lördag 8 december 2018

قصه یک مرگ؛ چرا پدرام صفری یخ بست؟

قصه یک مرگ؛ چرا پدرام صفری یخ بست؟

ایران وایر: «پدرام» کوله به دوش انداخت و با هم‌کمپی‌هایش خداحافظی کرد. در آخرین شب ماه نوامبر، دمای هوای صربستان به منفی هفت درجه رسیده بود. پدرام تصمیم داشت که بار دیگر شانس خود را برای رسیدن به مقصد امتحان کند. بعد از خداحافظی، به سمت مرز و کامیون‌هایی به راه افتاد که از صربستان خارج می‌شدند. اما سرمای هوا باعث شده بود که تصمیم کامیون‌دار عوض شود و آن شب را هم در صربستان بماند. پدرام ۱۳ کیلومتر از مرز تا کمپ را پیاده برگشت اما مسوولان کمپ به او اجازه ورود ندادند و قصه‌‌اش را همان شب به پایان بردند؛ کنار آتشی که به خاکستر نشسته بود.

پدرام صفری یکی از صدها پنا‌‌‌ه‌جوی ایرانی بود که در صربستان گیر افتاده‌اند و روز و شب‌شان به تلاش برای رسیدن به مقصد می‌گذرد. آن‌ها در شرایط سخت کمپ‌هایی که بیش تر به پادگان نظامی شبیه است، روزگار می‌گذرانند تا بلکه در یکی از تلاش‌هایشان موفق شوند از صربستان خارج شده و به آرزویشان برسند.

پدرام دو سال بود که در کمپ «آداشفسی» صربستان زندگی می‌کرد. آخرین شب زندگی‌ خود را هم مقابل همین کمپ، کنار آتشی که خودش برپا کرده و تا صبح به خاکستر نشسته بود، گذراند و یخ بست.

میان موج پناه‌جویان ایرانی که هر روز از کشور به سوی اروپا رهسپار می‌شوند، از تمامی اقشار جامعه دیده می‌شود. مهاجرت ایرانی‌ها دیگر به مهاجرت تحصیلی یا پناه‌جویی سیاسی خلاصه نمی‌شود؛ فارغ‌التحصیلان بی‌کار، تجار ورشکسته، زنان آسیب‌دیده از خشونت خانگی و حتی خلاف‌کاران بسیاری هستند که به امید روزها و زندگی بهتر، ایران را ترک می کنند و شمار زیادی از آن ها با شرایطی مواجه می شوند که شاید هیچ تصور نمی‌کردند. پدرام اما به دنبال موسیقی بود.

او یک ماه پس از جدایی از همسر سابقش، رهسپار اروپا شد. همسر سابقش در تماسی که با او داشتیم، فقط یک جمله گفت: «پدرام رفت تا به همه ثابت کند می‌تواند.»
زمانی‌که در ایران زندگی می‌کرد، به دنبال خوانندگی و موسیقی بود؛ در همان اطراف بندرعباس که محل تولد و زندگی او بود. در کلیپ‌هایی که هم‌کمپی‌هایش برای «ایران وایر» فرستاده‌اند، جوان‌تر از روزگار پناه‌جویی به نظر می رسید. دوستانش می‌گویند در ایران با چند آهنگ‌ساز و خواننده همکاری می‌کرده است؛ مثل «ناصر عبداللهی».

آن ها تعریف می کنند که صدایش فوق‌العاده بود و آن‌ها بعضی از شب‌های پناه‌جویی را با صدای او سر می‌کرده اند؛ صدایی که حالا به شکلی دردناک خاموش شده است.

 «مهرداد»، هم‌کمپی پدرام می‌گوید که او بیش تر از ۴۰ بار «گیم» زده بود. گیم زدن اصطلاحی در دنیای پناه‌جویی است؛ یعنی هربار تلاش غیرقانونی برای رسیدن به مقصد: «همه بچه‌ها شرایط سخت را به جان خریده‌اند. پدرام هم همان شب به سمت مرز ‌رفت تا با نشستن زیر کامیون، از صربستان خلاص شود. چند ساعت روی اکسل کامیون می‌نشیند اما کامیون حرکت نمی‌کند و او برمی‌گردد. پدرام مثل همه ما، بارها از سوی ماموران مرزی کتک خورده بود. همین اواخر از ناحیه صورت، بینی و فک زخمی بود. می‌خواهم از دنیای بین‌الملل بپرسم آیا حقوق بشری که ادعا می‌کنید، همین است که ما در صربستان می‌بینیم؟»
 اکسل، محور زیر کامیون است که پناه‌جوها با نشستن روی آن و گرفتن دو میله‌ بالایی با دستان خود، جان‌شان را به خطر می‌اندازند تا به مقصد برسند. 


پدرام در آن شب، بعد از آن‌که نتوانست با کامیون همراه شود، خود را به کمپ رساند اما چون ساعت از ۹ شب گذشته بود، مسوولان کمپ اجازه ورود به او ندادند. پدرام هم از اتوبان رد می‌شود و مقابل کمپ، نزدیک درختان آتشی به پا می‌کند. اما سرمای آن شب، طاقت‌فرساتر از تحمل پدرام بود. خوابش می‌برد و همراه با آتش به خاکستر می‌نشیند. ساعت هشت صبح روز بعد پلیس به محل می رود و جسدش را می برد. هم‌کمپی‌هایش می‌گویند پدرام ساعت دو شب به کمپ رسیده بود؛ یعنی شش ساعت در سرما مانده بود.
 در کمپ آداشفسی، ساعت ۹ شب آمارگیری انجام می‌شود؛ یعنی پناه‌جوها از چادرهایشان خارج می‌شوند و برای مدت ۴۵ دقیقه در سرما می‌ایستند و با اتمام آمارگیری، به چادرهایشان باز می گردند: «وارد شدن به کمپ هم سخت است. وقتی بچه‌ها بعد از گیم زدن به کمپ برمی‌گردند، مسوولان، کاغذ غذا و کارت هویتی‌ آن ها را می‌گیرند و به نزد پزشک می‌فرستند که از بهیار هم کم‌تر است. پزشک باید تایید کند بچه‌ها بیماری‌هایی مثل گال نگرفته‌اند و بعد اجازه ورود به آن ها داده می‌شود.»

پایان هر جمله هم‌کمپی‌های پدرام، «لعنت بر جمهوری اسلامی» است که معتقدند باعث شده این‌همه جوان تحصیل‌کرده آواره شوند و تن به شرایط سخت دهند:«اگر جمهوری اسلامی به فکر جوان‌ها بود و اجازه می‌داد آن‌ها به آرزوهایشان در کشور خودشان برسند، پدرام الان زنده بود.»

آن‌ها همگی جمهوری اسلامی را باعث مرگ پدرام می‌دانند.
پدرام دو سال پیش از ایران خارج می‌شود و بعد از عبور از ترکیه، یونان و بوسنی، به صربستان می‌رسد. کمپی که او در آن زندگی می‌کرد، کمپی مرزی محسوب می‌شود. او پیش از ورود به این کمپ، مدتی در خانه قاچاق‌بر زندگی می‌کرد اما قاچاق‌بر پول‌هایش را می‌دزدد و ناپدید می‌شود. پدرام هم به این کمپ می‌آید تا شانس خود را امتحان کند.

«مهرداد» می‌گوید: «چند شب قبل از مرگش به من گفت بیا با هم برویم گیم بزنیم. می‌گفت مادرش سکته کرده است و می‌خواهد زودتر به مقصد برسد. بی‌تاب بود. صبح فهمیدیم چه بر سرش آمده است.»‌
  مهرداد در میان روایت‌هایی که از پدرام دارد، به شرایط کمپ هم گریزی می‌زند. به گفته او، اکثریت پناه‌جوها در کمپ‌های صربستان، ایرانی‌ها هستند و از کم‌ترین امکانات بهداشتی و رفاهی برخوردارند. کیفیت غذا هم در این کمپ پایین است و پناه‌جوها حق اعتراض ندارند. با این وجود، بارها به مسوولان کمپ‌ها اعتراض کرده‌اند اما با پاسخ‌ها و رفتارهای توهین‌آمیزی مواجه شده اند: «می گویند اگر مشکلی دارید، برگردید کشورتان یا بروید جلوتر. فکر می‌کنید جلوتر خبری هست؟ زندگی شما همین است و باید تحمل کنید.»

بنا بر روایت مهرداد، در چند ماهی که از شروع سرما گذشته است، مسوولان کمپ به مردها فقط یک کلاه داده‌اند اما زن‌ها و بچه‌ها توانسته‌اند چند کاپشن بگیرند. می گوید در چادرها، وسیله‌ گرمایشی تنها یک بخاری است که آن‌هم بین ساعت ۱۱ شب تا شش صبح فقط سه ساعت روشن می‌شود: «وضعیت در همه کمپ‌های صربستان همین است. به ما گفتند که سوخت برایمان می‌آورند. این جا همه وسایل نقلیه هم با گازوییل کار می‌کنند. اما به چشم خودم دیدم مسوولان کمپ گازوییل‌هایی را که برای ما آورده اند، با دبه‌های ۲۰ لیتری در خودروهای خود می‌ریختند.»

وضعیت حمام هم به همین شکل است. مجوز آن‌ها برای استحمام از ساعت ۸ تا ۱۱ صبح است اما مهرداد می‌گوید فقط نیم ساعت اول آب گرم دارند. میان صحبت‌هایش بارها سرفه می‌کند و می‌گوید:‌ «این‌جا همه بچه‌ها مریض هستند.»

مسوولان کمپ‌ها بارها به بچه‌های پناه‌جو گفته‌اند که به آن‌ها کارت پول می‌دهند. اما به گفته مهرداد، هیچ حقوق و مزایایی به آن‌ها داده نشده است. می‌گوید وقتی برای پی گیری کارت پول به مسوولان کمپ مراجعه کرده، پاسخی توام با تمسخر شنیده‌ است: «می گفتند ژانویه بیایید عیدی هم بگیرید!»

بیش ترین گلایه مهاجران اما از سرما است و نداشتن پوشاک مناسب برای تحمل دمای پایین هوا.

  شب‌های کمپ آداشفسی مثل شب‌های کمپ‌های دیگر، خانه‌های قاچاق‌بران و حتی پناه‌جویانی که در جنگل‌های اروپا آواره شده‌اند، پر است از دعوا. انسان‌هایی خسته از سفر، در پی رفتارهای تند مسوولان کمپ‌ها و یا پلیس‌های مرزی، زیر بار تحقیر و توهین، بر سر هرچیزی ممکن است دعوایی به راه بیاندازند یا ناخواسته در شرایط نزاع قرار بگیرند.

مهرداد که دعواهای بسیاری در خانه‌‌های قاچاق‌بران و کمپ‌ها از سر گذرانده است، می‌گوید: «گوشی اکثر بچه‌ها شکسته است. گوشی می‌خرند و بچه‌های دیگر می‌دزدند. شارژرها و پاوربانک‌ها دزدیده می‌شوند. این‌جا هر شب دعوا است و چاقوکشی می‌شود. ایرانی‌ها این‌جا خیلی دعوا می‌کنند. گاهی دلم می‌خواهد جایی زندگی کنم که حتی یک ایرانی هم در آن نباشد.»

این کمپ تا شهر حدود ۲۵ کیلومتر فاصله دارد. پناه‌جویان برای رفتن به شهر باید تاکسی بگیرند که هر رفت و برگشت برایشان ۲۰ یورو هزینه دارد. اما اکثر پناه‌جویان ایرانی از سر ناچاری و فقر به این کمپ روی آورده‌اند. مهرداد می گوید قاچاق‌برها پول بیش ترِ پناه‌جویان این کمپ را خورده‌ و آن‌ها بدون پول در سرمای زمستان رها شده‌اند.
پناه‌جویان ایرانی برای داشتن مجوز زندگی در کمپ‌ها نیاز به پاسپورت دارند. هرچند به گفته مهرداد، بعد از بازگشتِ لزوم ویزای ورود به صربستان برای ایرانی‌ها از تعداد پناه‌جویان ایرانی در این کشور کاسته شده است. اما آن‌هایی هم که مانده‌اند، نمی‌خواهند در صربستان اعلام پناهندگی کنند. این کشور برای پناه‌جویان ایرانی تنها مفری است برای رسیدن به اروپا.
مهرداد می‌گوید: «از سازمان ملل و سازمان‌های دیگر به کمپ‌ها می‌آیند که درخواست پناهندگی بدهیم اما صربستان از ایران هم فقیرتر است. مردمان و مسوولانش انگار با پناه‌جوها جنگ دارند. چند وقت پیش بچه‌ها را با چاقو زدند. هنوز دوستم بیمارستان است. چند هفته پیش یکی از بچه‌ها از زیر کامیون افتاد. شانس داشت سرعت بالا نبود. افتاد و فک و سرش آسیب دید. حالا جراحی شده و در بیمارستان است. این‌جا سرما بخوریم، به ما یک قرص ویتامین "سی" می‌دهند و تمام. از مملکت خودمان بیرون زدیم تا به جایی برسیم و وضع‌مان کمی بهتر شود اما بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد. هیچ‌کاری هم نمی‌توانیم بکنیم.»

در روایت‌های پناه‌جویانی که در صربستان به سر می‌برند یا از آن عبور کرده‌اند، رفتار توهین‌آمیز و توام با خشونت پلیس‌های مرزی و مسوولان کمپ‌ها زیاد شنیده می شود. صربستان عضو اتحادیه اروپا نیست، برای همین نظارتی هم بر نحوه برخورد آن ها با پناه‌جویان انجام نمی شود. در نتیجه، پناه‌جویان در آن مورد بی‌مهری، ضرب و شتم و توهین قرار می‌گیرند.

بسیاری از پناه‌جوها از همان بدو ورود به صربستان، مورد این خشونت‌ها قرار می‌گیرند. «سهیل» که ۲۱ سال دارد و دانشجوی مهندسی متالوژی بوده است، سپتامبر امسال با ویزای زیارتی به عراق می رود. سپس به ترکیه پرواز می کند و از همان‌جا خود را هوایی به بلگراد می رساند. به محض ورود اما پس از کنترل پاسپورت، او و چند تن دیگر از پناه‌جویان ایرانی را به بازداشتگاه فرودگاه منتقل می کنند. سیزدهم سپتامبر پلیس به سراغ آن‌ها می‌رود و می‌گوید باید به ایران برگردند: «گفتیم مشکل داریم و نمی‌توانیم برگردیم. مامور پلیس گفت پدر من برای آزادی‌ خود جنگید و کشته شد. شما هم به کشورتان برگردید و برای آزادی‌تان بجنگید.»

فردای آن روز اما درهای بازداشتگاه فرودگاه با ورود پنج مامور درشت‌هیکل باز می شود و ماموران مشغول ضرب و شتم پناه‌جویان می شوند: «ما را با باتوم و لگد می‌زدند. "یوسف" ترک بود و سرش شکست. "صابر" ایرانی بود و دستش شکست. همه را می‌زدند. وکیل یکی از دوستان در ایران با وزارت امور‌خارجه هماهنگ کرد و فردای روز ضرب و شتم، سفیر ایران به سراغ ما آمد، داستان‌ها را شنید و گفت رسیدگی می‌کند. صبح شانزدهم سپتامبر از ما اثر انگشت گرفتند و برگه معرفی به کمپ دادند. ما ۱۵ نفر بودیم؛ هفت نفر آزاد شدند و بقیه را نگه داشتند. یوسف بعد از یک ماه آزاد شد اما خبری از صابر ندارم.»

حالا با رسیدن زمستان، شرایط سخت پناه‌جویی نه فقط در صربستان که در تمام مسیر پناه‌جویی ایرانی‌ها از ترکیه تا اروپا طاقت‌فرسا شده است. بسیاری در خیابان‌ها آواره‌اند و گروهی در کمپ‌ها، جنگل‌ها و در خانه‌های قاچاق‌بران روزگار می‌گذرانند.

هر ساله با رسیدن فصل سرما، این شرایط سخت‌تر می‌شود و سرما جان بسیاری از آن‌ها را می‌گیرد. می‌توان به جای اسم پدرام، هر اسم دیگری گذاشت با قصه‌ای متفاوت. واقعیت اما تن دادن ایرانی‌ها به شرایط جان‌کاه پناه‌جویی است برای ترک جمهوری اسلامی و رسیدن به آینده‌ای که حق خود می‌دانند؛ حقی که از پدرام گرفته شد و حالا خانواده‌اش چشم‌انتظار رسیدن جسد او به کشورش هستند.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar