ شانه های تو می نهند
امشب؛ برّه غزالانِ دشت ها؛
از پِستانهایِ مُصّممِ آهویِ تو می مکند.
آوازِ سبزِ مرا اینک؛
از دهانِ سرخِ این غزل بشنو:
چشمِ جهان؛
به نامِ تو بارانی ست
بانویِ "پیشمرگ"!؛
سرشتِ تو طوفانی ست.
مرداد ۱٣۹٣ – انشده/ هلند
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar